معرفی و نقد و بررسی کامل انیمیشن | معرفی و نقد و بررسی انیمیشن های روز دنیا

  • ۱۷:۰۵

 

 

 

 


شوخی مرگبار از محبوب‌ترین و به استدلال بسیاری قوی‌ترین گرافیک نوول‌های بتمن است و به اعتقاد اکثریت طرفداران و منتقدین، اعلی‌ترین کمیک با محوریت جوکر است که تا به امروز منتشر شده.کاویدن گذشته‌ی ویلن پرطرفدار و مرموزی مثل جوکر که بخش مهمی از افسونش در مبهم بودن هویت و داستان زندگی‌اش است مطمئنا کاری بود که شهامت زیادی می‌طلبید. هویت جوکر تا سال ۱۹۸۸ در واقع نه در ظرف یک موجودیت مستقل، بلکه به صورت هیبتی به قامت آینه‌ای تمام قد که جلوی بتمن قرار بگیرد و قطب مخالفش و به قولی نیمه‌ی مکملش را به او بنمایاند تعریف می‌شد و هر نویسنده‌ای که تصمیم به مخدوش کردن این توافق ذهنی و ضمنی هواداران از معنای وجودی جوکر داشت، محکوم به شکست بود. خوشبختانه آلن مور هر نویسنده‌ای نبود و از سوی دیگر سر جنگ هم با این تصویر نداشت، بلکه برعکس، در داستان کوتاهش به اعتلا و ارتقای آن کمک کرد. در کمیک بک‌استوری کاملی برای جوکر روایت می‌شود، ولی این داستان با قرار گرفتن بتمن در بطن قضایا و تاثیر او در خلق جوکر و در عین حال آن دیالوگ معروف خود جوکر که اقرار می‌کند در به یادآوری داستان همسرش و جوکر شدنش، یک راوی غیرقابل اعتماد است و «گذشته‌اش چند انتخابی است»، بدل به معمایی جدید در هزارتوی رمز و رازهای دلقک گاتهام می‌شود و نه راه حلی سردستی برای توضیح دادن انگیزه‌هایش. کمیک به سرعت بدل به یک نمونه‌ی کلاسیک شد. جف جانر دنباله‌ای بر آن نوشت و حتی داستان کمیک از ریبوت نیو-۵۲ هم جان سالم به در برد و در تایم لاین اصلی باقی ماند (شاید مهم‌ترین برون‌ده کمیک برای جهان دی‌سی، پیدایش کاراکتر اوراکل در نتیجه‌ی فلج شدن باربارا گوردون بود). تیم برتون آن را یکی از مهم‌ترین کارهای تاثیرگذار در ساختن فیلم‌های بتمنش نامید و کریستوفر نولان هم اقرار کرد برای فیلم «شوالیه‌ی تاریکی» نسخه‌ای از شوخی مرگبار را به عنوان مرجع اصلی جوکر به هیث لجر داده بوده. با وجود تمام این‌ها، داستان خود کمیک تا امروز در قالب یک مدیای تصویری دیده نشده بود.

در جریان کمیک کان سندیگوی ۲۰۱۱ بود که مارک همیل اعلام کرد دوست دارد در یک فیلم انیمیشنی اقتباس‌شده از شوخی مرگبار، در نقش جوکر صداپیشگی کند. به درخواست همیل کمپینی برای این امر تشکیل شد. خیلی زود «بروس تیم» تمایلش برای کارگردانی چنین فیلمی را اعلام کرد. قرار شد برایان آزارلو داستان فیلم را بنویسد. مارک همیل در نقش جوکر و کوین کانروی در نقش بتمن صداپیشگی کردند و تارا استرانگ و ری وایز هم برای صداپیشگی در نقش‌های باربارا گوردون(بت گرل) و سربازرس گوردون دوباره با وارنر همکاری کردند. نتیجه؟ همان چیزی که از یک فیلم که با اصرار و فشار طرفدارها ساخته شده باشد انتظارش را دارید:‌ یک فیلم هواداری(فن فیلم) پرخرج!

