- جمعه ۱۲ آذر ۹۵
- ۱۳:۳۶
کاربر کافه سینما-آرمین یعقوبی: در شرایطی که سازندگان فیلم سکوت، تازهترین اثر مارتین اسکورسیزی، کمترین تصویر و اخبار را از آن به بیرون درز دادهاند و نخستین اکران فیلم را هم به آخرین زمان فصل جوایز موکول کردهاند، در ساعات گذشته، دو تصویر جدید از آن منتشر شده. به گزارش سرویس سینمای جهان کافه سینما، یکی از این تصاویر، مربوط به حضور لیام نیسن در فیلم است که شبیه به تصویر قبلی که از او منتشر شده، از آب درآمده. و دومین تصویر پوستری است که میگویند از فیلم درز کرده و گفته میشود که شاید تصویر اصلی فیلم باشد. امروز نخستین گفتگوی مارتین اسکورسیزی با نیویورک تایمز را درباره فیلم منتشر کردهایم. (این لینک). این دو تصویر را هم در کافه سینما ببینید. با تشکر از آرمین یعقوبی که لینک این تصاویر را برای استفاده علاقهمندان سینما ارسال کرده است.
سرویس سینمای جهان کافه سینما
کافه سینما-سرویس سینمای جهان: نخستین واکنشها به "سکوت" مارتین اسکورسیزی، ملغمهای است. گروهی از سر رفتن حوصلهشان گفتهاند و بعضی آن را با فیلمهای اینگمار برگمان مقایسه کردهاند. نخستین واکنشهای توییتری به فیلم را، مثل همیشه در کافه سینما بخوانید:
دیوید اریچ:
سکوت سنجش زجرکشیده و حیرتآوری از ایمان در تمامی فرمهاست. یک فیلم باارزش نقطه مقابل فیلم شینودا.
درو مک وینی:
فکر میکنم فیلمی دربرگیرنده و جذاب است. من کوندون و آخرین وسوسه مسیح را هم دوست دارم. انتظارش را داشتم.
اد گونزالز:
از آنجایی که همه دارند اعتراف میکنند، بعد از تنها یک
بار دیدن، {بگویم} این پسری که قبلا در کلیسای کاتولیک درس میخوانده، با
سکوت منکر خدا شده
جن یاماتو:
باشد، صحبت واقعی: سکوت اسکورسیزی واقعا خسته کننده است.
لایف اسکریز اناف:
امروز دوبار سکوت را دیدم. بار اول جذبش شدم، تحت
تاثیر قرار گرفتم و تکان خوردم. بار دوم غرق اشک بودم. یکی از بهترین
فیلمهای اسکورسیزی.
جاشوا روتکوف:
سکوت کاملا خیرهکننده است. لایق این که با شاهکارهای
اینگمار برگمان مقایسه شود. یک فیلم جدی درباره ایمان زیر آتش. با نسخه کات
نهایی، آن را دو بار دیدهام. چالش برانگیزترین و یک فیلم عمیق روحانی.
انتظاراتتان را بالا نگه دارید.
جوردن هافمن: «من واقعا فیلم را دوست داشتم. ولی خیلی از مردم، نه.»
مرد در قطار، همانند مرد داستان، در حیرانی و سرگشتگی به سر می برد و با خواندن رمان فهمید که سرگشتگی او و مرد داستان یکسان است.
مرد درون رمان، سباستین رودریگوئز، یک کشیش ژزوئیت پرتغالی بود که در قرن هفدهم به ژاپن فرستاده شده بود. او به ژاپن فرستاده شد تا به مسیحیان کاتولیکی که تحت یک رژیم ظالم، شکنجه می شدند کمک کند و از سرنوشت یک کشیش دیگر که مرشدش هم بود و گفته میشد تحت شکنجه ایمانش را انکار کرده است، باخبر شود.
مرد درون قطار، مارتین اسکورسیزی بود. او به ژاپن می رفت تا در نقش ونسان ونگوگ در فیلم آکیرا کوروساوا که از اساتید فیلمسازی بود، بازی کند. علاوه بر این، اسکورسیزی به آنجا رفته بود تا از جنگ ظالمانه ای که سر یکی از فیلم هایش به نام "آخرین وسوسه های مسیح" در فرهنگ امریکا در گرفته بود، گذر کند.
همان طور که قطار در کوهستان میپیچید، اسکورسیزی صفحات کتاب را ورق میزد. انگار این رمان با او صحبت میکرد و ناگهان، تمام داستان را به شکل تصویری دید که دوست دارد آن را بسازد. آن رمان "سکوت" نوشته شوسوکا اندو بود که در سال 1966 در ژاپن منتشر شده و بیش از 800 هزار نسخه از آن به فروش رفته بود که برای ژاپن رقم قابل ملاحظهای است. به اندو لقب "گراهام گرین ژاپنی" دادند. او از جمله نویسندگانی بود که برای جایزه نوبل هم مورد بررسی قرار گرفت. گرین درباره "سکوت" گفته: «یکی از بهترین رمان های زمان ماست.»
