- يكشنبه ۹ خرداد ۹۵
- ۱۷:۴۲
«اژدها وارد می شود» بیش از هرچیز بر پایه ی دروغی شکل می گیرد که می
خواهد راست جلوه کند، ایده ی مرکزی فیلم مجموعه دروغ هایی است که به ما
عرضه می شود و تلاش می کند راست نشان داده شود.
«اژدها وارد می شود» بیش از هرچیز بر پایه ی
دروغی شکل می گیرد که می خواهد راست جلوه کند، ایده ی مرکزی فیلم مجموعه
دروغ هایی است که به ما عرضه می شود و تلاش می کند راست نشان داده شود، در
حقیقت نوعی فریب مخاطب و رفتن به دالان ذهنی او، امری که در سینمای ایران
خیلی مرسوم نیست، اما در هالیوود بارها استفاده شده، می شود کلی از معانی و
استعارات پنهان فیلم گفت، اما چون در خیلی از یادداشت ها به کرات در مورد
استعارات نوشته شده و این گونه تحلیل بیش از آن که به جهان ذهنی سازنده
بسته باشد، وابسته به پیش زمینه های فکری نویسنده یادداشت است، از پرداخت
به استعارات پرهیز کردم و صرفا توصیفی از آن چه که بر ایده و تکنیک رفته
بسنده می کنم. حقیقی دروغی را راست جلوه می دهد چگونه؟ او حداقل در دو بخش
باید قدرتمند ظاهر شود؛ روایت و فرم.
ما چند نفر بودیم / که با یک گلوله کشته شدیم / گلوله ای که هرگز شلیک نشد
یک تبعیدی در رژیم طاغوت در جزیره ای به شکلی مرموز کشته می شود، مامور کنجکاو ساواک با کمک دوستان زمین شناس و صدا بردارش به محل واقعه می رود تا راز مرگ تبعیدی را فاش کند،«دروغ» بیش از هرچیز داستان می خواهد، هر چقدر هم که داستان دروغ پیچیده تر و معما گونه تر باشد، ذهن محاسبه گر را بیشتر پرت می کند، پس دروغ با احتمال بیشتر کارساز خواهد بود.
حقیقی به درستی داستانی معمایی و مبهم انتخاب می کند؛ نشانه های ابهام بر انگیز در روایت زیادند و همه به کمک دروغ آشکار داستان آمده اند(فرض کنید ژانر روایت کمدی یا موزیکال بود، آن وقت حاصل کار ناهمگون و غیر قابل باور بود) ساواک، خرافه، جنگ پرتقالی ها و.. چیزهایی که ما فقط در سطح از آن مطلعیم، ساواک چگونه کار می کرده؟ به رغم کلی اسناد تاریخی هنوز هم سازمان های اطلاعاتی حکومتی برای مردم پر از ابهام هستند.
راز آلودگی در داستان با گنجاندن یک ساواکی بیشتر می شود، خرافه ها هم به کمک می آیند، هر چه شرقی تر خرافاتی تر، برای مردمی که هنوز در هنگامه ی تمجید، دست به تخته هستند، باورهای خرافی به رغم ورود مدرنیته هنوز بی نهایت جدی است پس می شود آن ها را با خرافه های مرموز فریب داد، روایت پر از خرافه است؛ دفن جسد و وقوع زلزله، باوری که مردم یک روستا(تمثیلی از یک جامعه) درگیر کرده، مردمی که باور کرده اند و بر این باور ایستاده اند!
حقیقی بازیگوشی اش را ادامه می دهد و از ابراهیم گلستان، سعید حجاریان و صادق زیبا کلام هم کمک می گیرد؛ گلستان که چهره ای متفرعن و پر از ابهام در تاریخ روشنفکری است، مردی که به نوعی مافیای جریان ساز هنر دهه چهل بود. خیلی ها مثل فروغ در دامان او رشد کردند. حجاریان هم که سیری پر از تحول و البته باز هم پر از ابهام دارد؛ از تشکیل اطلاعات سپاه تا ترور مقابل شورای شهر و بعدتر اعترافات 88. همه و همه از او چهره ای راز آلود ساخته و صادق زیبا کلام که دائما نقد می کند و تحت مصونیتی عجیب و مبهم است( خیلی ها سعید زیبا کلام را حاشیه امن او می دانند) فیلم به ابهام ذهنی ما با استفاده از پیش زمینه ها ی تاریخی و اجتماعی دامن می زند.