فیلم «شوخی مرگبار» البته به هیچ عنوان یک فاجعه نیست. برای اینکه تحلیل درستی از نقاط قوت و ضعف فیلم داشته باشیم باید مخاطبین انیمیشن‌های وارنر و دی‌سی را بشناسیم. این مخاطبین کلا به دو دسته تقسیم می‌شوند. دسته‌ی اول آن‌هایی هستند که به قهرمانان کمیک بوکی علاقه‌مندند ولی امکانات یا حال و حوصله‌ی خواندن کمیک‌ها را ندارند و در واقع می‌خواهند با این انیمیشن‌ها، از داستان‌های کمیک‌های مهم مطلع شوند. این دسته از مخاطبین هدف احتمالا از فیلم رضایت خواهند داشت(هرچند باید گفت تجربه‌ی فیلم برای آن‌ها نیز به هیچ عنوان بی‌نقص نبوده). اما دسته‌ی دیگر مخاطبین که همان خوانندگان و طرفداران کمیک‌ها هستند مشکلات زیادی با فیلم خواهند داشت، و از قضا این مشکل از عدم وفاداری فیلم به منبع اقتباس اصلی نیست،‌ بلکه برعکس، ناشی از وفاداری کامل و مطلق به پلات و در عوض خیانت به روایت و روح منبع اقتباس است. مشکل اصلی فیلم هم در همین یک کلمه خلاصه می‌شود:‌ «روح»!‌ شوخی مرگبار شاید از بی‌روح‌ترین انیمیشن‌های وارنر در سال‌های اخیر باشد. از صداپیشگی‌ها گرفته تا رنگ پردازی‌ها و ریتم و ضرباهنگ روایت، همه این بی‌میلی و بی‌روحی برخاسته از احتیاط افراطی برای ماندن در ریل داستان کمیک را فریاد می‌زنند. تنها کسی که واقعا با فیلم خوش می‌گذراند و با اشتیاق واقعی کارش را انجام می‌دهد شاید مارک همیل باشد که صداپیشگی‌اش در نقش جوکر یگانه نقطه‌ی درخشان فیلم است. حتی کوین کانروی هم گویی از بودنش در فیلم رضایت چندانی ندارد. صداپیشگان دیگر هم همین وضع را دارند. به طور خاص دوست دارم به سکانس گوردون در قطار شهر بازی اشاره کنم که ناله و لابه‌ها و عز و جزهای ری وایز اساسا تفاوتی با روباتی که بخواهد ادای التماس کردن دربیاورد نداشت و حتی با تصاویر در حال پخش هم سینک نبود.