وقتی مارتین اسکورسیزی به امریکا برگشت، حق ساخت " سکوت" را گرفت و
در تمام طول سالهای فیلمسازی اش، به سختی می توانست روزی را بدون اشاره به
این رمان بگذراند. او درباره "سکوت" با همه افرادی که دور و برش بودند، از
دوستان و هنرپیشه هایش گرفته تا دوست قدیمی اش ، پدر پرینسیپ که کشیش محله
بود، صحبت می کرد.
چه چیزی باعث شد این هنرمند بزرگ امریکایی به ساخت
فیلمی درباره مبلغان مذهبی در ژاپن این قدر علاقه مند شود که جزو محبوب
ترین پروژه هایش به حساب بیاید؟ برای یافتن پاسخ این سوال، با مارتین
اسکورسیزی مصاحبه ای انجام شده است که خلاصه مهم ترین قسمت هایش را در
ادامه می خوانید [این بخشها با توجه به این که ساعاتی پس از انتشار در
نیویورک تایمز، در کافه سینما به فارسی منتشر میشوند، خلاصه شده و اغلب،
بخشهای مربوط به فیلم تازه اسکورسیزی مورد توجه قرار گرفتهاند]:
"نمیدانم
رستگاری وجود دارد یا نه، اما تلاش برای درستی وجود دارد. فقط سوال
اینجاست که چطور انجامش می دهی؟ راه درست زندگی به از خود گذشتگی ارتباط
دارد. من به این اعتقاد دارم. اما یک نفر چطوری می تواند چنین کاری کند؟
فکر نکنم تلاشی همراه با خودآگاهی باشد. باید یک چیزی باشد که درون شما رشد
کرده است، شاید از پس اشتباهات بسیار."
"این به آخرین باری که پدر
پرینسیپ را دیدم بر می گردد، به چند سال پیش." اسکورسیزی ادامه میدهد:
«شکست خوردن و فروگذار کردن، انجام کاری که از نظر اخلاقی قابل سرزنش است،
گناه بزرگی است- خب، افراد بسیاری نمی توانند از آن برگردند. اما راه
مسیحیت این است که بلند شوی و دوباره تلاش کنی. شاید خودآگاهانه نباشد، اما
خودت را درگیر موقعیتی می کنی که بتوانی طور دیگری تصمیم بگیری. و این
موقیعتی است که رودریگوئز در آن قرار داشت.» او میتوانست با انکار ایمان
اش، -عملی که از لحاظ اخلاقی بیش تر از هرچیزی قابل سرزنش است- تصمیم بگیرد
جان دیگران را نجات دهد.
"سکوت" هم مثل سه گانه نیویورکی اسکورسیزی،
یعنی "خیابان های پایین شهر"، " راننده تاکسی" و "گاو خشمگین"، در کودکی
هایش ریشه دارد.. به عنوان یک پسر کوچک در ایتالیا، اسکورسیزی دوست داشت
مبلغ مذهبی شود، هرچند پدر و مادرش مذهبی نبودند، شاید به این خاطر که فکر
می کردند کلسیا در جریانات شهر سیسیل نقش پررنگی دارد. اما کلیسا برای او،
مانند دروازه ای به سوی جهان بود، ورای خانواده و همسایگان اش.«من به کلیسا
اعتماد داشتم، زیرا موعظه ها و آموخته هایشان با عقل جور در می آمد.
فهمیده بودم، به جای جهان بسته، پنهان، ترسناک و سختی که درش بزرگ شده
بودم، راه دیگری هم برای زندگی وجود دارد.»
«من با سرعت فکر می کنم. با
سرعت حرکت می کنم. به گمانم، این موضوع به داروهایی که برای آسم به من داده
اند، ربطی داشته باشد. آن داروها روی نحوه تنفسم و فکر کردنم اثر گذاشت.
احتیاج داشتم عقب بکشم. فیلم این کار را برایم کرد. و کلیسا هم. آنها سرعت
مرا کم کردند. به من اجازه دادند تمرکز کنم. و حس دیگری از زمان را به من
بخشیدند.»
فرانک اسکورسیزی( برادر)، مارتین و پسر دایی اش( مایکل دی پیترو)
فرانسیس پرینسیپ، کشیش جوانی بود که
برای خدمت به آن محله فرستاده شده بود و فیلم و اعتقاد را باهم آورد: «او
کسی بود که راه ها را برای ما باز می کرد و میگفت: شما مجبور نیستید این
طوری زندگی کنید. مجبور نیستید این چرخه فرهنگی را دنبال کنید. لازم نیست
حتما تا 21 سالگی ازدواج کنید.» اسکورسیزی در کلیسا، پسر محراب شده بود و
هر سال، پدر پرینسیپ، پسرهای محراب را به سینما میبرد: "دور دنیا در هشتاد
روز" و "پل رودخانه کوای". کشیش آن ها را به سینما می برد و بعد از فیلم،
روی پله های خانه کشیش در خیابان ملبری، درباره فیلم ها باهم صحبت
میکردند. آن ها به راکسی، در نزدیکی میدان تایم رفتند تا درام
انجیلی"طناب" را ببینند و بعدش شنیدند پایین کشیده شده است: «پدر پرینسیپ
از سانتی مانتالیسم مسیحیت و جنبه های مذهبی کمیک بوک ها بیزار بود. وقتی
یهودا در فیلم گفت: «نام من یهودا است.» و صدای استریوی رعد و برق بلندی به
گوش رسید، پدر گفت: «آه، این خیلی کلیشه ای است.» من هنوز هم صدای رعد و
برقی به آن خوبی نشنیدهام.»