حقیقی کار خودش را می کند؛ داستانی مبهم و راز آلو د و معمایی را با کلی داده ی تاریخی شک آلود هم می زند و تحویل ما می دهد. همه چیز برای باور کردن یک دروغ شیک آماده است، اما این دروغ باید از زبانی( فرم) در بیاید که خونسرد و مقتدر جلوه کند...
رنگ سرخ / می تواند بنشیند بر درخت انار / لب های تو / یا / پیراهن پاره پاره یک سرباز
انتخاب درست ژانر در ظرفی ریخته می شود که در هماهنگی کامل با روایت است؛ فرض کنید این داستان در یک فضای شهری و تخت روایت می شد، تا چه حد می توانست مخاطب را تحت تاثیر قرار بدهد؟ تقریبا هیچ. ناشناختگی عاملی است که بر ابهام دامن می زند، حقیقی داستانش را جایی می برد که باید ببرد. او در محیط راز آلود قشم که پر از سازه های طبیعی تفسیر برانگیز نظیر: سنگ های اعوعاج است، داستانش را تعریف می کند.
طراحی صحنه و میزانسن به درستی جذاب و در مرحله ی بعدی فریبنده کار شده اند، ما در درجه ای اول جذب آن بادکنک های رنگی معلق در آسمان جنوب می شویم و پس از تسخیر توسط رنگ ها و نورها خیلی راحت تر گول می خوریم، فیلم پر از این ایده هاست، آن اتاقک راز آلود داستان که بعد توسط (حفیظی) پر از نور شمع می شود، در حقیقت با یک تکنیک ساده و با طراحی صحنه بی نقض ما را جذب یک زیبایی فریبنده می کند. گویی زیبایی همیشه با خود فریبی دارد، همین اتفاق در سکانس لرزه نگاری و آن لامپ های چیده شده در کنار هم نیز می افتد؛ بازی با چشم برای تسخیر ذهن...
لباس های تن کاراکتر ها هم کاملا در خدمت همین فضاست؛ از لباس شلوغ و پر نقش و نگار کیوان که با موهایی آشفته، تصویری غیر قابل کشف را پیش رو می گذاشت تا کلاه و عینک چارکی که اجازه نمی داد تصویری واضح از صورت او را در ذهن داشته باشیم، ما برای در ذهن داشتن کاراکترهای اژدها هم باید مکاشفه کنیم و این گونه طراحی لباس و گریم به کمک روایت می آیند.
در بحث روایت گفته بودیم که داستان جذاب و ژانر مناسب به فیلم کمک کرده، اما این ها همه از معجزه دکوپاژ و تدوین است؛ مثلا اگر قرار بود سکانس های واقع نمایی که لیلی گلستان و دیگران مقابل دوربین نشسته اند، اندکی کش دارتر می شد حواس مخاطب از ریتم معماهای داستان پرت میشد و فیلم از نفس می افتاد، این شکل چینش سکانس ها در کنار هم که تا حد زیادی بر ابراز اطلاعات به شکل خلاصه تاکید دارد، کمک شایانی به یک روایت پرنفس کرده، روایتی که با قاب بندی های مناسب فیلم بردار خواستنی تر شده، نظیرش سکانس هایی که در شب مانی های سه نفره گروه ماجرا جو داریم، آن جایی که دوربین از قابی تصویر را مقابل ما می گذارد که به هراس حمله ی یک روح سرگردان از پشت پرسوناژ ها دامن می زند، شکل فیلمبرداری عمق دارد و نماهای نزدیک احساس هراس را بیشتر می کند.