فیلم با یک پرولوگ طولانی ۲۵ دقیقه‌ای شروع می‌شود و از آنجا به بعد ۵۰ دقیقه‌ی بعدی فیلم با یکایک پنل‌های کمیک مطابقت نعل به نعل دارند. پرولوگ درباره‌ی باربارا گوردون (بت‌گرل)‌ است و فراز و نشیب‌های رابطه‌ی شخصی او با بتمن را به تصویر می‌کشد. بزرگ‌ترین مشکل فیلم شاید همین پرولوگ باشد و به جرات می‌توانم بگویم بدون آن، فیلم ۲ یا دست کم ۱ امتیاز بالاتر از چیزی که حالا نصیبش شده می‌گرفت. وقایع پرولوگ هیچ ربطی به کمیک ندارند و کاملا از افزودنی‌های فیلم هستند. قصد نیت‌‌خوانی نیست، ولی به نظر می‌رسد وجود این ۲۵ دقیقه صرفا به این خاطر بوده که برای باربارا کاراکتری در چارچوب فیلم پرداخته شود و رابطه‌اش با بتمن کمی شخصی شود تا آن لحظه‌ی معروفی که جوکر به کمرش شلیک می‌کند، تاثیری واقعی‌تر و ضربه‌ای محسوس‌تر بر بیننده داشته باشد. این استراتژی شاید در جای خود محترم باشد، ولی تاثیر آنی‌اش در فیلم این شده که به خاطر زمان‌بندی عجیب کار، آن را به دو شقه‌ی ناهمساز تقسیم کرده. از طرفی این پرداخت غیر منطقی به باربارا، زمان زیادی را از بتمن و جوکر که قرار است بازیگران اصلی صحنه‌ی داستان باشند دزدیده و کاراکترشان را برای مدیوم تصویری، ابتر و گنگ گذاشته، و از سویی دیگر پختگی داستان ۵۰ دقیقه‌ی پایانی که در آن کاراکترها دیالوگ‌های آلن مور را بر زبان می‌آورند، به هیچ عنوان در پرولوگ به چشم نمی‌خورد و در واقع به عوض آن، مجموعه‌ای از دیالوگ‌های تینیجری و دغدغه‌های سطحی که برای لحن و تم فیلم به شدت سازی ناکوک هستند استخوان‌بندی نیم ساعت ابتدایی را تشکیل می‌دهند. کاراکترهایی سطحی که به سرعت از جریان داستان خارج شده و فراموش می‌شوند، باربارا گوردونی که حقیقتا به حد فهم آدم‌های فیلم‌های درام دبیرستانی تقلیل سطح یافته (و در مقابل چشمان حیرت‌زده‌ی کمیک‌خوان‌ها روی پشت بام با بروس وین معاشقه می‌کند) و بتمنی که تا آن بخش فیلم منطق اعمالش سست و بی‌قاعده‌اند، مهم‌‌ترین نقاط غیرلذیذ پرولوگ هست. اینکه مسبب اصلی این فاجعه چه کسی است غیر مشخص است. برایان آزرالو نویسنده‌ی خوبی است و در کنار «صد گلوله» برای ورتیگو، یکی از بهترین ران‌های واندروومن را نوشته و این سطح سخیف نویسندگی از او بعید است. ولی به هر صورت، چه او و چه دیگر عوامل فیلم در این بخش به طرز عجیبی شکست خورده‌اند.