اسکورسیزی درباره ماجرای کشیش رودریگوئز و
مترجم اش به نام "کیچیجیرو" در فیلم سکوت درباره این که حق با چه کسی است
می گوید: «تحقیر. کلید ماجرا این است. همان طور که کیپچیجیرو در فیلم
میگوید: «در دنیایی که زندگی می کنیم، چه جایی برای فرد ضعیف وجود دارد؟
چرا جایی به دنیا نیامدم که شکنجه ای وجود نداشته باشد؟ مسیحی خوبی
میشدم."
در تمام این سال ها، اسکورسیزی دوست
داشت "سکوت" را بسازد. اروین وینکلر، تهیه کننده گاو خشمگین و رفقای خوب
درباره اسکورسیزی و این فیلم گفته: «می دانستم فیلمنامه اش را نوشته و از
اینکه نتواسته آن را بسازد، به شدت ناامید شده است. و من فکر کردم، چه
وضعیت غمگینی در هالیوود داریم که مارتین اسکورسیزی، با تمام موفقیت ها و
افتخارهایی که کسب کرده است، نمی تواند فیلماش را بسازد.»
برای اینکه
این پروژه ساخته شود، تهیه کننده فیلم اما تیلینجر کوزکف، تلاش های زیادی
انجام داد. این تهیه کننده درباره تلاش اسکورسیزی برای ساخته شدن "سکوت"
گفته است: «فکر نکنم هیچ وقت چنین کاری انجام داده باشد، اما برای ساخت این
فیلم، کارهایی کرده که هیچ وقت قبلا انجام نداده است. او فیلم را بدون
گرفتن دستمزد کارگردانی خواهد کرد. همه بازیگران اصلی، اندرو گارفیلد، آدام
دریور، لیام نسون، با سابقه فیلم های اکشن، در این فیلم با مقیاس صنف
بازیگران سینما، یعنی با دستمزدهای بسیار پایینتر بازی خواهند کرد.»
[همان طور که پیش تر در کافه سینما
خواندهاید]، اسکورسیزی فیلم" سکوت" را در واتیکان اکران کرده است. وقتی از
او پرسیده شد چگونه فیلمات را برای پاپ فرانسیس توصیف خواهی کرد؟، مارتین
اسکورسیزی جواب داد: «خواهم گفت در کارم تلاش کردهام به این نتیجه برسم
چطور باید زندگی کرد؟ تلاش کردهام کشف کنم وجود ما واقعا چیست و چه معنایی
میدهد."
روزی نه چندان دور، اسکورسیزی از ماشین سیاهی که رو به روی
کلیسای قدیمی ایستاده بود، پیاده شد. یک بارانی بر تن، شال گردنی بر گردن و
کلاهی بر سر داشت. شال اش را محکم کرد، کلاه اش را پایین تر کشید و کنار
محوطه قبرستان ایستاد و گفت: " ما عادت داشتیم اینجا قایم باشک بازی کنیم.
میتوانی پشت سنگقبرها قایم شوی. میدانستی کدام یک از آنها اندازه
شماست."
او به خیابان مت و به سمت خیابان هوستون نگاه کرد و گفت:
«آنجایی که رستوران کرهای است، قبلا جای دو خانواده بود. کنارش غسال خانه
بود. مراسم تشیع جنازه اینجا انجام می شد و تابوت از پیاده رو به اینجا و
کتدرال آورده میشد. یادم میآید دو بچه از همین محله، 16 یا 17 ساله از
سرطان درگذشته بودند و خانوادهشان مجبور بودند تابوت آنها را از غسال خانه
تا کلسیا بیاورند. ویران شده بودند. وحشتناک بود. هیچ وقت از یادم نمی
رود."
درون کلیسا، اسکورسیزی وجب به وجب کلیسا را می شناخت. به نقطه ای
اشاره کرد و بهم گقت: «پسربچه هشت ساله ای را تصور کن که با قبای سفید
اینجا ایستاده و دعا میخواند. منم.»
از اسکورسیزی درباره ارتباط "سکوت"
و کلیسایی که درش ایستاده ایم سوال کردم. جواب داد: «این ارتباط هیچ وقت
قطع نشده است. ادامه دارد. هرگز اینجا را ترک نکرده ام. در ذهنم، هر روز
همینجا هستم.»