- دوشنبه ۱۱ مرداد ۹۵
- ۱۲:۵۴
معرفی کاراکتر | هالک Hulk

بروس بنر به هالک شگفتانگیز تبدیل میشود
رابرت بروس بنر فرزند دانشمند اتمی «دکتر برایان بنر Dr. Brian Banner» و همسرش «ربکا Rebecca» میباشد. با اینکه مادرش عمیقا به او عشق میورزید، پدرش که از لحاظ روانی بی ثبات بود، نسبت به او احساس تنفر و حسادت عمیقی داشت. برایان معتقد بود که کارهایش در زمینه علم اتمی، باعث تغییر ساختار ژنیاش شده است و از این وحشت داشت که بروس به یک موجود عجیب غریب تبدیل شود؛ در حالیکه بروس فقط یک پسر باهوش و با استعداد بود. در طی سالهایی که بروس رشد میکرد همانند مادرش تحت اذیت و آزار پدر خشمگین و مستش قرار گرفت تا اینکه تراژدی رخ داد: هنگامیکه ربکا سعی داشت بروس را بردارد و خانه و همسرش را ترک کند، توسط همسرش به قتل رسید. پدر بروس بازداشت شد و وظیفه نگهداری از بروس بر عهده عمهاش، «خانم دریک Mrs. Drake» قرار گرفت. در این هنگام بود که بعلت آسیب روحی ناشی از اذیت و آزارهای پدرش و به قتل رسیدن مادرش به دستان پدرش، مطرود از جامعه زندگیاش را میگذراند.
پس از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان، بروس در رشته فیزیک اتمی در دانشگاه ایالتی کویر و بعدها در موسسه تکنولوژی کالیفرنیا شروع به تحصیل کرد. او موفق شد که در ارتش واقع در بخش کویری نیو مکزیکو تحت فرمان «ژنرال “صاعقه” راس General “Thunderbolt” Ross» استخدام شود. ژنرال راس ناظر آزمایش بمب گامایی بود که بروس در آن موقع ساخته بود. در همان جا بود که بروس دختر ژنرال «بتی Betty» را دید و هر دو نفر مجذوب یکدیگر شدند. در روز آزمایش بمب، بنر فردی را در محیط آزمایش دید. به امید نجاتش بروس وارد محیط آزمایش شد و آن فرد را از نزدیک دید؛ جوانی به نام «ریک جونز Rick Jones» که برای «رو کم کنی» مخفیانه وارد آنجا شده بود. بروس موفق شد که ریک را به بیرون از محیط پرت کند. به جای اینکه انفجار را به تاخیر بیاندازند، دستیار بروس، «ایگور استاراسکای Igor Starsky» (با نام واقعی «ایگور درنکو Igor Drenkov» مامور یک آژانس امنیتی خارجی) اجازه شمارش معکوس را داد و متعاقبا انفجار رخ داد. نتیجه این انفجار گرفتار شدن بروس در محیط و در معرض مقدار عظیمی از تشعشعات گاما قرار گرفتن بود. سپس بروس و ریک توسط کارکنان ارتش پیدا شده و به پایگاه برگردانده شدند تا در قرنطینه باشند و آزمایشاتی روی آنها انجام شود تا اثر تشعشعات گاما مشخص شود. در غروب یکی از روز های قرنطینه، بروس به هیولایی خاکستری و بی رحم تبدیل شد. توسط کارکنان ارتش این هیولا سریعا هالک نام گرفت.
آفرینش

طرح جلد شماره ۱ کمیک هالک شگفتانگیز (طراحی از جک کربی و پائول رینمن)
شخصیت هالک توسط جک کربی طراح و استن لی نویسنده خلق شد و اولین بار در کمیک «هالک شگفت انگیز Incredible Hulk» شماره یک ظاهر شد. در جریان خلق هالک، لی و کربی از کارکترهای ترسناک «فرانکنشتاین Frankenstein» و «دکتر جکیل/آقای هاید Dr. Jekyll/Mr. Hyde» الهام گرفتند. هالک نویسندگان زیادی را به خدمت گرفته به خصوص استن لی و بزرگانی چونبیل مانتلو،پیتر دیوید و گرگ پک و طراحان بزرگی چون Jack Kirby , مری سورین، مایک دئوداتو، آدام کیوبرت، گری فرانک، تاد مکفارلین، جان بایرن، سال بیوسما و جان رومیتا جونیور.
در اصل لی تمایل داشت که هالک خاکستری باشد، باور داشت که «خاکستری، سنگین، دراماتیک و محزون خواهد بود و با مود ملودرامی که ما میخواهیم جور درمیآید.»
با این حال اولین نسخهها از شماره اول حاکی از آن بودند که پرینترها با پریت رنگ خاکستری مشکل دارند. تصمیم بر آن شد که برای هالک از رنگ سبز استفاده شود. تا سال ۱۹۸۶ تمام هالکها با رنگ سبز چاپ میشد تا اینکه نویسنده و طراح «جان بایرن John Byrne» هالک را با رنگ خاکستری در کمیک هالک باورنکردنی شماره ۳۱۸ ظاهر کرد.
سیر تکاملی کارکتر
دوران نقرهای Silver Age
۱۹۷۰ – ۱۹۶۲
هنگامیکه سری اصلی هالک با شکست مواجه شد و موفق نشد بیشتر از ۶ شماره به فروش برسد، استن لی به این نتیجه رسید که هالک بعنوان شخصیتی در بقیه عناوین بهتر کار خواهد کرد که نهایتا او بعنوان یکی از موسسان انتقامجویان ظاهر شد. در شماره بعدی استن لی، هالک را از گروه خارج کرد و او را بعنوان یک تهدید وارد داستانها کرد سپس هالک به همراه واسپ و «مرد غول پیکر Giant-Man» وارد کمیک «داستان های برای تحیر Tales to Astonish» شد. بعلت همراهی طراحان با استعدادی، هالک وارد دوره جدیدی از شهرت شد تا جاییکه از شماره ۱۰۲ در سال ۱۹۶۸ عنوان را به نام خودش کرد.
معرفی کاراکتر | بیلی باتسون Billy Batson
توسط : ایلیا جعفری در تاریخ : شنبه, جولای 16th, 2016کاپیتان تندر
خاستگاه

قدرتمندترین قهرمان فانی دنیا: کاپیتان مارول
هنگامیکه والدین «ویلیام جوزف (بیلی) باتسون William Joseph (Billy) Batson» توسط دستیار خائنشان «تئو آدام Theo Adam» (در واقعیت، شروری باستانی به نام «تث-آدام Teth-Adam» یا همان «آدام سیاه Black Adam» شرور) کشته شدند، بیلی از خواهرش جدا شد و برای ادامه زندگی، نزد عمویش فرستاده شد. متاسفانه طولی نکشید که عمویش او را از خانه بیرون کرد و ارث و میراثش را دزدید. سالها زندگی در خیابانها، بیلی از راه فروش روزنامه زندگیاش را میگذراند. روزی از روزها مردی مرموز و پوشیده در عبا، او را به بخشی از راههای زیر زمینی مترو برد که او تابحال ندیده بود. قطاری شگفتانگیز و پوشیده شده با خط های رونی و تصاویر هیروگلیفی منتظرشان بود. بیلی و آن فرد مرموز سوار قطار شدند و به اعماق زمین سفر کردند و نهایتا در غاری طویل توقف کردند که محل استقرار مجسمههای «هفت دشمن مرگبار انسانها Seven Deadly Enemies of Man» بود. در آنجا بود که او جادوگر باستانی، شزم را ملاقات کرد. شزم جادوگر باستانیای بود که برای هزاران سال از بشر در مقابل هفت دشمن مرگبار انسانها محافظت کرده بود. او سالها رنج، سختی و محنتهای بیلی جوان را مشاهده کرده بود. شزم تحت تاثیر نوع دوستی و مثبت نگری بی حد و مرز بیلی قرار گرفت و اعلام کرد که بیلی شایسته دریافت قدرت بزرگان میباشد. اینطور بود که بیلی بعنوان آخرین نماینده شزم انتخاب و به او قدرتهای سلیمان ، هرکول، اطلس، زئوس، آشیل و مرکوری اعطا شد. هر زمان که او نام جادوگر (شزم !) را با صدای بلند ادا کند، قدرت بزرگان به او عطا میشود.