پس از پایان پرولوگ ولی مشکل پرداخت تا حد زیادی حل می‌شود و با برگشتن به خط داستانی آلن مور، فیلم سر و سامانی به خود می‌گیرد. از اینجا به بعد تنها مشکل عمده‌ همان فقدان روح است که از آن صحبت شد. این فیلم هم مثل واچمن زک اسنایدر (یا در سطح دیگری فیلم کوری از فرناندو میرلس که از روی کتاب خوزه ساراماگو ساخته شده) ، مثال دیگری از این است که وسواس روی وفاداری صد در صدی به پلات و در عوض گم کردن لحن روایت ضربه‌ی بزرگی به نتیجه وارد می‌سازد. نمونه‌ی بارزش در انیمیشن‌های دی‌سی، انیمیشن «شوالیه‌ی تاریکی بازمی‌گردد» است که حتی برای پوشش کامل داستان فرانک میلر، در قالب دو فیلم دنباله دار عرضه شد. اما چیزی که سازندگان به خوبی متوجهش نشده بودند، این بود که هرچیز که در کمیک خوب کار می‌کند، لزوما در یک فیلم جواب نمی‌دهد. مثال واضحش پوشش‌های خبری شبکه‌های تلویزیونی در کار فرانک میلر است که به صورت باکس‌هایی کوچک و پشت سر هم در کمیک تصویر می‌شده‌اند و در فیلم تبدیل شدند به مشتی اکسپوزیشن!‌ اینجا هم استایل آلن مور و برایان بولاند تصویرگر، الهام‌بخش بروس تیم و سم لیو برای ترجمه شدن به بهترین وجه ممکن به مدیوم تصویری نبوده، بلکه صرفا نصب‌العینشان بوده برای بازسازی تا جای ممکن مشابه همان موقعیت‌ها. نتیجه نه تنها به اصطلاح «آلن موری» نشده، بلکه در یک کلام خسته کننده شده. انیمیشن شوخی مرگبار به هیچ عنوان چشم‌نواز نیست، و این زیبایی بصری شاید ابتدایی‌ترین چیزی باشد که یک مخاطب انیمیشن از کاری که تماشایش می‌کند می‌خواهد. در واقع می‌توان استدلال کرد که بسیاری از پنل‌های تصویر شده توسط بولاند و دیکته شده توسط آلن مور، به شدت چشم‌نوازتر و زیباتر از انیمیشنی هستند که نصیبمان شده. نقاط ثابت و بی‌تحرک در انیمیشن خیلی زیادند(و نه از جنبه‌ی مینیمالیستی زیبایی شناسانه، بلکه از جبهه‌ی تنبلی انیماتورها)، نقاط متحرک کمیابند، جزئیات اندکند و رنگ پردازی‌ها بدون خلاقیت است و محصول کپی خام‌دستانه‌ای از چیزی است که قبلا بهترش را در فرم مکتوب داشته‌ایم. نهایتا اینکه می‌توان نقاط مثبت زیادی از فیلم را هم پشت سر هم ردیف کرد.مثلا پرده‌ی پایانی درگیر کننده‌اش که صدای پرشور مارک همیل به آن هیجان واقعی بخشیده و شنیدن دیالوگ‌های مور از زبان کسی که واقعا طرفدارشان است لذت بخش از آب درآمده است. یا اینکه موسیقی فیلم به خصوص در بخش اجرای همیل واقعا شنیدنی است.در کل باید گفت برای کسی که صرفا یک اقتباس تصویری از داستان کمیک بخواهد و نه چیزی فراتر، فیلم از دقیقه‌ی ۳۰ به بعد خوب کار می‌کند و قابل احترام است و قطعا داستان تکان دهنده‌اش برای کسانی که با کمیک آشنایی ندارند جذاب و گیرا خواهد بود. ولی انیمیشن شوخی مرگبار در پایان چیزی جز کتاب صوتی کمیکش نیست به انضمام یک پرولوگ ابتدایی آزاردهنده و اثبات دیگری بر این امر که فن‌فیلم‌های پرخرج به اسم فیلم رسمی، چیزی نیستند که برای فن‌های واقعی آن‌قدرها لذت بخش باشند. اما متاسفانه این درسی است که برادران وارنر فعلا قصد ندارد یادش بگیرد. فقط به دو فن فیلم پرخرج دیگری که اخیرا ساخته‌اند نگاه کنید: «بتمن در برابر سوپرمن» و «جهان وارکرفت»! باید امیدوار بود که وارنر، لااقل در جبهه‌ی انیمیشن‌های کمیک بوکی به مسیر درستی که با «بد بلاد» پی گرفته بود(و پیش‌تر از آن هم با اقتباسی محترمانه‌(ولی نه سزاوارانه‌) از محفل جغدهای اسکات اسنایدر در «بتمن در برابر رابین» این مسیر درست را کورکورانه یافته بود)، بازگردد و بیش از پیش اقتباس‌های آزاد استخوان‌دار و در عین حال وفادار به روح کمیک‌ها بسازد.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
مجله اینترنتی سیمرغ شهر اخبار بازیگران بیوگرافی بازیگران اخبارسینمای ایران اخبار سینمای جهان اخبار تلوزیون ایران اخبار تلوزیون جهان اخبار موسیقی ایران اخبار موسیقی جهان


مجله اینترنتی سیمرغ شهر حذف
اخبار روز حذف
اخبارسینما حذف
اخبار موسیقی حذف
اخبارتلویزیون حذف
اخبار فناوری مصالب طنز وسرگرمی حذف
بیو گرافی بازیگران حذف
اخبار داغ سلبریتی های ایرانیx
بیوگرافی بازیگران سینما و تلویزیون ایرانx
فرهنگ وهنر ایران
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پر بحث تر
نویسندگان
موضوعات
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan