- چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵
- ۱۱:۲۹
نرگس آبیار از «نفس» متفاوتش می گوید
ماهنامه
همشهری سینما 24 - نسیم نجفی: فیلم «نفس» از نظر تصویری، پیرو تمایل
کارگردانش به واقع گرایی است. ظاهر فیلم با آنچه چشم در دنیای بیرون از
فیلم می بیند مطابقت دارد و این در طراحی صحنه و لباس، بازی ها و آشناسازی
حضور دوربین روی دست و از سطح نگاه کودک فیلم، اصل مهمی بوده است اما این
واقع گرایی در طراحی ظاهر و نمای فیلم، قرار نیست در باوراندن حرفی که کامل
نیست و وجود مهمی از واقعیت در آن حاضر نیست، نقش بازی کند.
از این نظر «نفس» نسبت به «ایستاده در غبار»، «واقعی»تر است. در عین حال وجوه سینمایی و آنچه مختص سینماست در آن قربانی محوریت درام پر تنش نشده است. از این نظر نسبت به «فروشنده» هم «سینمایی»تر است. علاقه به خیال بافی کودکانه در نرگس آبیار سابقه خوبی دارد. او پیش از فیلمسازی تعدادی کتاب داستان چاپ کرده که بعضی از آنها برای کودکان و مطابق ذهن خیال باف آنها نوشته شده است. در «نفس» هم به این راه رفته است و برای تخیل و فانتزی نجات بخش ابراز نگرانی می کند.
از این نظر «نفس» نسبت به «ایستاده در غبار»، «واقعی»تر است. در عین حال وجوه سینمایی و آنچه مختص سینماست در آن قربانی محوریت درام پر تنش نشده است. از این نظر نسبت به «فروشنده» هم «سینمایی»تر است. علاقه به خیال بافی کودکانه در نرگس آبیار سابقه خوبی دارد. او پیش از فیلمسازی تعدادی کتاب داستان چاپ کرده که بعضی از آنها برای کودکان و مطابق ذهن خیال باف آنها نوشته شده است. در «نفس» هم به این راه رفته است و برای تخیل و فانتزی نجات بخش ابراز نگرانی می کند.
این روزها مشغول چه کاری هستید؟
- جلسه ها و مصاحبه ها و برنامه های فیلم «نفس». با این که سرما خورده ام و می بینید که صدایم در نمی آید، نمی دانم چرا آرام نمی گیرم. (می خندد)
واقعا این همه انرژی را از کجا می آورید؟
- من در شمال یک جای کوچکی برای خودم درست کرده ام که فیلمنامه بنویسم. یک همسایه دارم که یک زن ساده است و دوتا بچه دارد. بعضی وقت ها خیلی به او حسرت می خورم. می گویم چقدر بی دغدغه و چقدر راحت است.
این یک حسرت عجیب است چون آدم دوست ندارد زندگی اش را تغییر بدهد و مثل آنها باشد ولی به هر حال حسرت شان را می خورد.
- ولی مطمئن باشید اگر شش ماه آن طور زندگی کنیم، انرژی می گیریم 10 سال دیگر بدویم اما نمی کنیم که! من از سرِ «شیار 143» تا الان استراحت نکرده ام. اصلا از فیلم اولم تا حالا استراحت نکرده ام. «شیار 143» آن قدر نمایش دانشگاهی و مصاحبه و این جور برنامه ها داشت که زمان مثل برق و باد گذشت. بلافاصله هم پیش تولید «نفس» را شروع کردیم. الان شرایط این را که فقط یک ماه به کار فکر نکنم ندارم. «نفس» دوره پس تولید مفصلی هم داشت و الان هم که اکران است تا دو ماه بعد از اکران هم کار جدید را شروع می کنیم. بدی اش این است که بالاخره یک طوری می شود که به اجبار استراحت می کنیم، یعنی می افتیم!
آخر شما کارهای سخت را هم انتخاب می کنید. فیلم «نفس» هم مثل «شیار 143» کار سختی بوده.
- (می خندد) «نفس» از «شیار 143» سخت تر هم بود چون نقش اولش یک دختر بچه بود با سه – چهارتا بچه دیگر، بازی گرفتن از بچه ها کار را خیلی سخت می کرد. دائم هم با هم دعوا می کردند و یک نفر باید مسئول می شد که از هم جدای شان کند. حالا اینها را باید در بهترین شرایط برای بازی هم قرار بدهی تا بتوانی آن بازی لازم را ازشان بگیری. گریم ننه آقا که خیلی طول می کشید. لوکیشن های متنوع اینها سختش می کرد. «نفس» دوره کوتاه تری را پوشش می دهد و فقط سه سال است. از آخر سال 57 تا آخر 59 و اول 60 اما از نظر اجرایی لوکیشن های «شیار 143» به هم نزدیک تر بود و در «نفس» لوکیشن ها همه از هم دور بود. از یزد به هشتگرد می رفتیم، از هشتگرد به خجیر، از خجیر می رفتیم شوش، از شوش به جاده قم.
شما در چه حور فضایی رشد کرده اید و زیست اجتماعی داشته اید؟
- پدر و مادرم در اصل یزدی هستند ولی ما در شهریار تهران و شهرک پرند و جاده بین شهریار و رباط کریم زندگی کرده ایم و پدر و مادرم هنوز هم شهریار زندگی می کنند. در خانواده ای زندگی کرده ام که یک طرفش روستایی و یک طرف شهری بوده. مادرم بیشتر در روستا بوده و پدرم شهر. پدرم شغل خیلی معمولی داشت و خانواده حتی کم درآمدی در بعضی دوره ها داشتیم. یک دوره هایی هم خوب بودیم ولی آدم های زیادی را تجربه کرده ام. اطراف خودم مثلا غربتی ها که در «نفس» می بینیم، تجربه نزدیک خودم است. وقتی خانه عمه ام می رفتیم تعدادی از بچه هایی که با هم «وسطی» و «گرگم به هوا» بازی می کردیم از غربتی ها بودند.
شاید همین تجربه ها باعث شد که از یک جایی علاقه مند شدم به نوشتن داستان. داستان های روزنامه دیواری ها را می نوشتم و انشاهایم همیشه خوب بود و از این حرف های همیشگی تا این که در چهارده سالگی شدم معلم نهضت سواد آموزی. آن زمان با مدرک سوم راهنمایی معلم می گرفتند. شروع کردم به درس دادن در شهرک های حاشیه نشین جاده ساوه. هم روستاها و هم شهرک ها. در آن قسمت ها چون از همه ایران آدم زندگی می کند، تجربه های خوبی به دست آوردم.