پی نوشت یک: «اژدها وارد می شود» مطمئنا خالی از ایراد نیست، اما فضای جدید و کمتر کار شده ای دارد و پوسته ی فیلم های آپارتمانی و سری کار شده را می شکند و مخاطب را تکان میدهد، در عین این که سر گرم می کند؛ لوکیشن متفاوت، داستان متفاوت و...به هر حال هر نوع تنوع در سینما را باید قدر دانست، حقیقی اژدها... خیلی لازم تر از حقیقی آلبالو ...است.
پی نوشت دو: هر دو شعر در میان تیترها از مجموعه «سطرها در تاریکی جا عوض می کنند» سروده گروس عبدالملکیان
ما چند نفر بودیم / که با یک گلوله کشته شدیم / گلوله ای که هرگز شلیک نشد
یک تبعیدی در رژیم طاغوت در جزیره ای به شکلی مرموز کشته می شود، مامور کنجکاو ساواک با کمک دوستان زمین شناس و صدا بردارش به محل واقعه می رود تا راز مرگ تبعیدی را فاش کند،«دروغ» بیش از هرچیز داستان می خواهد، هر چقدر هم که داستان دروغ پیچیده تر و معما گونه تر باشد، ذهن محاسبه گر را بیشتر پرت می کند، پس دروغ با احتمال بیشتر کارساز خواهد بود.
حقیقی به درستی داستانی معمایی و مبهم انتخاب می کند؛ نشانه های ابهام بر انگیز در روایت زیادند و همه به کمک دروغ آشکار داستان آمده اند(فرض کنید ژانر روایت کمدی یا موزیکال بود، آن وقت حاصل کار ناهمگون و غیر قابل باور بود) ساواک، خرافه، جنگ پرتقالی ها و.. چیزهایی که ما فقط در سطح از آن مطلعیم، ساواک چگونه کار می کرده؟ به رغم کلی اسناد تاریخی هنوز هم سازمان های اطلاعاتی حکومتی برای مردم پر از ابهام هستند.
راز آلودگی در داستان با گنجاندن یک ساواکی بیشتر می شود، خرافه ها هم به کمک می آیند، هر چه شرقی تر خرافاتی تر، برای مردمی که هنوز در هنگامه ی تمجید، دست به تخته هستند، باورهای خرافی به رغم ورود مدرنیته هنوز بی نهایت جدی است پس می شود آن ها را با خرافه های مرموز فریب داد، روایت پر از خرافه است؛ دفن جسد و وقوع زلزله، باوری که مردم یک روستا(تمثیلی از یک جامعه) درگیر کرده، مردمی که باور کرده اند و بر این باور ایستاده اند!
حقیقی بازیگوشی اش را ادامه می دهد و از ابراهیم گلستان، سعید حجاریان و صادق زیبا کلام هم کمک می گیرد؛ گلستان که چهره ای متفرعن و پر از ابهام در تاریخ روشنفکری است، مردی که به نوعی مافیای جریان ساز هنر دهه چهل بود. خیلی ها مثل فروغ در دامان او رشد کردند. حجاریان هم که سیری پر از تحول و البته باز هم پر از ابهام دارد؛ از تشکیل اطلاعات سپاه تا ترور مقابل شورای شهر و بعدتر اعترافات 88. همه و همه از او چهره ای راز آلود ساخته و صادق زیبا کلام که دائما نقد می کند و تحت مصونیتی عجیب و مبهم است( خیلی ها سعید زیبا کلام را حاشیه امن او می دانند) فیلم به ابهام ذهنی ما با استفاده از پیش زمینه ها ی تاریخی و اجتماعی دامن می زند.
حقیقی کار خودش را می کند؛ داستانی مبهم و راز آلو د و معمایی را با کلی داده ی تاریخی شک آلود هم می زند و تحویل ما می دهد. همه چیز برای باور کردن یک دروغ شیک آماده است، اما این دروغ باید از زبانی( فرم) در بیاید که خونسرد و مقتدر جلوه کند...