بیلی باتسون در قالب یک نوجوان
بیلی باتسون جوانی مهربان با قلبی پاک میباشد. او مهربان، مثبت نگر، پر دل و جرئت و نوع دوست است. با اینکه معمولا سعی میکند از مجادلههای فیزیکی دوری کند، همیشه برای دفاع از حق و عدالت به پا میخیزد و هیچ ریسک و خطر و بهای لازمه را هم در نظر نمیگیرد. بیلی سوپرمن را در حد پرستش دوست دارد و جدا از تمام درگیریهایی که داشتند، او سعی در این داشته که راه قهرمانانه مرد پولادین را دنبال کند. چه قبل و چه بعد از تبدیل شدن خواهرش به «ماری مارول Mary Marvel»، بیلی با تمام وجود از او محافظت و پشتیبانی کرده است. بخش فاحشی از نوع دوستی و پشتیبان بودن بیلی هنگامی مشهود میشود که او از «فردی فریمن Freddy Freeman» در برابر «کاپیتان نازی Captain Nazi» محافظت میکند و حتی جادوگر شزم را متقاعد میکند تا که بخشی از قدرتهای بزرگان را به «فِرِدی» زخمی و آسیب دیده بدهد تا بهبود پیدا کند. این طور به که فردی فریمن به «کاپیتان مارول جونیور Captain Marvel, Jr» تبدیل شد و بعنوان یکی از اعضای «خانواده مارول Marvel Family» از این قابلیتهای جدیدش در راه مبارزه با جنایت، ناعدالتی و شرورت استفاده کرد. قلب و ذات پاک کاپیتان مارول شخصیتی را ساخته که سخت میشود از او متنفر بود.
آفرینش

نسخه کلاسیک کاپیتان مارول و بیلی باتسون
با توجه به موفقیتهای بی حد و مرز سوپرمن در «کمیکهای ملی National Comics» (سری کمیکهای کمپانی Quality Comics که امروزه با نام کمپانی دیسی شناخته میشود)، «انتشارات فاوست Fawcett Publications» تصمیم گرفت که کمیک بوکهای انتشارات خودش را منتشر کند. در سال ۱۹۳۹، «سی سی بک C.C. Beck» طراح و «بیل پارکر Bill Parker» نویسنده، « کاپیتان تندر Captain Thunder» را خلق و سری «کمیکهای فلش Flash Comics» را (همچنین با نام «کمیکهای هیجان Thrill Comics» نیز شناخته میشود) منتشر کردند. برای جلوگیری از مشکلات مربوط به نام تجاری، کمیکهای فلش از شماره دوم به «کمیکهای ویژ۱ Whiz Comics» تغییر نام داد. قبل از چاپ، «پیت کاستانزا Pete Costanza» طراح پیشنهاد داد که نام شخصیت اصلی این سری با نام «کاپیتان حیرت انگیز Captain Marvelous» تغییر کند به نام «کاپیتان مارول Captain Marvel». کاپیتان مارول اولین بار در شماره دوم کمیکهای ویژ ظاهر شد. شکل و شمایل فیزیکی کاپیتان مارول بر اساس بازیگر هالیوودی، «فرد مکماری Fred MacMurray» طراحی شد.
۱- Whiz: صدای ناشی از چرخاندن چیزی در هوا
در سال ۱۹۴۱، کمیکهای ملی، انتشارات فاوست را برای نقض قانون کپی رایت محکوم کرد. پس از سالها دعوی قضایی، در سال ۱۹۴۸ پرونده نهایتا به دادرسی فرستاده شد و در سال ۱۹۵۱، قاضی به این نتیجه رسید که سوپرمن به درستی توسط کمیکهای ملی کپی رایت نشده بود. پس از یک درخواست استیناف، قاضی «بیلینگز لرند هند Billings Learned Hand» متوجه شد که کپی رایت سوپرمن معتبر میباشد و کاپیتان مارول هم آن را نقض نکرده مگر در چند داستان. برای جلوگیری از اتفاقات بعدی، در سال ۱۹۵۳ فاوست قبول کرد که انتشار کمیکهای این کاراکتر را متوقف کند و با پرداخت چهارصد هزار دلار پرونده را از دادگاه خارج کند. کمی بعد از این اتفاقات، بعلت افت میزان فروش، انتشارات فاوست بخش کمیک خود را تعطیل کرد. به طرز خنده داری، کمپانی دیسی در سال ۱۹۷۲ مجوز این کارکتر را از فاوست گرفت. با این حال، دیسی نتوانست به طور رسمی کمیکی به نام کاپیتان مارول چاپ کند و به فروش برساند، چونکه در جریان سالهای بین ۱۹۵۳ (هنگامیکه فاوست انتشار کمیکهای کاپیتان مارول را متوقف کرد) تا ۱۹۷۲، حق کپی رایت فاوست برای این نام، منقضی و بلافاصله به رقیب اصلی کمپانی دیسی تعلق گرفت: کمپانی مارول کامیکس.
بعلت این پیچیدگیهای قانونی (کپی رایت و نام تجاری)، دیسی مجبور شد تا نام دیگری را برای این کمیک انتخاب کند. تصمیم بر آن شد که نام کمیک را شزم ! بگذارند. در کمیکها و تبلیغهایی که دی سی منتشر کرد و به فروش رساند، آنها به طور رسمی به کاپیتان مارول، «شزم» و به خانوادهاش «خانواده شزم Shazam Family» میگویند. با وجود این تغییر نام قانونی، هنوز هم در داخل داستانهای کمیکها، کاپیتان مارول، کاپیتان مارول جونیور و خانواده مارول، با نامهای اصلی “مارول” ای خودشان خوانده میشوند.
سیر تکاملی کارکتر
قبل از بحران Pre-Crisis

اولین حضور کاپیتان مارول
کاپیتان مارولِ قبل از بحران، از زمینی متفاوت از زمین اصلی قهرمانان دی سی میآید (زمین اس Earth-S)، دلیل وجود شخصیتی در کراس اور های دوره نقرهای به نام «کاپیتان تندر Captain Thunder» که شباهت زیادی به کاپیتان مارول دارد نیز همین است. کاپیتان تندر، «پستیش Pastiche» ای۲ از کاپیتان مارول میباشد. خاستگاه کاپیتان مارول قبل از بحران فقط مقدار کمی با کاپیتان مارول امروزی فرق دارد. جادوگر شزم کمی بعد از تبدیل کردن بیلی به کاپیتان آمریکا مرده و بعنوان یک روح در قسمتهایی از داستان ظاهر میشود.
۲- Pastiche: تقلید ادبی یا صنعتی از اثار استادان فن
در مکان «سنگ ابدیت Rock of Eternity» بیلی متوجه شد آن مرد مرموزی که او را نزد جادوگر برد، در واقع پدرش بوده است. بیلی تصمیم گرفت که کاپیتان مارول بماند و از موهبت شزم در راه درست استفاده کند. همچنین به دنبال خواهر دوقلویش، ماری نیز گشت و در نهایت او را پیدا کرد. هنگامیکه به یکدیگر رسیدند، بیلی تصمیم گرفت قدرتش را با او شریک شود. پس از دریافت قدرت بزرگان از برادرش، ماری نیز با ادا کردن کلمه شزم ! به «ماری مارول Mary Marvel» تبدیل شد. بعدها بیلی قدرتش را با دوست مشترک خود و خواهرش، فردی فریمن نیز شریک شد. هر زمان که فریمن بگوید کاپیتان مارول به کاپیتان مارول جونیور تبدیل میشود. قدرت بزرگان به طور مساوی بین این سه قهرمان تقسیم شد.
ورژن دهه ۱۹۴۰ کاپیتان مارول تحت مالکیت عمومی میباشد، ولی ورژن دیسی او اینطور نیست.
معرفی کاراکتر | والی وست Wally West
توسط : ایلیا جعفری در تاریخ : چهار شنبه, سپتامبر 23rd, 2015بروزرسانی: تایتانهای نوجوان جدید اضافه شد.
تندپای کوچک.
خاستگاه
والی وست، بردار زاده آیریس وست نامزد بری اَلن
بود. او در شهر کوچکی به نام بلو ولی Blue Valley بزرگ شد و به دلیل بی
محبتی پدر و مادرش، رویای زندگی در سنترال سیتی و شاید روزی دیدار با
قهرمانش، فلش را در سر میپروراند. والی فقط با یکی از فامیلهایش نزدیک
بود: خواهرِ پدرش، آیریس.
تابستانی، آیریس به والی پیشنهاد داد که با هم در سنترال سیتی زندگی کنند. والی که در هیجان دیدن یک شهر بزرگ و زندگی در آن بود، آن پیشنهاد را پذیرفت. آیریس والی را به بری معرفی کرد. والی گمان میکرد او آدم کسل کنندهای است تا اینکه بری پبشنهاد داد که والی را با فلش آشنا کند.
بری از یک سری حقههای سرعتی استفاده کرد تا با دو هوتیش جلوی چشمان والی ظاهر شود و او را شگفتزده کند. در آزمایشگاه بری، فلش به والی توضیح داد که چطور قدرتهایش را به دست آورده که رعد و برق به قفسه مواد شیمیایی برخورد کرد و مواد با او ترکیب شد.
درست مثل بری، والی هم همان قدرتها را به دست آورد. او در آزمایشگاه بری بود که رعد و برق به مواد شیمیایی برخورد کرد و مواد شیمیایی روی والی ریخت! والی بعدها متوجه میشود که نیروی سرعت Speed Force از این اتفاقها بعنوان یک پوشش استفاده کرد تا هم به بری و هم به والی قدرتهای مشابه دهد.
بری هویت مخفیاش را برای والی فاش کرد. از آن به بعد همکاری آن دو شروع شد. والی شاگرد و همراه بری شد: بچه فلش. در ابتدا والی لباسی همانند لباس بری میپوشید. بعنوان یک تصمیم استراتژیک در حین نبرد، فلش قسمت اصلی لباس والی را زرد رنگ کرد. بعد از نبرد، والی از لباس خوشش آمد و در تمام طول حرفهاش بعنوان بچه فلش آن لباس را میپوشید.
آرک های داستانی مهم
بچه فلش و تایتانهای نوجوان