آدم های حاشیه نشین میان راه مدرنیته و سنت مانده اند و هنوز تکلیف شان مشخص نیست. آن سال ها خیلی برایم متفاوت بود و داستان های زیادی نوشتم. در یک مجموعه داستانم به اسم «زنی که همه اش یأس های فلسفی داشت» چندتا از داستان ها بر می گردد به تجربه های آن موقع. وقتی پانزده سالم شد شروع کردم به مطلب فرستادن برای یکسری نشریات مثل «اطلاعات هفتگی» و «جوانان». تقریبا هر هفته مطلب داشتم؛ شعر یا داستان. تا این که در هفده سالگی با تئاتر آشنا شدم. یعنی یک سال قبل از تمام شدن دبیرستان از ما برای بازی تست گرفتند و من انتخاب شدم و فقط هم یک تئاتر واقعا اجرا شد که من در آن بازی کردم اما همان باعث شد با فضای هنر و ادبیات معاصر پیشروی ایران آشنا بشوم؛ هدایت و چوبک و سهراب شاملو و فروغ و دیگران.
پس ادبیات کار خودش را کرد...
- آره. نگاهم یک دفعه عوض شد و رفتم دانشگاه ادبیات خواندم. وقتی اولین فیلم کوتاهم را ساختم حدود بیست جلد کتاب چاپ شده داشتم.
کتاب نفس را کی نوشتید؟
- سال 87 شروع کردم به نوشتن کتاب و هر دفعه یک فصل می نوشتم. دلنشین هم پیش می رفت و سال 91 سر و شکل گرفت. دوستانی که خواندند گفتند این را به فیلمنامه تبدیل کن چون خیلی شیرین است. کار راحتی نبود چون باید از یک قسمت هایی می گذشتم، ولی می دانستم که کار تازه ای خواهد بود. نگاه تقریبا سیال ذهن یک بچه به همراه بازیگوشی های او ممکن است فرم خاصی را رقم بزند در سینما. اشتباه هم نکرده بودم.
در نماهای ابتدایی فیلم یک ماهی در دست بهار است که وقتی دهانش تکان می خورد، صدای به هم خوردن لب هایش می آید. معرفی خوبی از کاراکتر بهار است که بعدا معلوم می شود خیال باف است. با دیدن این صحنه فکر کردم قرار است با رئالیسم جادویی سروکار داشته باشیم.
- در عین حال اسم فیلم هم «نفس» است و پدر این بچه هم بیماری آسم دارد و این دختر چون عاشق پدرش است، همیشه به «نفس» فکر می کند. وقتی می دود و می چرخد و بازی می کند هم ما صدای نفس های او را می شنویم.
بازیگر بهار را از کجا پیدا کردید؟
- بهار (ساره نور موسوی) در واقع دختر یکی از همکاران ما در فضای دفتر تولید بود. من یک بار او را دیدم و هر کاری کردم که با هم بازی کنیم، راه نداد. فکر کردم نمی توانم نقش به این مهمی را به بچه ای بدهم که بازی نمی کند اما بعد دیدم ساره دارد برگ های درخت را با چوب از داخل آب نجات می دهد و این یکی از سکانس های فیلم بود. رویش کنجکاو شدم. بچه های زیادی را آوردند تا ببینم. رفتیم به مدرسه ها. روز سیزده فروردین هم رفتیم بین خانواده ها. روی هم رفته حدود دو هزارتا بچه دیدیم. بین پنج – شش بچه ای که بالا آمدند یکی اش باز ساره بود. پدرش او را دوباره آورده بود.
نهایتا با تردید زیاد انتخابش کردیم اما هر چه می گذشت ساره بهتر می شد. صحنه نجات دادن برگ ها از داخل آب و غذا گذاشتن جلوی خانه مورچه ها را هم در فیلم گذاشتیم که الان حذف شده. ساره خیلی شیک و پیک بود و وقتی می آمد و گریم می شد از زمین تا آسمان فرق می کرد ولی یک شلختگی ذاتی داشت که خیلی کمک مان می کرد؛ نه این که شلخته باشد – چون همه چیزش را خوب نگه می داشت – از لحاظ فکری می گویم.
می شود گفت مثل بهار، هپروتی است؛ ذهنی و خیال باف.
- دقیقا همین جوری بود. عاشق حیوانات بود. دائم یک گوشه ای با چندتا عروسک حیوان بازی می کرد. بازی در فیلم را هم با کمک همین حیوان ها ازش گرفتیم. هر بار یک جایزه داشت که برای گرفتن آن باید بهترین بازی اش را انجام می داد. بچه های دیگر هم باهوش و سرتق بودند و تقریبا مو به سر آقای مهران احمدی نگذاشتند!
در قصه تان کتک خوردن بچه ها را زیاد داشتید که از مشکل ترین موارد کار با بچه هاست چون هم باید درست در بیاید و هم از بچه ها مراقبت شود. از این نظر چطور کار کردید؟
- ما برای این صحنه ها اولا لباس های کلفت تن بچه ها می کردیم و بعد هم مثلا در صحنه مدرسه به جای خط کش از فون استفاده کردیم که ضربه اش درد نداشت اما تصویرش تاثیرگذار بود.
و بقیه اش متکی می شد به بازی بچه.
- بله و بچه هم البته از ما می خواست که بازیگر مقابل با قاطعیت کارش را بکند و در نهایت آن ترسی که بچه ذاتا از کتک خوردن داشت، باعث می شد گریه کند و صحنه ما خوب دربیاید. من گاهی بهش نمی گفتم چه اتفاقی قرار است بیفتد. مثلا در صحنه مکتب قرآن نگفته بودم ولی خودش یک هوش درونی داشت که در وهله اول به نظر نمی رسید. آنجا گفت اگر من را روی زمین کشیدند بغل دستی ام را بگیرم؟ و فهمیدم که می داند چه اتفاقی قرار است بیفتد.
یک جاهایی را با کمک جایزه پیش می بردیم. مثل پلان های غمگین. غمگین بودن سخت تر از گریه کردن است. می گفتیم این ماموت مال کسی است که بهترین بازی اش را بکند. برداشت های اول و دوم را اگر خراب می کرد جایزه را می دادیم به رقیبش. چاغاله بادوم (می خندد). ساره به هم می ریخت و ما یک فرصت دیگر بهش می دادیم و حالا بهترین بازی اش را می کرد چون به خاطر نگرفتن جایزه غمگین هم بود. یعنی کلا توی یک موقعیت هایی قرارش می دادیم که خودش هم دوست داشت بهترین کار را انجام بدهد. بقیه بچه ها هم این طوری بودند ولی بچه کوچک پنج سال بیشتر نداشت و گاهی می افتاد به لجبازی و گریه می کرد و مجبور می شدیم کار را تعطیل کنیم چون ساکت نمی شد.
