- شنبه ۲ بهمن ۹۵
- ۲۱:۴۲
وبسایت فرادید:
بالاخره گوشیاش زنگ خورد. شاید هجدهمین یا نوزدهمین باری بود که شمارهاش
را میگرفتم. به حیاط دفتر خبرگزاری فرانسه در کابل رفتم تا موبایلم بهتر
آنتن دهد. داشتم با ناامیدی تمام به پدری در ولایت محروم "اوروزگان" زنگ
میزدم؛ یک فرمانده پلیس "پسرِ خوش سیمایش" را - به قول محلیها – ربوده
بود تا برده جنسیاش شود.

از بس زنگ زدم که دیگر داشتم بیخیالش میشدم. به جای پخش شدن پیام معمولیِ "مخاطب در دسترس نمیباشد،" مدام صدای یک آهنگ پیشواز مذهبی را میشنیدم که بسیار پر همهمه بود.
اما وقتی هم که پدرش جواب داد، در کمال تعجب، از صحبت کردن با من خودداری میکرد – شاید از روی ترس یا شاید هم از روی شرم. تماس تلفنی ما پر از "نویز" بود، ولی پیش از آنکه قطع کند به من گفت: «گزارش شما هیچ چیزی را نمیتواند تغییر دهد.»
به خودم که آمدم، متوجه شدم در حال گوش دادن به صدای چهچهه پرندههای روی درخت هستم؛ انگار داشتم تقلا میکردم که از یک دیوار سکوت نامرئی عبور کنم. در جایگاه یک روزنامه نگار و در مسیر تحقق یک روایت هیچگاه چنین حس تنهایی را تجربه نکرده بودم؛ روایت یا داستانی که هیچ کس دوست ندارد در مورد آن صحبت کند. داستانی که بوی گنداب شرم با تار و پودش گره خورده است.

یک پسر افغان که به عنوان برده جنسی از او نگهداری میشد – اکتبر 2016 میلادی
در طول ماههای پس از آن ماجرا، تصمیم گرفتم تا به دنبال قربانیان سو استفاده جنسی از پسران افغان بروم ولی آن سناریو خود به خود چند باری پیچیده شد. اما احساس کردم که باید به کارم ادامه دهم. این روایت میبایست منعکس میشد.
در تابستان 2016 میلادی، گزارشی در مورد سو استفاده طالبان از بردههای جنسی مذکر نوشتم که به عنوان ترفندی برای کشتن مقامات پلیس توسط طالبان به کار گرفته میشوند. این ماجرا از قربانی شدن دوگانه پسران افغان توسط طرفهای درگیر این کشور حکایت دارد. آن گزارش که توسط خبرگزاری فرانسه منتشر شد، موجی از واکنشها را در پی داشت.