تایتانهای نوجوان در سری New 52
والی از ماجراجوییهایش با بری لذت میبرد و خیلی زود از خود یک قهرمان محبوب ساخت. چند سال پس از اینکه او بچه فلش شد، با رابین Robin (شاگرد بتمن) و آکوالد Aqualad (شاگرد آکوامن) ملاقات کرد. آنها با هم دیگر جلوی تهدید «آقای تویستر Mr. Twister» را گرفتند. این اولین بار بود که شاگردها در قالب یک تیم ظاهر میشدند. دومین ملاقاتشان، ملاقاتی سخت و پر حادثه بود: رابین، بچه فلش و آکوالد توسط واندر گرل Wonder Girl با یکدیگر متحد شدند تا بر علیه مربیهایشان که توسط «آنتیهسیس Antihesis» تسخیر شده بودند، بجنگند. در این ملاقات، این چهار نوجوان تصمیم گرفتند که با هم یک تیم را تشکیل دهند. این داستان تولد تایتانهای نوجوان Teen Titans بود. رابین رهبر تیم شد. از آن به بعد، این نوجوانها هم با مربیهایشان و هم با هم تیمیهایشان وقت میگذراندند.
در آخر بچه فلش این تیم را ترک کرد تا بر کارهای مدرسهاش تمرکز کند، ولی به صورت پاره وقت و به صورت انفرادی یا همراه فلش، بر روی پروندههای انگشت شماری کار میکرد. واندر گرل بالاخره او را راضی کرد تا به گروه برگردد. والی دلباخته «دانا Donna» شده بود و با اینکه میدانست دانا دلباخته آکوالد است، تلاشی کرد نا موفق برای رسیدن به او.
این علاقه به جایی نرسید. بعد از پروندهای که «تایتان های غربی Titans West» درش نقش داشتند، این ورژن از گروه منحل شد و والی به بلو ولی بازگشت تا کالجش را ادامه دهد.
بروزرسانی
تایتانهای نوجوان جدید The New Teen Titans
چند ماه بعد، «ریون (کلاغ سیاه) Raven» یک گروه جدید از تایتانهای نوجوان تشکیل داد تا برای نبرد با پدر شرورش، «ترایگان Trigon» به او یاری برسانند. در ابتدا، والی علاقهای به پیوستن به گروه از خود نشان نداد. ریون از قدرت دستکاری احساساتاش استفاده کرد تا والی را عاشق خود کند و این طور بود که والی به گروه جدید تایتانهای نوجوان پیوست. والی به شدت روی ریون حساس بود؛ حتی وقتیکه رابین انگیزه واقعی او را فاش کرد، والی با او درگیر شد.
بعد از یک رویارویی با اتحادیه عدالت، « زاتانا Zatanna » موضوع دستکاری احساسات والی توسط ریون را فاش میکند. والی عصبانی و دل شکسته بود. با این وجود، تایتانها به کمک ریون رفتند و ترایگان را برای همیشه شکست دادند. والی هم روزهای سختی را پس از پی بردن به فریبی که از ریون خورده بود میگذراند. پیچیدگی موضوع در این بود که حتی بدون جادوی ریون، والی متوجه شد که واقعا عاشق او میباشد.
کمی بعد از این اتفاقات، معشوقه دبیرستانی والی، « فرانسیس کین Frances Kane »، دوباره وارد زندگیاش شد. مادر فرانسیس معتقد بود که دخترش توسط یک شیطان تسخیر شده، ولی واقعیت این بود که او قدرتهای مغناطیسی جهش یافتهای داشت. تایتانها سعی داشتند مادرش را توجیه کنند، با اینکه او باورش نمیشد و از این میترسید که دخترش به چه کسی تبدیل شده. فرانسیس موفق شد یاد بگیرد که چطور قدرتهایش را کنترل کند. همچنین به والی گفت که میدانست که او بچه فلش است.
والی مدتها با تصمیمش مبنی بر ادامه کارش در گروه تایتانها دست و پنجه نرم میکرد. ناراحت بودنش با تشویقهای ریون و فرنسیس، او را به سوی ترک گروه سوق داد. پس از ترک کردن گروه، به بلو ولی بازگشت تا مدرسهاش را ادامه دهد.
معرفی کاراکتر | بَری آلن Barry Allen
توسط : ایلیا جعفری در تاریخ : چهار شنبه, سپتامبر 23rd, 2015بروزرسانی: آرکهای داستانی مهم (دادگاه فلش و قرن ۳۰) اضافه شد.
سریعترین انسان زنده دنیا.
خاستگاه