برای بازیگر نقش ننه آقا چطور شد که یک بازیگر با سن بالا را نیاوردید و یک بازیگر جوان را پیر کردید؟
- دلیلش این بود که شرایط فیلم و لوکیشن های ما سخت بود و برای خانم های بازیگر با سن بالا مشکلاتی پیش می آورد. یکی از خانم ها چشم هایش اشک نداشت، یکی از آنها پاهایش مشکل داشت. ما هم در دشت و بیابان و با بچه ها بودیم و خب کار سختی بود. برای همین تصمیم گرفتیم یک خانم جوان بیاوریم که توانش را داشته باشد.
صدا و نهوع چهره پانته آ پناهی ها بهترین گزینه بود. از نمونه های واقعی که برای چنین پیرزنی سراغ داشتم استفاده کردیم برای لهجه و الهام گرفتن میمک ها و اشکال بدن. به سختی به این بازی رسید و اصلا راحت نبود و البته خودش و همه ما اول نگران بودیم ولی بعد از دو سه روز کاملا جا افتاد.
چرا دوست داشتید تاریخ قصه در سه سال حوالی انقلاب باشد؟
- ناخودآگاه رفتم به این سمت ولی الان می دانم که دوست داشتم نگاه کود کانه را در چنین شرایط بحرانی دنبال کنم. نگاه بچه در انقلاب و جنگ با ما فرق دارد. وقتی متن نوشته شد دیدم نگاهش فارغ از افکار ایدئولوژیک، معصومانه است. من بعضی وقت ها قبل از نوشتن کتاب برای هر فصل طرح دارم و می دانم در هر فصل چه اتفاقی می افتد. در «نفس» فقط خیلی کلی می دانستم که نگاه یک دختربچه به پیرامونش را در دل اتفاقات مهم جامعه نشان خواهم داد ولی جزییات را نمی دانستم و موقع نوشتن در آمد.
درباره تبدیل داستان به فیلمنامه بیشتر توضیح می دهید؟ بر چه اساسی چیزهایی را حذف یا اضافه کردید؟
- معمولا وقتی می خواهم اقتباس کنم اول سعی می کنم تا جایی که می شود مهم ترین بخش های کتاب را بردارم. بعد از آن شروع می کنم به کم کردن در چند مرحله تا برسم به اندازه ای که می خواهم. هیچ وقت در مرحله اول انتخاب دقیقی نمی کنم. باید کم کم چفت و بست هایی پیدا شود.
پیرو همین روش چه نکاتی در داستان بود که برای فیلم کم اهمیت به نظر آمد و حذف کردید؟
- مثلا بهار در کتاب یک ماجرایی دارد درباره ازدواج بابا و مامانش که خیلی هم بانمک است اما حذفش کردم. در فیلمنامه هم ماجرای بامزه ای هست که روزهای آخر فیلمبرداری حذفش کردم. یک روز عمو، بچه ها را می برد پیک نیک و اتفاقات بامزه می افتد. یک چیزی که مجالش نبود. این بود که دختر قصه ما برای همه چیزهایی که در جهان بیرون اتفاق می افتد، دلایل افسانه ای دارد. مثلا اگر آب دریا شور است به خاطر این است که غول دریا از غم دخترش که فرار کرده آنقدر گریه کرده که آب دریا شور شده یا اگر هوای تهران آلوده است به خاطر این است که اژدهای هفت سر بعد از آن که ملک جمشید چهل گیس را از دستش نجات داده هی آه می کشد. من این را خیلی دوست داشتم و هر داستان یک کارکردی در زندگی این بچه داشت ولی مجالش را نداشتیم. الان فقط داستان کوه کن به طور خلاصه وجود دارد.
دغدغه اجتماعی شما در نوشتن این داستان چه بوده؟
- من برشی از زندگی یک خانواده را نشان دادم با جزییاتی که ممکن است در وهله اول به نظر برسد آنها را دنبال خواهیم کرد. مثل علاقه بهار به ایرج، یا مریضی پدر بهار که چه خواهد شد اما این طور نیست و من اینها را رها می کنم چون مهم این است که چطور بچه مای با این همه تخیل و فانتزی که باعث رشد او می شود و رنج ها را برایش قابل تحمل می کند و با این همه انگیزه زندگی و آرزو و روشنی، یک جایی جنگ به همه چیزش پایان می دهد.
یعنی جنگ را عاملی می دانید که اراده فرد در برابر شرایط، در آن نقشی ندارد.
- علاوه بر همه شرایطی که برای این بچه وجود دارد، فضای زیست او و وظیفه اش هم موثرند. بهار دارد کار خودش را می کند. بچه درس خوانی است، کتاب می خواند، آگاهی برایش خیلی مهم است اما تنها چیزی که نابود کننده آرزوها و زیبایی های زندگی این بچه است، جنگ است. هیچ چیزی بازدارنده نیست جز جنگ. بهار حتی می گوید اگر بمب بیندازند و من بمیرم، می روم دکتر تنگی نفس مرده ها می شوم!
موقع تماشا به یاد کتاب «مثل آب برای شکلات» افتادم و این که شباهت ها و تفاوت ها چیست. لحن و نگاه شما در «نفس» و شخصیت بچه تا حدی به این کتاب شبیه است.
- کتاب «مثل آب برای شکلات» را بعد از فیلم خواندم البته نه همه اش را خودم وقتی برای تصویب فیلمنامه قصه را برای آدم ها توضیح می دادم فیلم های تورناتوره را مثال می زدم. مثل «سینما پارادیزو و باریا» که البته از نگاه یک بزرگسال، کودکی را می بینیم ولی فیلم «نفس» در زمان کودکی یک کودک و از نگاه اوست. در ایران این شکل را تقریبا نداریم. فقط کتاب «من و خارپشت و عروسکم» هست که کانون پرورش فکری چاپ کرده. نمونه های خارجی زیاد داریم؛ مثل «زندگی در پیش رو» که از نگاه یک کودک است. «نفس» اما خیلی شخصی تر است. ایرانی و شرقی است و مال خودمان است.
فیلم های دیگری هم بوده که از آنها تاثیر گرفته باشید؟
- مثلا «بازگشت» زویا گینتسف، فیلم های ایناریتو تا قبل از «بردمن»، و «بابل» هم کمتر . هانی ابو اسعد فیلمساز فلسطینی را دوست دارم، فیلم «اینک بهشت و عمر» او خیلی خوب است.
در مورد خواندن نریشن چطور با ساره کار کردید؟
- خیلی سخت بود چون بچه ای هشت ساله این همه چیز را نمی تواند حفظ کند.
نریشن فیلم لحن قصه گو دارد. یعنی بهار دارد تعریف می کند، نه این که از روی چیزی بخواند. این کار را چطور یاد گرفت؟
- یک بار همه چیز را برایش خواندم و شنید ولی برایش مهم نبود و گوش نمی داد. بعد دیدم لازم نیست عین به عین بگوید. اول البته می خواستم مثل خواندن از روی کتاب باشد ولی بعد تصمیم عوض شد. شاید حدود 10 دور ضبط کردیم که هر دور چند جله طول می کشید. من بسنده کردم به این که مضمون را بگوید. اگر می خواستیم عین به عین بگوید تعداد برداشت ها خیلی زیاد می شد و آخرش هم در نمی آمد.