رنگ سرخ / می تواند بنشیند بر درخت انار / لب های تو / یا / پیراهن پاره پاره یک سرباز
انتخاب درست ژانر در ظرفی ریخته می شود که در هماهنگی کامل با روایت است؛ فرض کنید این داستان در یک فضای شهری و تخت روایت می شد، تا چه حد می توانست مخاطب را تحت تاثیر قرار بدهد؟ تقریبا هیچ. ناشناختگی عاملی است که بر ابهام دامن می زند، حقیقی داستانش را جایی می برد که باید ببرد. او در محیط راز آلود قشم که پر از سازه های طبیعی تفسیر برانگیز نظیر: سنگ های اعوعاج است، داستانش را تعریف می کند.
طراحی صحنه و میزانسن به درستی جذاب و در مرحله ی بعدی فریبنده کار شده اند، ما در درجه ای اول جذب آن بادکنک های رنگی معلق در آسمان جنوب می شویم و پس از تسخیر توسط رنگ ها و نورها خیلی راحت تر گول می خوریم، فیلم پر از این ایده هاست، آن اتاقک راز آلود داستان که بعد توسط (حفیظی) پر از نور شمع می شود، در حقیقت با یک تکنیک ساده و با طراحی صحنه بی نقض ما را جذب یک زیبایی فریبنده می کند. گویی زیبایی همیشه با خود فریبی دارد، همین اتفاق در سکانس لرزه نگاری و آن لامپ های چیده شده در کنار هم نیز می افتد؛ بازی با چشم برای تسخیر ذهن...
لباس های تن کاراکتر ها هم کاملا در خدمت همین فضاست؛ از لباس شلوغ و پر نقش و نگار کیوان که با موهایی آشفته، تصویری غیر قابل کشف را پیش رو می گذاشت تا کلاه و عینک چارکی که اجازه نمی داد تصویری واضح از صورت او را در ذهن داشته باشیم، ما برای در ذهن داشتن کاراکترهای اژدها هم باید مکاشفه کنیم و این گونه طراحی لباس و گریم به کمک روایت می آیند.
در بحث روایت گفته بودیم که داستان جذاب و ژانر مناسب به فیلم کمک کرده، اما این ها همه از معجزه دکوپاژ و تدوین است؛ مثلا اگر قرار بود سکانس های واقع نمایی که لیلی گلستان و دیگران مقابل دوربین نشسته اند، اندکی کش دارتر می شد حواس مخاطب از ریتم معماهای داستان پرت میشد و فیلم از نفس می افتاد، این شکل چینش سکانس ها در کنار هم که تا حد زیادی بر ابراز اطلاعات به شکل خلاصه تاکید دارد، کمک شایانی به یک روایت پرنفس کرده، روایتی که با قاب بندی های مناسب فیلم بردار خواستنی تر شده، نظیرش سکانس هایی که در شب مانی های سه نفره گروه ماجرا جو داریم، آن جایی که دوربین از قابی تصویر را مقابل ما می گذارد که به هراس حمله ی یک روح سرگردان از پشت پرسوناژ ها دامن می زند، شکل فیلمبرداری عمق دارد و نماهای نزدیک احساس هراس را بیشتر می کند.
پی نوشت یک: «اژدها وارد می شود» مطمئنا خالی از ایراد نیست، اما فضای جدید و کمتر کار شده ای دارد و پوسته ی فیلم های آپارتمانی و سری کار شده را می شکند و مخاطب را تکان میدهد، در عین این که سر گرم می کند؛ لوکیشن متفاوت، داستان متفاوت و...به هر حال هر نوع تنوع در سینما را باید قدر دانست، حقیقی اژدها... خیلی لازم تر از حقیقی آلبالو ...است.
پی نوشت دو: هر دو شعر در میان تیترها از مجموعه «سطرها در تاریکی جا عوض می کنند» سروده گروس عبدالملکیان