تولد یک قهرمان
وقتیکه بری اَلن یازده سال بیشتر نداشت، مادرش به قتل رسید. پدرش به اشتباه محکوم شد و بعدها در جلوی چشمان بری در زندان مرد. او باور نداشت که پدرش گناهکار باشد.بری بخش بزرگی از زندگیاش را به پیدا کردن قاتل و از همه مهمتر انگیزه قتل اختصاص داد. به این دلیل در رشته علم بررسی صحنههای جنایی تحصیل کرد و به حل نه تنها پرونده مادرش بلکه پرونده دیگر مردمی که به او شباهت داشتند، مشغول شد.
بعد از فارغ التحصیلی بری بعنوان دانشمند پلیس شغلی در اداره پلیس سنترال سیتی پیدا کرد که در آن شغل به عادت کندی و دیر رسیدنش معروف بود. شبی که تا دیروقت در حال کار در آزمایشگاهش بود به قفسهای از مواد شیمیایی که او در کنارش ایستاده بود صاعقه برخورد کرد و تمام مواد روی بری سقوط کردند. او به طور شگفت انگیزی جان سالم به در برد، سپس اتاق را تمیز کرد و به کارش ادامه داد ولی طولی نکشید که متوجه شد دنیا بیشتر از حالت معمولی کند حرکت میکند. کمی بعد متوجه شد دنیا نبود که کند شده بود بلکه او بود که سرعتش زیاد شده بود. بعنوان طرفدار دو آتیشه کمیک بوکها ، به خصوص ماجراهای «جی گریک Jay Garrick»، اولین فلش، بری تصمیم گرفت که جا پای قهرمان خود بگذارد و با جرم و جنایت مبارزه کند. از این رو او از روی احترام نام ابرقهرمانی جی گریک را برای خود انتخاب کرد: فلش. پس از بررسی قدرتهایشبری متوجه شد که فقط سرعتش زیاد نشده بلکه میتواند مولکولهایش را هم بلرزاند که این قابلیت را به او میدهد تا نامرئی شود و از داخل یک شئ جامد عبور کند. او حتی میتوانست در سرعت نور هم فکر کند و اطلاعات را پردازش کند. دوست دختر بری، «آیرا وست Ira West» که دختر پدرخوانده او بود لباسی را برای بری ساخت که در برابر قدرت او مقاومت داشته باشد و از جهت سهولت حمل آن را به طور شیمیایی فشرده کرد تا در یک انگشتر گنجانده شود. با اینکه بیشتر مبارزه بری با جنایت به سنترال سیتی محدود میشد یک «تردمیل کیهانی Cosmic Treadmill» ساخت که با آن بتواند به دنیاهای موازی سفر کند.
بعد از فلشپوینت Flashpoint، فلش تا حدودی بخاطر خط زمانی جدیدی که بوجود آمد مسئول بود. خط زمانی که کل جهان را فشرده کرد و آن را به یک خط زمانی ۵ ساله تبدیل کرد. تابحال در خاستگاه بری اَلن مقدار کمی تغییر بوجود آمده است. همانند خاستگاه اصلیاش، پدر بری به قتل مادر او متهم شده است. بعد از اینکه پدرش به زندان میرود «داریل فرای Darryl Frye» مسئول نگهداری او میشود، افسر پلیسی که احتمالا در گذشته با مادر بری رابطه داشته است. بری در کنار فرای بزرگ و بخاطر رابطه او با نیروی پلیس به کار کردن برای آنها علاقهمند میشود. در دورهای که بری به کالج میرفت، در یک پارتی با پسری به نام «منوئل لاگو Manuel Lago» آشنا میشود و طولی نمیکشد که با هم دوستانی صمیمی میشوند؛ تا اینکه منوئل وارد یک برنامه مربوط به ارتش شده و اینکار موجب کمرنگی روابطشان میشود. برخلاف التماسهای پدرش مبنی بر نیامدن و فراموش کردن این موضوع، بری سالها به زندان میرفت تا پدرش را ملاقات کند. او حتی در اوقات فراغتش در آزمایشگاه روی پرونده مادرش تحقیق میکرد و سعی داشت که بیگناهی پدرش را اثبات کند. شبی از شبها بری خشمگین میشود و یکی از دستگاههای آزمایشگاه را به بیرون پرتاب میکند. شکستگی شیشه باعث میشود که یک رگه از رعد و برق وارد آزمایشگاه شود او را به فقسه مواد شیمیایی بکوبد، مواد شیمایی روی او بریزند و او سرعتی فوق العاده به دست بیاورد. بعد از این موضوع او به فلش تبدیل میشود. بعدها، در جریان حمله دارکساید Darkseid به زمین، بری مجبور میشود که به اتحادیه عدالت بپیوندد. او از اعضای اصلی اتحادیه عدالت میباشد.
سیر تکاملی کاراکتر

فلش
بری و گروهی از قهرمانان بعد از اینکه با یکدیگر متحد شدند و جلوی تهاجم یک بیگانه را گرفتند، تصمیم گرفتند که یک تیم مبارزه با جرم و جنایت تشکیل دهند. این تیم نقش مهمی در پیشرفت و تکامل بری بعنوان یک قهرمان داشت. بری که به طور شگفت انگیزی در جامعه معروف شده بود با بقیه اعضای جامعه ابرقهرمانان هم صمیمیتر شد، مخصوصا با «هل جوردن Hal Jordan» (فانوس سبز) که بعدها تبدیل به دوستانی صمیمی شدند. با سفری اتفاقی در بُعدی دیگر، بری با قهرمان دوران کودکیاش ، جی گریک روبرو شد. آنها با یکدیگر یک نقشه شیطانی را نقش بر آب کردند.
دوست دختر و بعدها همسر بری، «آیریس وست Iris West» خواهر زادهای داشت به نام «والی Wally». از آنجایی که والی پدر و مادر سرد و بی محبتی داشت آرزو داشت که از خانهاش در Blue Valley واقع در ایالت نبراسکا فرار کند و به سنترال سیتی بیاید. جاییکه تنها فامیلش، آیریس و تنها قهرمانش، فلش، در آنجا زندگی میکردند. تابستانی، آیریس از والی دعوت کرد که با او و بری زندگی کند. بری والی را به آزمایشگاهش برد و به طور شگفتانگیزی همان اتفاقاتی که برای بری افتاد و او تبدیل به فلش شد، برای والی هم افتاد. از آن پس بود که والی با عنوان «بچه فلش Kid Flash» و درکنار بری با جرم و جنایت مبارزه میکرد.
در جریان اتفاقات دهه ۸۰، بری از یک سری تراژدی شخصی رنج میبرد. همسرش، آیریس، توسط «پروفسور زوم Professor Zoom» (ایبورد ثاون) به قتل رسید. در آخر بری تصمیم گرفت با شخص دیگری ازدواج کند ولی او هم توسط «زوم Zoom» مورد هدف قرار گرفت. بری میتوانست او را نجات دهد ولی با این حال به سراغ زوم رفت و او را کشت و در همین حین موفق نشد که بموقع به محل ازدواجش برسد. در نتیجه نامزدش دیوانه شد و برای بری هم یک دادگاه تشکیل شد. دادگاه با اینکه مشخص بود که هیئت منصفه توسط «آبرا کادابرا Abra Kadabra» که در لباس «فلش معکوس Reverse Flash» ظاهر شده بود، شست و شوی مغزی داده شده است او را گناهکار شناخت. بری به آینده فرار کرد و کادابرا را شکست داد. روح آیریس به آینده کشیده شده بود و زندگی جدیدی به او داده شده بود؛ بنابراین بری و آیریس دوباره پیش همدیگر برگشتند. بری خودش را بازنشست کرد و در کنار آیریس، در قرن ۳۰، زندگی خوبی را شروع کردند.
بازنشستگی بری زیاد طولانی نبود و اتفاقات آرک داستانی «بحران در زمینهای بی نهایت Crisis on Infinite Earths» رزوهای خوبش را خراب کرد. «آنتی مانیتور Anti-Monitor» او را گیر انداخت و به سال ۱۹۸۵ برگرداند. بری از چنگال آنتی مانیتور فرار کرد و دستگاهی که «آنتی متر Anti-Matter» با آن میخواست که گردباد سرعت راه بیندازد تا زمین نابود شود را نابود کرد. او نتوانست قدرت گردباد را کنترل کند، بنابراین متلاشی شد و روحش به درون نیروی سرعت کشیده شد. از آن پس، والی عنوان فلش را یدک میکشید.
اما این پایان بری اَلن نبود. او سه بار در زمانهای مختلف به یاری والی وست آمد تا او را در بدترین روز های زندگیش حمایت کند. در جریان آرک داستانی «بحران بینهایت Infinite Crisis» بری که هنوز در نیروی سرعت مستقر بود همراه با دیگر تندپاها وارد جهان حقیقی شد. آنها به نبرد «سوپر بوی پرایم Superboy Prime» رفتند و او را به درون نیروی سرعت کشاندند تا جلوی خشم ویرانگرش را بگیرند. بری اَلن در جریان آرک داستانی «آخرین بحران Final Crisis» به طور دائم به زندگی و جهان حقیقی بازگشت و شکست «دارکساید Darkseid» را نیز به ارمغان آورد. از آنجایی که او مطمئن نبود چرا زنده است، مرتبا به وظایفش در جهان میاندیشید. طولی نکشید که مشخص شد او دارد به «فلش سیاه Black Flash» تبدیل میشود و اینکه بازگشتش به زندگی جزوی از دسیسه پروفسور زوم میباشد. همچنین مشخص شد که زوم مسئول تمام تراژدیهای اتفاق افتاده در زندگی بری بوده است و این شامل قتل مادر بری نیز میباشد. بری توانست با کمک بقیه فلشها و چندین تیم دیگر زوم را شکست دهد.
در جریان آرک داستانی «شب تاریکترین Blackest Night» بری نور امیدی برای کل سیاره بعنوان «فانوس آبی Blue Lantern» انتخاب شد. او برای مدت کوتاهی یکی از اعضای «ارتش فانوس سفید White Lantern Corps» هم بود. بعد از این اتفاقات او به کارش در اداره پلیس، زندگیاش در سنترال سیتی و شغلش بعنوان فلش بازگشت. طولی نکشید که گروه «مرتدها Renegades» هم به سراغ بری آمدند. گروهی متشکل از نیروی پلیس که از قرن ۲۵ به سراغ بری آمدهاند و اعتقاد دارند که او یکی از اعضای گروهشان به نام «میرر مونارک Mirror Monarch» را به قتل رسانده است. بری متعهد شد که قانل واقعی را پیدا کند. در آخر مشخص شد که این قتل، دسیسهای بوده از طرف ورژن آینده آن نامبرده.
بری برای مدتی کوتاهی، میزبان روح «پارالاکس Parallax» بود ولی با کمک «پروسلایت Proselyte» از آن فرار کرد.
بروزرسانی
آرکهای داستانی مهم
دادگاه فلش و قرن ۳۰ Trial of the Flash and the 30th Century
دشمن خونی بری، زوم، عروس بری، آیریس را به قتل رساند. بعدها، وقتیکه بری با عروس دومش، «فیونا وب Fiona Webb» در مراسم ازدواج بود، زوم دوباره حمله کرد. بری به زوم حمله کرد و او را به قتل رساند. برای او دادگاه تشکیل شد و او را به قتل متهم کردند. اتحادیه عدالت هم به علت نقض سیاست انجام ندادن قتل، بری را از این تیم اخراج کرد. در آخر مشخص شد که آیریس در قرن ۳۰ زنده است. بری به آنجا رفت تا با همسرش زندگی کند. او تعدادی جراحی پلاستیک انجام داد تا خصیصههای چهرهاش را تغییر دهد. بری و آیریس در کنار یکدیگر به همراه دو قلوهایشان، دان و دون اَلن در آینده به زندگیشان ادامه دادند.
معرفی کاراکتر | آکوامن Aquaman
توسط : فرزان رحمانی در تاریخ : پنجشنبه, سپتامبر 24th, 2015به روزرسانی: آرکهای «بازگشت به نبرد»، «بازگشت تاناتوس» و «جنگ شکارچی/گردآورنده» اضافه شدند.
هر آنچه درباره فرمانروای آتلانتیس باید بدانید.
خاستگاه