تکه تکه پیش
رفتیم و خیلی بامزه بود. مثلا «آدم فروشان قرن بیستم» را همه اش می گفت
«آدم فروشان غرب بیستم». و من تازه دیدم اتفاقا درست است چون نشان می دهد
که این بچه نمی داند این یعنی چی و من داشتم اشتباه می کردم. از شکل حرف
زدنش هم چیزهایی به نریشن اضافه کردم چون ملکه ذهنش شده بود و از طرفی
تاثیر بامزه ای داشت.
وقتی بازی می گیرید، از کاراکتر بازیگر چیزهایی وارد فیلم می کنید؟ چون مستندساز هم بوده اید این را می پرسم.
- این کاری است که من خیلی دوست دارم. فکر می کنم باید از داده هایی که خدا در اختیارم می گذارد استفاده کنم (می خندد) طبیعی بودن چیزهایی را که در کاراکتر بازیگرها هست، هر چه تلاش کنید نمی توانید با تمرین و غیره درآورید. در فیلم «شیار 143» یک پیرزنی بود که هر روز می آمد نوحه می خواند. یک جاهایی از او استفاده کردم و آمد دیالوگ گفت و خوب هم نشست. در «نفس» هم بچه ها یک چیزهایی داشتند، یا بازی می کردند که خیلی به کار می آمد و استفاده می کردم.
چون به واقعی و طبیعی بودن علاقه دارید، دوست دارم بدانم مرجع شما برای واقعی شدن صحنه ها و رفتار کاراکترها چه چیزهایی است. مثلا در مورد رفتار ناظم خشن مدرسه، لباسش طوری است که برای ما ایرانی ها یادآور فیلم هایی است که بعد از انقلاب درباره مدرسه های رژیم شاه ساخته می شد و معلم ها و ناظم هایی که شاه دوست بودند، آدم های بدی بودند. مرجع شما این فیلم هاست یا خاطرات افراد یا خودتان یا کتاب ها؟
- بخشی از منابع خاطرات برادرم بود که معلمش سپاه دانشی بود. در مورد لباس ها هم به عکس ها رجوع می کردم. مثلا عکسی که مادرم در مدرسه با معلم انداخته بود. ما در مدارس مان تا همین سال های اخیر هم کتک زدن را داشتیم.
فیلم به مسائل مهم انقلاب و جنگ نگاه تبلیغاتی ندارد. این موضع خودتان است یا از نگاه کودک فیلم است؟
- هر دو. کلا فیلم از نگاه بچه است، پس در این مورد هم نگاه بی قضاوت او را دنبال امی کند. از خواندن «داستان راستان» قسمت عاشقانه اش را دوست دارد که مربوط به طلحه و زبیر است. از طرفی خود من هم دوست ندارم قضاوت داشته باشم و باید اتفاقات را بچینم کنار هم تا تماشاگر خودش قضاوت کند.
پشت این سیالیت و روانی که در سبک فیلمبرداری فیلم هست باید یک کار پیچیده و سخت وجود داشته باشد. نکته مهمی که از فیلمبردار می خواستید چه بود؟
- من مشخصا می خواستم فیلمبرداری هم از سطح نگاه کودک باشد و هم روی دست گرفته شود و کار سختی بود نگاه داشتن آن دوربین سنگین در سطح نگاه کودک. نهایتا از یک وسیله استفاده کردند ولی حرکت دوربین گاهی خیلی سخت می شد چون مثلا باید یک نمای یکسره گرفته می شد و فیلمبردار از پله های مخروبه یزد دنبال بچه می دوید بالا و بعد پایین و بعد توی باغ و ... این دشوار بود ولی به دوربین روی دست اعتقاد دارم چون به نگاه واقعی انسان ها نزدیک تر است. تکنیکی مثل تراولینگ را دوست ندارم مگر این که تاکید روی فرم باشد. تا وقتی می خواهم از نگاه یک آدم روایت کنم دوست دارم دوربین این طور باشد. دوربین همه جا در سطح نگاه بهار است و وقتی آدم ها او را می بینند در سطح نگاه آن آدم ها هستیم.
در این فیلم و در «شیار 143» بر واقع گرایی اصرار دارید و با تلاش زیاد خواسته اید شکل همه چیز مثل واقعیت باشد تا حرف فیلم هر چه باورپذیرتر باشد. فکر می کنید یک واقعیت مطلق وجود دارد که بخواهیم آن را در فیلم بازسازی کنیم؟
- نه، من فکر می کنم نگاه فیلمساز همیشه حاکم است. واقعیت مطلق جذاب هم نیست. این نگاه کارگردان و نویسنده است که جهت می دهد. زاویه دوربین را هم که عوض می کنی جهان فیلم عوض می شود ولی تا حدی می توانیم بگوییم که فضای فلان فیلم رئالیستی است یا ناتورالیستی است که گاهی هم قطعی نیست و این تعاریف متزلزل است.
شما در حوزه شخصی زندگی تان تعلق خاطر مذهبی دارید. موضوع فیلم های تان هم به جنگ و فضاهای سنتی مربوط است اما نگاه متعصبی ندارید و این کار باعث می شود این موضوعات از انحصار بیرون بیاید و افراد مختلفی با وجوه مشترک انسانی از این فیلم ها تاثیر بگیرند. از فضای دو قطبی فاصله می گیرد و این باعث نزدیک شدن این دو قطب و شناخت آنها از هم می شود.
- اعتقادم این است که می شود راجع به ایدئولوژیک ترین چیزها فیلم ساخت بدون این که نگاه ایدئولوژیک داشته باشیم و این توان را در خودم می بینم.
روزنامه شرق - فرانک آرتا: فیلم «نفس » با اقتباس از
کتابی به همین نام نوشته نرگس آبیار، مخالفان و موافقانی دارد. با وجود
موفقیت فیلم « شیار١٤٣» چنین رویکردی غیر عادی به نظر نمی رسد. چون توقع
تماشاگر از کارگردان فیلم بالارفته و در نتیجه او هم باید پاسخگوی
منتقدان باشد. در گفتوگو با آبیار سعی شده به دنیای ذهنی او بیشتر نزدیک
شویم. به همین دلیل پاسخ های او خواندنی است.
بعد از موفقیت «شیار١٤٣» فیلم «نفس» را ساختید. با وجود موفقیتی که «شیار١٤٣» در گیشه داشت و قشر عظیمی از مردم را به خود جلب کرد، خیلیها اعتقاد دارند فیلم «نفس» معیاری است برای سنجش عیار فیلمسازی شما. قبل از هر چیز فیلم «نفس» تداعیکننده گرایش شما به ادبیات است. انگار بهنوعی گوشزد میکنید که قبل از اینکه وارد سینما بشوم، نویسنده بودم و داستانهای زیادی از من چاپ شده است، بنابراین در زمینه نوشتن یا رعایت اصول پایهای درام ناآگاه نیستم. میخواهم بدانم آیا علقهتان به ادبیات و نویسندگی، شما را به ساخت فیلم «نفس» ترغیب کرد؟
«نفس» رمانی بود که بهطور تقریبی از سال ١٣٨٥ شروع به نوشتنش کردم؛ دلی و البته آهسته. هر هفته بخشی کوچک از آن را مینوشتم. میخواستم ببینم اگر از دید کودکی به دنیا نگاه کنم، چه اتفاقی میافتد و نثرم چگونه خواهد شد. دوست داشتم نثر متفاوتی را تجربه کنم. چون نثرم در «شیار١٤٣» کتاب «چشم سوم» کمی مغلق و سنگین بود. اما در «نفس» میخواستم نثر کودکانه را تجربه کنم و یک کودک راوی داستانم باشد. دلی کارم را ادامه میدادم و حس میکردم چقدر خوب پیش میرود. اما ترجیح میدادم زیاد ننویسم. فکر میکردم هر وقت حالش را داشته باشم باید بنویسم. به همین دلیل با اینکه حجم کتاب حدودا ٢٠٠ صفحه است، سال ١٣٩١ کار را تمام کردم.
یعنی حدود پنج سال کار نگارش طول کشید؟ دلیل خاصی هم داشت؟
بله؛ پنج سال طول کشید، اما نمیتوانم دلیل برایش بیاورم، چون واقعا دلیل خاصی نداشتم. گاهی هر شش ماه یک بار سراغ کتاب میرفتم. گاهی هم هفتهای دوبار! بالاخره «نفس» اینطور نوشته شد. تا اینکه به جایی رسیدیم که بعد از موفقیت فیلم «شیار١٤٣» یکی از تهیهکنندگان آن را خواند، خوشش آمد و به من گفت از زمانی که کتاب را به دست گرفتم زمین نگذاشتم تا تمامش کردم. در نهایت هم به من پیشنهاد داد که آن را به فیلمنامه تبدیل کنم که برایم عجیب بود. چون کتاب از زاویه دید کودک بود و به نظرم کودک در کتاب زبان شیرینی داشت.
در این صورت بهدلیل بالابودن توقعات دچار تردید نشدید؟
چرا. بههمیندلیل خیلی جرئت میخواست که این کار را انجام دهم. بههمیندلیل فکر کردم باید کاری متفاوت انجام دهم و نباید در «شیار١٤٣» درجا بزنم. در آن مقطع قصدم این بود سهگانهای در مورد مادر و جنگ بسازم. اما فکر کردم حتی اگر این کار را انجام دهم الان وقتش نیست. کماکان که اعتقاد دارم اقتباس ادبی باید بیشتر از اینها در کشور ما اتفاق بیفتد.
اقتباس ادبی به مثابه سنت حسنه باید به کاری رایج تبدیل شود و نه استثنا. اما واقعیت این است که چنین اقتباسهایی بیش از ٩٠ دقیقه است و سینماداران ما خیلی نمیپسندند.
همینطور است. من هم معتقدم. برای دیدن اثر اقتباسی باید مجال بیشتری در سینما داشته باشیم. چون وقتی رمانی را به فیلم تبدیل میکنیم، باید دستکم ١٢٠ دقیقه فرصت داشته باشیم، در غیر این صورت لحن الکن میشود.
که البته متأسفانه شما فیلم١٤٠ دقیقهای را به ١١٠ دقیقه تقلیل دادید. چرا تا این حد؟
چارهای نداشتم! به همین دلیل از خیلی از سکانسهای درخشان فیلم گذشتم. درحالی که رمان «نفس» باید مجال بیشتری برای پرداختن در سینما پیدا میکرد.
پس شما با این اعتقاد پیش میروید که سینما به بنمایههای ادبیات نیاز دارد؟
کاملا.
اما درباره فیلم «اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند» این اتفاق نیفتاد. چرا؟
اتفاقا ««اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند»» در ابتدا داستان کوتاهی بود که خیلی مایل به چاپ کردنش نبودم. ولی بعد تصمیم گرفتم که آن را به فیلمنامه تبدیل کنم.
رمان «نفس» چه چیزی باید میداشت که نداشت و آن را به مدیوم جدیدی وارد کردید. این ضرورت را چطور احساس کردید؟
«نفس» در ژانر ادبی خودش خیلی کامل است. خیلی از صحنهها در فیلم نیامده اما در رمان هست. در واقع میخواستم برای «نفس» زبان جهانیتری داشته باشم و مخاطبان بیشتری را جذب کنم. چون کودک و جنگ، موضوعی جهانی است و ترکیب این دو مشمول طرفداران بیشتری میشود که موضوع روز جهان است. در «نفس» به معصومیت کودکانی محصور در جنگ پرداخته شده که در دنیا کمتر به آن توجه میشود. اما نمیتوانستم فکر کنم با زبان فارسی که زبان خوبی است مخاطبان زیادی در سطح جهان داشته باشم. در نتیجه مدیومی انتخاب میکنم که زبانش بینالمللی است.
میتوانیم اینطور تحلیل کنیم که وقتی شما درباره مسائل مبتلابه کودکان فیلمی خلق میکنید، در واقع خودبهخود جهان آینده را میسازید. چون کودکان با تجربیات خود، جهان آینده را میسازند و این نگاه تأثیرگذارتر است. اما آنچه از سه فیلم شما استنباط کردهام این است که هر سه فیلم به نوعی شخصیتمحورند. چرا فیلمهایتان شخصیتمحور است؟
ناخواسته این اتفاق میافتد. در واقع من شخصیتی را دنبال میکنم و از زاویه او دنیا را میبینم و همه وقتم را صرف او میکنم. در «اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند»، «شیار١٤٣» و «نفس» همینطور است و از زاویه دید آن شخص خارج نمیشوم. شاید بعدها فیلمی بسازم و آدمهای مختلف و زوایای دید متعدد داشته باشم. اما چون در این فیلمها شخصیتها برایم محوری و اساسی بوده و از دید آنها میخواستم جهان را ببینم به این شکل شده.
این سه فیلم بهنوعی در امتداد هم هستند. شخصیتهای لیلا (گلاره عباسی) در «اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند»، الفت (مریلا زارعی) در «شیار١٤٣» و بهار (ساره نورموسوی) در «نفس» را داریم. لیلا زنی سنتی در جامعه امروز است که در نهایت ریسک میکند و برای واردشدن به جامعه با مخاطراتی مواجه میشود.
الفت با وجود اینکه همچنان پایش در سنتهاست ولی کنشمند و تأثیرگذار در
پیرامون خود است و در نهایت «بهار» که جستوجوگری جوهری وجودی اوست که طبعا
از مظاهر دنیای مدرن استقبال میکند. تحلیلتان از این سه نقش چیست؟
هر سه شخصیت بهنوعی جستوجوگر و کمالگرا هستند. در «اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند» لیلا با وجود اینکه زن خانهدار است اما جایی کتاب میبیند، دربارهاش میپرسد. وقتی از مطب دکتر میآیند همسرش میگوید تو چرا سؤال کردی چرا اینقدر کتاب داری؟ یا وقتی به خانه «عزیز» و «اتی» میرود جلب کتابها میشود و در خانه هم همیشه کتاب میخواند.
و مدام ریسک میکند.
آدمهایی که من میشناسم اهل ریسک هستند. چون میخواهند از روزمرگی و کلیشهها فاصله بگیرند. بهار در قصه «نفس» هم همین است.
این شخصیتها بهنوعی انگار هر کدام تکاملیافته دیگری هستند. ممکن است زمان ساختشان پس و پیش شده، اما به هم ربط دارند. یعنی مثلا ممکن بود «نفس» زودتر از «اشیا»و «شیار ١٤٣» ساخته میشد! اما اینها هرکدام انگار از یک نقطه واحد شروع کرده و هرکدام وامدار بخشی از زندگی دیگریاند که همدیگر را تکمیل میکنند. جستوجوگری بهار به لیلا میرسد.
بخشی از وجود لیلا ممکن است فردوس (گلاره عباسی) دختر الفت باشد. ننهآقا
(پانتهآ پناهیها) در «نفس» که شاید در موقعیتی مادر شهید قرار گیرد، به
الفت تبدیل شود. درست است که بهعنوان فیلمساز به این چیزها عامدانه نگاه
نکنید، اما وقتی تحلیل میشوند، نوری بر ناخودآگاه شما تابیده میشود.
انگار شما دنبال زنی هستید که وجوه مختلفش را کشف کنید و به اشتراک
بگذارید. آیا اینطور است؟
شخصیت الفت کمی متفاوت است چون تجربه نزدیک من نبوده. من این آدمها را دیدهام و با آنها نشست و برخاست نکردهام. الفت ِ «شیار ١٤٣» درک من از موقعیت اوست و سعی کردهام آن درک را از آنِ خودم کنم. چون اگر چیزی را از آنِ خودم نکنم، سراغش نمیروم. الفت از شخصیتهایی است که سعی کردهام مال خودم کنم. الفت برای بچههایش قصه میگوید و با آنها بازی میکند، با همدیگر آوازهای قالی میخوانند. اینها زنانگی و مهر و محبت در خود دارند.
نکتهای که شما اشاره میکنید در چارچوب فرهنگ و جغرافیای زندگیاش معنا پیدا میکند. اندازه چهاردیواری الفت در حد خودش است و اما بهار بهواسطه کودکیاش سعی میکند چهاردیواری خودش را بسط دهد.
بهار کسی است که مسلما اگر بزرگ شود، نمیخواهد سنتی شود. میخواهد پزشک شود تا پدرش را درمان کند.
شاید هم الفت در انفس سیر میکند و بهار در آفاق؟
بهار به سلاحی به نام تخیل مجهز است که هیچ ظرف و محدودیتی ندارد. در نتیجه میتواند پروبال باز کند و به همهجا سرک بکشد بدون اینکه بتوانید محدودش کنید. بههمیندلیل دنیای محدود خودش را میتواند بهراحتی با تخیل تحملپذیر کند. از بیرون احساس میکنیم او رنج میبرد، اما چون به تخیل مجهز است برایش لذتبخش هم هست. بهنوعی «نفس» در تقدیس تخیل است.
جالب است که همه این زنها پا در سنت دارند. چرا این زنان وارد دنیای مدرن نشدند؟
چون سراغ موضوعاتی رفتم که نمیطلبیدند. «بهار» مربوط به ٣٠ سال قبل است که در همان اندازهای که بوده، نشان دادم. «الفت» زنی روستایی است که مربوط به بعد از انقلاب و جنگ است. موضوعات موردنظر من مدرنیته را نمیطلبیده، هرچند دغدغه من است. اگر رمانهایم را بخوانید متوجه میشوید. اما در سینما آیا بودجه و هزینه برای آنها بهراحتی جور میشود؟ چند فیلمنامه داشتم. ولی سرمایه فقط برای این سه فیلمم جور شد.
به هرحالت، زنان فیلمهای شما از کودک تا بزرگسال، هنوز با گذشتگان خود در ارتباط هستند. حتی فردوس با الفت در ارتباط است. لیلا و بهار هم همینطور. تنها معلم (گلاره عباسی) در «نفس» را میبینیم که با همسالان خود در ارتباط است. دیالوگ شما میان آدمهایی از دو نسل مختلف سنتی هستند. هنوز فیلمی از شما ندیدهام که مناسبات امروز را ببینم. انگار خودتان هم مایل هستید سنتهای گذشته را ثبت و ضبط کنید؟
بله. حتی در رمانهایم فضای بومی و فولکلوریک زیاد وجود دارد. چون به زندهبودن و پویابودن فیلم کمک میکند. در فیلم اولم که معاصر است از فضای بومی و دایره واژگان بومی شهری میگویم. به نظرم، چون فیلم را باورپذیر میکند.
یکی از خصوصیات فیلم شما در «نفس» مکث روی جزئیات است. یعنی تکتک اشیا در فیلم شما مثل کودک فیلم، شخصیت پیدا میکنند. از همان ابتدا انگار با فیلمی مردمشناسانه مواجه میشویم. جایی که دخترک با تاب دور خود میچرخد و بهار داستان زندگیاش را میگوید. در گذر فیلم انگار جزئیات هستند که درام را پیش میبرند مثل حرفزدن بهار با شیارهای روی دیوار، مداد، طناب تاب، برگهای حوضچه شاهعبدالعظیم که خشک میکند و میگوید سهتا برگ را از مردن نجات دادم. اینسرتهایی که از دست و پا گرفته میشود، p.o.v.های بهار از دیدزدن اطرافش. چرا اینقدر به جزئیات در فیلم توجه داشتید؟
چون اصولا من روی جزئیات خیلی تکیه میکنم. حتی در فیلم اولم این جزئیات بهشدت مشهود است. نام فیلم هم با «اشیا...» شروع میشود. جزئیات، فیلم را میسازند. نمیخواهم به شیوه معمول داستان را روایت کنم. نمیخواهم طبق انتظار بیننده جلو بروم. شاید بیننده انتظار داشته باشد که عشق بهار به ایرج (همکلاس) شکل بگیرد، اما از آن میگذرم. مثل زندگی که ممکن است حسی بیاید و تمام شود. شاید جاهایی لج بیننده دربیاید چون برایش کلیشه شده که اگر به چیزی پرداختهام باید ادامه دهم، اما امتناع میکنم.
چطور تصور کردید که پانتهآ پناهیها میتواند با آن گریم سنگین و ارزشمند مهرداد میرکیانی، نقش «ننهآقا» را بازی کند؟
چند بازیگر داشتیم که سنشان به این کاراکتر میخورد. با توجه به لوکیشنهای متفاوتی که در فیلم داشتیم، بازی سخت میشد. باید کسی را انتخاب میکردیم که بتواند لوکیشنهای مختلف و سخت را تحمل کند و درعینحال با چهار بچه سروکله بزند. مثلا در صحنههای ورود امام (ره) ٢٠٠ نفر سیاهیلشکر داشتیم. باید بازیگر طاقت این کار را میداشت، با توجه به اینکه تمام فیلم در تابستان فیلمبرداری شد. بههمیندلیل تصور کردم باید از خانم پناهیها استفاده کنم. او بازیگر خیلی خوبی است. چهره مناسبی هم دارد. نیازی به صداسازی نداشتیم، چون صاحب صدای خوبی است. فقط باید لهجه را به دست میآورد که خودش هم نگران این قضیه بود.
چرا؟
خانم پناهیها برای این نقش خیلی دلهره داشت، اما احساسم این بود که از عهده این کار برمیآید. با هم قرار گذاشتیم که اگر اینطور نشد، کسی دیگر را جایگزین کنیم. ایشان بازیگری فوقالعاده و بااخلاق است. هرچند که همه بازیگران فیلم عالی بودند.
به نظرم چنین تواناییهایی را فقط میتوان در سیمین معتمدآریا دید. در «نفس»، خانم پناهیها عالی بود.
خیلیها خانم پناهیها را نشناختند، حتی کسانی که تیتراژ را خوانده بودند.
یکی از انتخابهای خوب شما بازیگر نقش بهار بود. ایشان را چطور پیدا کردید؟
پدر ایشان در دفتر ما کار میکرد. بهار اولین بچهای بود که دیدم و خوشم آمد، ولی هرچه با او حرف میزدم همکاری نمیکرد. آن زمان گفتم نمیشود خیالم راحت باشد که فیلم را برپایه این بچه کار کنم، اما در چند مدرسه و مؤسسات مختلف بچهها را دیدیم، بهشدت هم بازیگران خوبی بودند، اما در نهایت انتخاب نشدند. یکی، دوبار دیگر که بهار را دیدم، بهتر ارتباط برقرار میکرد.
اوایل کارگردانی هم میکرد.
من به بهار میگفتم مثلا تو دیر آمدهای و من تو را به کلاس راه نمیدهم و
تو باید گریه کنی. میگفت نه خانم آبیار مثلا من مریض بودم و کلا داستان
را عوض میکرد. دو، سهبار با داستان او جلو رفتیم و بعد گفتم با داستان من
کار کنیم. اینطوری کمکم به راه آمد. بچهای نبود که بازی برایش مهم
باشد. بچههایی بودند که به من میگفتند ما را انتخاب کن، اما بازیگری برای
بهار مهم نبود و فقط میخواست با ما باشد و تفریح هم بکند. اولینبار در
مشهد بهار را دیدم که باران آمده و آب جمع شده بود و او در حال نجاتدادن
برگها از غرقشدن بود.
کار با محمدرضا شیرخانلو چطور بود؟
شیرخانلو همیشه خوب است فقط بازیاش کمی تلویزیونی شده که آنقدر باهوش است که وقتی تذکر بدهی، بازیاش را عوض میکند. بازیگرنقش «مریم» هم وقتی بازی بچههای دیگر را میدید سعی میکرد خوب بازی کند. یکوقتهایی لج میکرد و چون بازی نمیکرد مجبور بودیم کار را تعطیل کنیم.
نحوه بازیگرفتن شما چطور است؟ اجازه ایدهدادن به بازیگر را میدهید؟
برایم مهم است که چهکاری برای بازیگر راحت است. بهار خیلی نمیتوانست دیالوگ حفظ کند. من به بهار محتوا را میگفتم و او خودش بهتر از متن من دیالوگ میگفت. چون از فیلتر ذهن خودش میگذشت. حتی در نریشن او را آزاد گذاشته بودم.
با بازیگران حرفهای چطور برخورد میکنید؟
بازیگران حرفهای نقششان را حفظ میکنند و بازی میکنند، اما اگر ایدهای داشته باشند میشنوم. بازیگر حرفهای کارش را انجام میدهد و تو کارش را فقط رتوش میکنی. ممکن است آنچه او بازی میکند اصلا در ذهن تو نباشد، اما به کار کمک کند. در سکانس پایانی «شیار١٤٣» میخواستم الفت بدون گریه کار کند، اما مریلا خودش به گریه افتاد و من اجازه دادم راحت باشد.
چرا نمیخواستید گریه کند؟
چون فکر میکردم اگر سکوت کند بیشتر تأثیرگذار است. روز آخر فیلمبرداری بود و خانم زارعی در حسوحالی بود که فکر کردم نباید این حس را بههم بزنم.
شما از آن دسته کارگردانها هستید که پایان فیلمتان در مسیر داستان است. در ادبیات هم اینطور فکر میکنید؟
پایان از شروع برایم مهمتر است.
اما ظاهرا با پایان بسته راحتتر هستید تا باز؟
در کارهایم پایان باز نداشتهام و بهشدت پایان، باید پایان یابد.
ایده «نیمهشدن» تخیلات چطور به ذهنتان آمد؟
آن زمان که تهیهکننده به من گفت کتاب را به فیلمنامه تبدیل کنم، گفتم این کتاب بخشهای فانتزی دارد و باید فکری برایش کرد. فکر کردم با سی.جی. یا ترکیب رئال و انیمیشن این بخشها را بسازم. البته میخواستم فانتزی از جنس رئال و واقعیت فیلم باشد. اینجا بچهای داریم که عاشق نقاشی است و آرزویش این است که تلویزیون نقاشیاش را نشان دهد. بنابراین به فکر انیمیشن افتادم. منتها هرکسی میآمد نمیتوانست این کار را بکند. چون باید پرسپکتیو نقاشی کودکانه را بشناسد. تنها کسی که نمونهاش به آنچه در ذهنم بود خیلی نزدیک بود، آقای گوهری بود.
وقتی شما فیلم «شیار١٤٣» را ساختید، طبقه خفتهای از تماشاگران را که نگاه مثبتی به سینما نداشتند، زنده کردید و به سوی سالنهای سینما سوق دادید. چون برخی خانوادههای مذهبی- سنتی به سینما نگاه مثبتی نداشتند. اما بخشی از مادران شهدا و طیفهای اطرافشان که هنوز سینما را از مظاهر غرب میدانستند، فیلم را دیدند. در نتیجه توقعی از شما ایجاد شد. آیا این توقعات باعث نمیشود خلاقیت و حضور شما بهعنوان زن فیلمساز در محیطی که کار میکنید، تحتالشعاع قرار بگیرد؟
آنچه مردم از من انتظار داشتند، خیلی از خودم دور نبود. برای این موضوع خیلی به زحمت نیفتادم. فقط به لحاظ سیاسی کمی استقلالم محدودتر میشود. به همه گفتم اگر به دیدن شخصیتهای سیاسی میروم یا ملاقاتی دارم، به این دلیل است که به فیلم «شیار١٤٣» احترام گذاشتند و چنین احترامی برایم مهم است وگرنه من سیاسی و وابسته به هیچ جناحی نیستم. آرزوی قلبیام این است که اصلاحاتی در کشور اتفاق بیفتد، ولی این گفته به معنی اصلاحطلببودنم نیست. از بچگی اینطور بودم که دوست دارم برای هر جای کشورم اتفاقات مثبت بیفتد و نگاههای پویاتری حاکم شود. این در ذات من است.
اما
اینکه عضو گروه اصلاحطلبان باشم، نیستم. به همین ترتیب هم جزء اصولگرایان
نیستم. سیاست را در همین حد میدانم که دوست دارم کشور به سمت درستی پیش
برود و برای مردم اتفاقات خوب اجتماعی و اقتصادی بیفتد. به بلگراد رفته
بودم، آقایی از شهر اصفهان که در نمایشگاه، کتاب و وسایل سنتی میفروخت، به
من میگفت مادر من برای اولینبار در عمرش به خاطر فیلم «شیار ١٤٣» به
سینما رفت.
بااینحال فکر میکنید که با «نفس» همچنان حمایت این قشر را داشته باشید؟
بله. ممکن است کسی که مدل فیلم «شیار١٤٣» را دوست داشته باشد، لزوما کل فیلم «نفس» را نپسندد. اما مطمئنا با این فیلم بیگانه نیست. «نفس» هم پرده از واقعیتهای زمان خودش برمیدارد و از نگاه بیقضاوت یک کودک به ماجرا نگاه میکند. در این صورت تماشاگر بیشتر این نگاه را باور میکند.
آیا هنوز مایل به ساختن فیلمهای دفاع مقدس هستید؟
قطعا. همیشه دوست دارم در همه ژانرها کار کنم و فیلمهای اجتماعی برایم خیلی مهم است. خیلی ایده و فیلمنامه در این زمینه دارم. اما این وسط حتما میخواهم فیلم درباره جنگ و دفاع مقدس هم بسازم.
قصد ندارید مثلا فیلمی درباره زنان هویزه و سوسنگرد بسازید؟
باید ببینم چقدر میتوانم موضوع را مال خودم کنم.
آیا اصرار ندارید موضوعات فیلمهای بعدیتان زنانه باشد؟
خیر، اما چون زنها را بهتر میشناسم، لحظات و حالتهایشان را بهتر درک میکنم. ممکن است این اتفاق روزی درباره یک مرد بیفتد. اما مجال میخواهد که این فضا را متعلق به خودم کنم.
برخی از مخالفان فیلم شما معتقدند با ساختن «نفس» فیلمی ضدانقلابی ساختهاید. پاسختان چیست؟
«نفس» فیلمی با نگاهی بدون قضاوت درباره انقلاب و جنگ است. اتفاقا نشان میدهد اتفاقی که در کشور ما افتاد، به وسیله پابرهنهها پیش رفت. اما سعی کردم خیلی واقعی به آن بپردازم. چون در ذهن و نگاه کودک، شعار و آرمانخواهی وجود ندارد.
در گفتوگویی با من گفتید آرمانخواه نیستید و برخیها اعتراض کرده بودند. چرا آرمانخواه نیستید؟
در سینما قرار نیست حرفهای گندهگنده بزنم. چون فکر میکنم عملا این حرفها تأثیری ندارد و باید در درون شخصیت، شخصیتپردازی، تعاملات و لایههای داستانی خودش را نشان دهد. این منتقلشدن برای من در این حد که یک سؤال برای مخاطب به وجود بیاید، کافی است. حتی ممکن است این فکرکردن زندگی او را تغییر دهد.
خودم در
کودکی وقتی کتاب «ماهی سیاه کوچولو» را خواندم، برای اولینبار متوجه شدم
یک نفر برای نفر دیگر خودش را به کشتن میدهد. پیش از آن یاد گرفته بودیم
که خودمان در اولویت هستیم. اینجا اولینبار مفهوم ایثار و گذشت به ذهنم
رسید. همین داستان برای من سؤال ایجاد کرد و سالها با آن کلنجار رفتم و
ذهنم را نسبت به خیلی چیزها تغییر داد. رسالت هنر ممکن است در همین حد
باشد. اگر در همین حد تأثیر بگذارم خیلی کمک کردهام.
چه فیلمی روی شما تأثیر گذاشت؟
اولینبار که کتاب مینوشتم، آنچه من را ترغیب به ورود به سینما کرد، فیلم «لاکپشتها پرواز میکنند» بهمن قبادی بود. البته قبل از آن هم خیلی فیلم دیده بودم. فیلمهای سینمای ایتالیا، فلینی، آنتونیونی، دسیکا، سینماگران مستقل لهستان و آمریکا را دنبال میکردم. اما یکباره فکر کردم چرا زبان من جهانیتر نیست.
هزینه فیلم «نفس» چقدر شد؟
از یک فیلم آپارتمانی کمی بیشتر شد که البته به خاطر درایت تهیهکننده بود. اتفاقات زیادی کمکمان کرد تا ماجرا را راحت جلو ببریم. روز عاشورا، مردم روستای آبااجدادی خودم (ابرندآباد) ما را کمک کردند و حتی یک سیاهیلشکر نداشتیم. روستایی تاریخی و تنها باغشهر یزد است. قدمت این روستا دوهزارساله است. از ٢٠روز قبل در سطح منطقه بنر زدیم و اعلام کردیم میخواهیم روز عاشورا فیلم بسازیم. هیأتها خیلی کمک کردند. تصورم این بود که حدود ٢٠٠، ٣٠٠ نفر حاضر شوند اما یکباره چهار هزار نفر آمدند.
موضوع سخنرانیتان برای کتابتان در بلگراد چه بود؟
اینکه من در ایران چطور میتوانم ادبیات یک کشور دیگر را که مربوط به قرن ١٥، ١٦ است، دنبال کنم. کتاب «پلی بر رودخانه درینا» که جایزه نوبل برده است. درواقع به رابطه فرهنگی بین ملتها اشاره کردم.
اصولا سر کار آدمی صبور هستید؟
بهشدت. اجازه نمیدهم تنش به وجود بیاید. به اندازه کافی کارمان اضطرابآور است. پس باید تا جایی که میتوانم، همهچیز را آرام کنم.