آکوامن در کودکی
بر طبق اولین داستان سرآغاز وی، آکوامن (Aquaman) معروف به آرتور کِری (Arthur Curry) پسر آتلانا (Atlana) و تام کِری (Tom Curry) بود. آتلانا پرنسسی آتلانتیسی بود که به خاطر علاقه ی زیاد و همچنین بازدیدهای گاه و بیگاه به دنیای بالای آب، از آتلانتیس (Atlantis) تبعید شده بود و تام کری مردی از دنیای سطح زمین و نگهبان فانوس دریایی بود. شبی در میان یک طوفان وحشتناک، تام کری آتلانا را پیدا میکند که توسط امواج به ساحل آورده شده و او را از گزند نجات میدهد. کری و آتلانا هر دو فانوس دریایی را مبدل به خانهی خود نموده و رابطهای قوی را شروع میکنند که بعدها منجر به یک رابطهی عاطفی و سپس منجر به تولد آرتور میگردد.
تام کری رابطه اش با آتلانا را میپذیرد و با اینکه همیشه میداند که بیشتر از آنچه آتلانا بروز میدهد در مورد او وجود دارد، هیچوقت از او در مورد گذشتهاش سوالی نمیپرسد. بعد از به دنیا آمدن آرتور، تمام این مسائل حتی بیاهمیتتر از قبل میشود زیرا آرتور رابطهی آن دو را محکمتر کرد. دو سال بعد از تولد آرتور، وی درحالی که یک ساعت تمام بدون اینکه غرق شود در زیر آب بازی میکرد توسط تام پیدا میشود. چندین سال بعد، تام و خودِ آرتور حقیقت را دربارهی گذشتهی آتلانا درمییابند. آتلانا هنگامی که در بستر مرگ بود فاش میکند که از قارهی گم شدهی آتلانتیس میآید. وی همچنین برای آرتور فاش میکند که او توانایی تنفس و زندگی زیرآب و همچنین توانایی ارتباط برقرار کردن و کنترل تمام موجودات دریایی را از او به ارث برده است.
پس از مرگ آتلانا، پدر آرتور مصمم میشود تا آرتور را هم از نظر فیزیکی و هم از نظر روانی آموزش دهد تا روزی بر قدرتهایش کنترل کامل پیدا کند. تام همچنین به آرتور درس میدهد تا خودش را به عنوان شخص ویژهای درنظر بگیرد، به عنوان ناجی اقیانوسها، به عنوان پادشاه هفت دریا. بعدها، پس از مرگ تام، آرتور کری فانوس دریایی را که سالها خانهی او و خانوادهاش بوده ترک میکند تا پا به اقیانوس بگذارد و سرنوشت حقیقی خود را پیدا کند. او بعدها پادشاه آتلانتیس میشود و با مِرا (Mera) ازدواج میکند. مرا بازدیدکنندهای از یک دنیای آبی که در بُعدی دیگر قرار داشت، به نام زیبل (Xebel) بود. آرتور همچنین آکوالَد (Aqualad) جوان را زیر بال و پر خود میگیرد و با کمکهای گاه و بیگاه مرا با نیروهای شیطانی میجنگد.
آفرینش
آکوامن توسط مورت وایزینگر (Mort Weisinger) و پل نوریس (Paul Norris) خلق شد و اولین بار در شماره ۷۳ کمیک More Fun Comics پدیدار شد.
تحولات شخصیت
عصر طلایی: زمین دو (۱۹۵۰- ۱۹۳۸) Golden Age: Earth-Two
آرتور
در اولین روزهای حضورش در کمیک ها قادر بود تا زیر آب نفس بکشد، با سرعت
بالا شنا کند و با جانداران دریایی حرف بزند. به جای اینکه به طور ذهنی با
موجودات دریایی صحبت کند، دیده میشد که او مستقیماً با موجودات دریایی
گفتگو میکند که این ارتباط با جانداران نزدیک وی بهتر بود. آرتور همچنین
قدرت بدنی فوق العاده را از اجداد آتلانتیسی خود به ارث برد. اگرچه از او
به عنوان «فرمانروای دریاها» نام برده میشود که تمام اقیانوس قلمرو اوست،
این موضوع هیچوقت کاملاً تصدیق نشد. ماجراهای آکوامن در تمامی نقاط جهان
اتفاق میافتاد و خلوتگاه او «یک معبد باستانی آتلانتیس گمشده در زیر آب»
بود که بر تخت آن مینشست.
در اولین ماجراجویی های وی، بیشتر دشمنان آکوامن فرماندهان زیردریاییهای نازیها و متحدین (کشورهایی شامل ژاپن، آلمان، ایتالیا و چند کشور دیگر که در جنگ جهانی دوم علیه متفقین میجنگیدند) بودند. اما او خیلی زود علاوه بر مبارزه با تهدیدهای گوناگون نسبت به موجودات و فعالیت های دریایی، شروع به مبارزه با دریانوردان تبهکار گوناگون از جمله دزدان دریایی عصر جدید و مخصوصاً دشمن بلند مدت خود «کاپیتان جک سیاه Black Jack» کرد. آخرین حضور آکوامن در شماره ی ۱۰۷ کمیک More Fun Comics بود و در سال ۱۹۴۶ دوباره در شماره ی ۱۰۳ از کمیک Adventure Comics همراه با «پیکان سبز» (Green Arrow) و «سوپربوی» (Superboy) به حضور خود ادامه داد.
عصر نقره ای: زمین یک (۱۹۷۰-۱۹۵۶) Silver Age: Earth-One
ماجراهای
آکوامن در دههی ۱۹۵۰ در کمیک Adventure Comics به عنوان یکی از معدود
قهرمانهایی که در تمام این دهه انتشار بیوقفه داشتهاند، ادامه پیدا کرد و
همچنین با وارد کردن عناصر جدید، مانند ورود شخصیت های فرعی مختلف و ایجاد
تغییرات جزئی در منشا، قدرتها، طرح و شخصیت وی، اقدام به گسترش
اسطورهشناسی آکوامن شد. این عناصر اولین بار در شماره ی ۲۲۹ Adventure
Comics به وقوع پیوست وقتی که دستیار اختاپوس آکوامن، یعنی توپو (Topo) را
معرفی کردند.
در شماره ی ۲۶۰ Adventure Comics مشخص شد که آکوامن پسر تام کری، نگهبان فانوس دریایی، و آتلانا، شاهدخت سلطنتی که به خاطر علاقه و بازدیدهای مکرر از سطح زمین از آتلانتیس تبعید شده بود، میباشد. از آنجایی که آرتور نیمه انسان/نیمه آتلانتیسی به دنیا آمده بود، نه تنها میتوانست روی زمین زنده بماند، بلکه میتوانست بدون نفس گرفتن زیر آب تنفس کند. وی همچنین صاحب تواناییهای فوق بشری مانند: قدرت، صحبت با موجودات دریایی و مهارت شنا با سرعت بالا بود. در نهایت، آرتور تصمیم گرفت تا از استعدادهایش برای محافظت از بستر اقیانوس استفاده کند. وی به عنوان آکوابوی (Aquaboy) پا به عرضه گذاشت و خیلی زود اولین برخوردش با سوپربوی (که در آن زمان جزو معدود ابرقهرمانهای فعال زمین بود) را تجربه کرد. بعدها، وقتی آرتور بزرگ شد، خودش را «آکوامن» نامید.
سپس مشخص شد که پس از مرگ آتلانا، تام کری با انسانی معمولی ازدواج کرده و صاحب پسری به نام اورم (Orm) شده است. اورم کودکی پردردسری داشت و آرتور دائماً ضامن او در پیشگاه قانون میشد. اورم با بزرگ شدن زیر سایه ی آرتور نفرت زیادی نسبت به او پیدا کرد، نه فقط به خاطر قدرتهایی که هیچ وقت نمیتوانست صاحبشان باشد، بلکه به این خاطر که فکر میکرد پدرش به آرتور علاقهی بیشتری دارد. اورم سرانجام دچار فراموشی گردید و برای مدتی ناپدید شد و دوباره سال ها بعد به عنوان یکی از بزرگترین دشمنان آکوامن معروف به اقیانوس سالار (Ocean Master) پدیدار شد.
در دوران نقره ای، توانایی آکوامن برای صحبت با موجودات دریایی خیلی زود تبدیل به یک رابطه ی تلپاتی کاملاً پیشرفته با موجودات آبی حتی از مسافت های دور، شد اما از همان موقع شروع به ایجاد یک ضعف مشخص کرد. با اینکه گفته میشد که او میتواند هم در آب و هم خارج از آب به خوبی نفس بکشد، اما او حالا باید هر ساعت با آب تماس برقرار میکرد تا از کم آبی نمیرد.
عصر مدرن: زمین جدید (۱۹۸۵ – تابحال) Modern Age: New Earth

آکوامن زمین جدید
بعد از این که جهان دی سی پس از جریان «بحران در زمینهای نامحدود» (Crisis on Infinite Earths) کار خود را دوباره از اول شروع کرد (یا به اصطلاح «ریبوت» شد) مجموعه کمیک های محدودی از آکوامن در اواخر دهه ی ۸۰ و اوایل دهه ی ۹۰ به چاپ رسید. در سال ۱۹۸۶ مجموعهی ۴ قسمتی آکوامن به قلم نیل پوزنر (Neal Pozner) آکوامن را با لباسی جدید و آبی نشان داد. این مجموعه به خوبی مورد استقبال قرار گرفت و دنباله ای محدود برای این مجموعه در نظر گرفته شده بود ولی در نهایت کنسل شد. این مجموعه همچنین جزئیات بیشتری از منشا آکوامن عصر نقرهای را بیان میکرد مانند رابطهی آکوامن و برادرناتنیاش، اقیانوس سالار که منشا وی هم به صورت کاملتری بیان شد. این مجموعه همچنین عناصر جادویی را به داستانهای آکوامن اضافه کرد و اقیانوس سالار را به عنوان یک جادوگر معرفی کرد. آکوامن دوباره با لباس آبی خود در سال ۱۹۸۸ در شمارهی اول کمیک آکوامن ویژه (Aquaman Special #1) پدیدار شد. در اواخر سال ۱۹۸۸ آکوامن دوباره با لباس سبز و نارنجی ظاهر شد.
پس از دوران نقرهای و ریبوت دنیای دی سی منشا آکوامن نیز تغییر یافت. از این پس او اورین (Orin) ولیعهد آتلانتیس، پسر ملکه آتلانا و آتلان (Atlan) بود. آتلان جادوگری مرموز بود و از آنجایی که میدانست پادشاه ترویس (King Trevis) نمیتواند از آتلانا صاحب فرزندی شود، در هنگام یک رویا آتلانا را آبستن کرد. سپس آیندهی بچه را پیشگویی کرد و او را به یاد جدّش، اورین نامید. ترویس بلافاصله فهمید که اورین پسر او نیست زیرا صاحب موهای بلوند بود که ممکن بود نفرین کورداکس (Kordax) را تصرف کند. به خاطر خرافات بسیار آتلانتیسیها بچه به عنوان یک ناکامی در حاملگی اعلام شد و او را در صخرهی آبی بخشش (Mercy Reef) گذاشتند تا بمیرد. تنها کسی که در حمایت از او سخن گفت فردی به نام والکو (Vulko) بود. والکو یک دانشمند بود که به هیچ وجه تحمل اسطوره یا خرافات را نداشت ولی کسی به حرفهای او گوش نداد و وی سالها بعد به یکی از دوستان و راهنمایان نزدیک اورین جوان تبدیل شد.

آکوامن در لباس آبی
بعد از اینکه اورین را در صخره ی آبی بخشش گذاشتند، توانایی او برای ارتباط برقرار کردن با موجودات دریایی سبب شد که توسط دلفینها بزرگ شود. مادر ناتنی او، پورم (Porm) او را شناگر نامید، ولی بعد از اینکه صیادان برادر ناتنیاش درین (Drin) را کشتند خانوادهی جدیدش را ترک کرد. ملاقات بعدی او با انسانها مربوط به تام کری میشد، نگهبان فانوس دریایی که او را به فرزندی قبول کرد و قبل از مرگش اسم او را آرتور کری گذاشت. آرتور سپس در آلاسکا مستقر شد که در آنجا با کاکو (Kako) ملاقات کرد و عاشق او شد. وی همچنین سبب نفرت اورم، اقیانوس سالار آینده شد که بعدها معلوم گردید که برادر ناتنی او از پدرشان آتلان و زنی دیگر بوده است. هنگامی که کاکو حامله بود، یک خدای شیطانی به نام نولیاجوک (Nuliajuk)، قبل از اینکه آرتور بداند که کاکو پسر او یعنی کوریاک (Koryak) را در شکم دارد، او را مجبور به رفتن کرد.
ملاقات بعدی او با یک خدا مربوط به پسر پوسایدون (Poseidon) یعنی تریتون (Triton) میشود، هنگامی که او جان پرنسس دایانا را (Princess Diana) نجات داد. او بعدها بیشتر در دریا میماند و از دید انسان ها مخفی میشد تا وقتی که پوسایدونیس را پیدا کرد. وقتی که آرتور به آتلانتیس برگشت به خاطر دولت دیکتاتوری آن زمان دستگیر شد و برای بیگاری به یک زندانی آکواریومی فرستاده شد و در آنجا تحت تعلیم والکو قرار گرفت که به او زبان آتلانتیسی را یاد داد. هنگامی که آرتور در زندان بود فهمید که مادرش نیز زندانی است، اما پس از مرگ مادرش از زندان فرار کرد. او سپس به سطح زمین رفت و با نام «آکوامن» که فلش (Flash) هنگام مبارزه با تریکستر (Trickster) روی او گذاشته بود به عنوان یکی از قهرمانان آن زمان مطرح شد و به لیگ عدالت آمریکا (Justice League of America) پیوست.
بعد از آن که دوباره به پوسایدونیس برگشت، فهمید که والکو انقلابی به راه انداخته و او را به عنوان پادشاه بر حق آتلانتیس میخوانَد. وی سپس پادشاه آتلانتیس شد و بعدها مرا را دید و با او ازدواج کرد.
۵۲ جدید: زمین صفر New 52: Earth-0
از نظر زمانی اولین حضور آکوامن در ۵۲ جدید مربوط به شماره ی ۳ از کمیک لیگ عدالت میشود (آرک اول کمیک اتحادیهی عدالت پنج سال پیشتر از خط زمانی اصلی را دنبال میکرد) که در آن با سوپرمن، بتمن، واندروومن، فلش (بری آلن) و هال جردن (و بعدها سایبورگ) در یک تیم قرار گرفت تا با حملهی اپوکالیپسیها به زمین توسط دارکساید و فوق اجنههایش مقابله کند. پس از شکست موفقیتآمیز نیروهای دارکساید، آکوامن و بقیه اتحادیهی عدالت را تشکیل دادند.
وقایع پس از حادثهی نقطهی انفجار (Flashpoint) تغییرات مهمی را در رابطه با گذشته و منشا آکوامن به وجود آورد. بار دیگر منشا دوران نقرهای آکوامن به عنوان پسر نیمه انسان/نیمه آتلانتیسی تام کری و آتلانا گفته شد و وی به همراه مِرا به خلیج آمنسیتی (Amnesty Bay) برگشت. رفتارهای خشن نسبت به اقیانوسها در دوران حکومتش باعث پریشانی او شد و تصمیم گرفت تا از تاج و تخت آتلانتیس کنارهگیری کند و به یک قهرمان تمام وقت تبدیل شود. ولی در سطح زمین با مسئلهی عدم محبوبیت در بین عموم درگیر بود که هنوز او را به عنوان یک ابرانسان ضعیف ناکارآمد با قدرت های غیرمفید میدانستند که همیشه دست مایهی تمسخر است. البته بعد از آن که اقیانوس سالار Ocean Master و آتلانتیسیها در سطح زمین جنگ به پا کردند، آرتور دوباره تاج و تخت را به دست آورد و پادشاه آتلانتیس شد تا تمام اختلافات بین دو جهان را سامان ببخشد و آتلانتیس را بار دیگر یک ملت قدرتمند و سختکوش کند.
آرک های داستانی مهم
عصر مدرن: زمین جدید
بازگشت به آتلانتیس
آرتور همچنان خاطراتی از دریا دارد بنابراین تصمیم میگیرد بفهمد که واقعاً چه کسی است و اهل کجا میباشد. او عمیقتر و دورتر از آنچه که همیشه رفته بود، شنا میکند و بعد از مدتی به طور تصادفی به محل تولدش، آتلانتیس، میرسد. ولی، شادی او دیری نمیپاید و او توسط سربازان آتلانتیسی دستگیر و به یک بازداشتگاه اسرای آتلانتیسی برده میشود. مشخص میشود که ملکهی آتلانتیس، آتلانا (مادر اورین) و دولت او توسط گروه ظالم و دیکتاتوری که میخواستند با خودکامگی بر آتلانتیس حکومت کنند، سرنگون شده است. آنها آتلانا و دولتش و هر که را که از آنها پشتیبانی میکرد را به قرارگاه اسرا بردهاند.
اورین ترسیده، تنها و یک غریبه است. خوشبختانه دو نفر او را میشناسند: آتلانا و والکو. والکو احساس میکند که لازم است به شاهزادهی جوان کمک کند و لذا به او صحبت به زبان آتلانتیسی را میآموزد تا صحبت های دیگر زندانیان را متوجه شود. آتلانا هویت خود را برای اورین فاش میکند و به او میگوید که اورین پسر او و جانشین برحق تاج و تخت آتلانتیس است. وی کمی بعد کشته شد.
تبدیل شدن به یک ابرقهرمان و عضویت در اتحادیهی عدالت آمریکا
اورین
موفق میشود تا از قرارگاه فرار کند و سوگند میخورد که روزی برگردد و
مردم آتلانتیس را نجات دهد. او به سطح آب بازمیگردد و گذارش به دومین فلش (بری آلن)
میخورد که او را متقاعد میکند تا یک ابرقهرمان شود. آرتور و بری نهایتاً
با هم دوست شده و بعد همراه با دیگر قهرمانان از بنیانگذاران اتحادیهی
عدالت آمریکا میشوند. برای مدتی وقتی که پایگاه آنها در دیترویت واقعا در
ایالت میشیگان قرار داشت، او حتی رهبر اتحادیهی عدالت آمریکا نیز شد. او
در ماجراهای بسیاری تیم را رهبری کرد تا وقتی که نهایتاً از تیم خارج شد
زیرا احتیاج داشت تا به دلایل سیاسی و شخصی به آتلانتیس بازگردد.
مرگ یک شاهزاده
اورین به آتلانتیس بازمیگردد تا مردمش را از دیکتاتوری نجات دهد. از آنجایی که اورین یک آتلانتیسی دورگه بود، بسیار قوی تر،سریع تر و پایدارتر از هر آتلانتیسی دیگر بود. او همچنین قادر بود تا به صورت تلپاتی با جانوران دریایی صحبت کند، بنابراین میتوانست بیشتر آتلانتیس را به تنهایی پس بگیرد. اقدامات او بر آتلانتیسیها تاثیرگذار بود به طوری که باعث شد تا آن ها نیز شروع به مبارزه کنند، دولت دیکتاتوری را سرنگون و شهر را آزاد کنند.

مرگ یک شاهزاده…
آتلانتیسی ها به هویت واقعی اورین پی بردند: که او پسر آتلانا و جانشین برحق تاج و تخت آتلانتیس است و بنابراین او را پادشاه جدید آتلانتیس کردند. سپس اورین به آهستگی شروع به معرفی آتلانتیس به دنیای سطح زمین کرد. در همین زمان ها بود که او شاگردی به نام گارث (Garth) را برای خود انتخاب کرد که بعدها به عنوان آکوالد (Aqualad) معروف شد.(و البته بعد به تِمپِست (Tempest) تبدیل شد). آن ها با هم ماجراهای بسیاری را تجربه کردند و آکوامن همچنین با ملکهای از بعدی دیگر، به نام مِرا ازدواج کرد. آن سرانجام صاحب پسری به نام آرتور کِری جونیور شدند. ولی، اورین در تقلا بود تا میان پادشاه بودن و ابرقهرمان بودن تعادل برقرار کند.
در نهایت دشمن آکوامن، مانتای سیاه (Black Manta) ، پسر اورین را اسیر کرد و به قتل رساند که باعث شکافی بین اورین و همسرش شد. مرا از شدت اندوه دیوانه شد و به تیمارستانی در پوسایدونیس (شهری در آتلانتیس) فرستاده شد. اندکی بعد، نیرویی فضایی آتلانتیس را فتح کرد. ارتور مجبور شد تا دنیا را نجات دهد و در همین حین مِرا که از تیمارستان گریخته بود و او را به خاطر مرگ پسرشان مقصر میدانست برای او ایجاد ممانعت میکرد. سپس با رعشهای از خشم، مرا بُعد آکوامن را ترک کرد. بعد از اینکه آتلانتیس آزاد شد، آرتور میدانست که باید در آتلانتیس بماند و بنابراین از اتحادیهی عدالت استعفا داد. وی برای مدتی به عنوان نمایندهی آتلانتیس در سازمان ملل خدمت میکرد اما همیشه خود را درحالی مییافت که به نقش ابرقهرمان بازگشته است.
آکوامن هرچه بیشتر و بیشتر به شخصی منزوی و معتاد به کار تبدیل شد و سرانجام به اقیانوس ها بازگشت. پس از آن درگیر تازهترین تلاش مانتای سیاه برای نابودی آتلانتیس به وسیله ی ایجاد جنگ بین آتلانتیس و سطح خشکی شد. پس از وقایع جنگ، آرتور تاریخچهی آتلانتیس را دریافت کرد و همه چیز را در مورد تاریخ مردمش فهمید و پی برد که اقیانوسسالار در واقع برادر ناتنیاش، اورم، بوده. با وجود تمام آشوبهایی که در زندگیاش بود آرتور دچار افسردگی شدیدی شد. او عمیقاً افسرده شد و از گارث و مردمش فاصله گرفت و دیگر علاقه ای به آتلانتیس یا ابرقهرمان بودن نداشت.
بهروزرسانی
بازگشت به نبرد

آکوامن و زوبینش
آرتور به زودی توسط همکار طولانی مدت خود آکوالد مجبور به بازگشت به صحنهی نبرد شد. اندکی پس از بازگشتش، آکوامن دست چپ خود را از دست داد. این اتفاق وقتی افتاد که کاریبدیس (Charybdis) دیوانه توانایی صحبت کردن او با موجودات دریایی را دزدید و دست او را در مخزنی پر از ماهیهای گوشتخوار پیرانا قرار داد. این کار احتمالاً باعث شد که آرتور کمی روانی و خشنتر شود زیرا بعد شروع به دیدن خوابهای پیشگوییوار عجیبی کرد. در توضیح این که کاریبدیس کیست و چرا با آکوامن دشمنی دارد باید گفت که کاریبدیس و همسرش، «سیلا» (Scylla) تروریستهای بینالمللی بودند که به دنبال کشتن آکوامن بودند ولی سیلا در حین این کار کشته شده و کاریبدیس از شدت اندوه، دیوانه میشود. او از تواناییاش برای خنثی کردن قدرتهای ابرانسانی دیگران استفاده میکند تا آنها را شکست دهد و همانطور که گفته شد سعی کرد تا با مکیدن قدرتهای آکوامن او را شکست دهد.
اورین پس از آنکه دست خود را از دست داد، زوبینی را جایگزین دست خود کرد که منجر به ظاهری کاملاً جدید شد. آرتور لباس کلاسیک نارنجی رنگش را دور انداخت و زرهی نقرهای و گلادیاتور وار به تن کرد که تنها قسمت بالایی سمت راست سینهاش و قسمتی از بازویش را میپوشاند. وی همچنین موهایش را بلند کرد و ریشی درهم و برهم گذاشت. بعد از اینکه آکوالد در یک ماموریت تکنفری ناپدید شد، «دلفین» به آکوامن پیوست. دلفین دختری بود که در حین غرق شدن کشتیاش نژادی بیگانه او را دزدیدند تا از او به عنوان نمونهی آزمایشگاهی استفاده کنند که باعث شد به قدرتهای ابرانسانی دست یابد. او سپس از آزمایشگاه فرار کرد و بعدها با آکوامن ملاقات کرد.
آکوامن سپس فهمید که پسری نامشروع به نام کوریاک بزر اثر دیداری قبلی از مناطق شمالی کانادا دارد. آکوامن حملهای از جانب شرورهای اپوکالیپس را دفع نمود و در این راه کوریاک نیز به او پیوست و با او به آتلانتیس بازگشت. زوبین آکوامن به زودی در نبردی نابود شد، بنابراین اورین آن را با نمونهای سایبرنتی از آزمایشگاههای استار عوض کرد. این زوبین جدید، قرقرهای عقبگرد داشت که او کاملاً میتوانست آن را کنترل کند.
بازگشت تاناتوس

تاناتوس. او همزاد آکوامن از دنیای دیگر است.
بعد از اینکه پادشاه پوسایدونیس در یکی از زمین لرزههای متعدد کشته شد، کوریاک موفق به متقاعد کردن مردم به ترک شهر شد. آکوامن همراه با دلفین به شهر خالی برگشت و آنها شبی را با هم گذراندند. ولی بدبختانه، مرا از راه رسید و مچ آنها را گرفت. مرا به صورت جزئی دچار فراموشی شده و هنوز عاشق آرتور بود و بعد از این واقعه از شهر گریخت. اورین و دلفین او را تا گودالی که در آن حوالی قرار داشت تعقیب کردند و در آنجا توسط «تاناتوس» (Thanatos) به یک بعد موازی کشیده شدند. ساکنان فضایی جنگونهای که بر آن بعد حکومت میکردند تاناتوس را به جنگ آکوامن فرستادند. وقتی اورین تاناتوس را شکست داد ولی از کشتن او امتناع کرد، آنها فرمان دادند که اورین باید تا زمانی که به اندازهی کافی شرور نشده، در آنجا بماند در حالی که تاناتوس آزاد بود تا به زمین بیاید. تاناتوس انتظار داشت که قلمرویی برای فرمانروایی پیدا کند، اما در عوض وارد یک شهر متروک شد. وی در حالی که وانمود میکرد که اورین است، به دنیای سطح آب اعلان جنگ کرد ولی اندکی بعد به طرز غیرمنتظرهای بر اثر یک زمین لرزهی سهمگین کشته شد. اورین فهمید که مرا به مدت نه سال به زمان آنجا (حدود یک سال در دنیای واقعی) در آن بعد زندگی کرده و بعد از رسیدنش دقیقاً نه ماه بعد صاحب پسری شده است. آن پسر،« ای. جی.» (A.J.)، هم میتوانست فرزند آرتور باشد هم فرزند تاناتوس زیرا در آن زمان مرا تحت تسلط کامل تاناتوس بود. اورین موفق به تماس با پدرش آتلان شد که وی نیز به کمک پسرش آمد و از جادویش برای بازگرداندن اورین و دوستانش به زمین استفاده کرد. متاسفانه به دلیل تفاوت در زمان دو جهان و به دلیل اینکه ای. جی. اهل دنیای دیگر بود، به سرعت شروع به مسن شدن کرد. مرا برای نجات جان ای. جی. او را از همان پرتال عقب کشید.
جنگ شکارچی/گردآورنده
اورین و دلفین پی بردند که زیر پوسایدونیس قرار دارند و نیز تمام این شهر گنبدیشکل، بالای یک فضاپیمای عظیمالجثهی جمجمهوار قرار دارد. فضاپیمای با ادراک درحال بالا کشیدن خود از کف اقیانوس بود و همین امر علت زمین لرزههای اخیر بود. وی سرانجام توانست موفق به این کار شود و وقتی متوقف شد که پوسایدونیس روی سطح آب قرار داشت. اورین نیز توانست یک ارتباط ذهنی با سفینه برقرار کند که به این وسیله از هدف آن که یک حملهی فضایی در شرف وقوع بود، آگاه شد. آکوامن تصمیم گرفت که به دنبال پنج شهر گمشدهی آتلانتیس برود و پوسایدونیس و تریتونیس را نیز به آنها اضافه کند. اورین قبل از رفتن با اتحادیهی عدالت آمریکا مواجه شد که به دنبال توضیحی برای اعلان جنگ ثاناتوس بودند. آکوامن آنها را به تندی رد کرد. اورین شهر «های-براسیل» (Hy-Brasil) را بدون مشکل خاصی به کمک، ترغیب کرد. متاسفانه، اورین و دلفین در یکی از شهرهای دیگر با اقیانوسسالار برخورد کردند، شهری که در نبرد بعدی نابود شد. همچنین در حین نبرد، گارث از آموزشش به دست آتلان از بعدی دیگر، بازگشته و اکنون به جادوگر قدری تبدیل شده که نامش را به «تندباد» (Tempest) تغییر داده است. آکوامن سپس شهرهای «ثیهنا نا اوگه» (Thiena Na Oge) و شهر شناور «باسیلیا» (Basilia) و پدرش آتلان را به کمک ترغیب میکند. هنگامی که همهی آنها به سمت تریتونیس میرفتند، بیگانگان (معروف به شکارچی/گردآورندگان Hunter/Gatherers) در واشینگتون دی سی ظاهر میشوند در حالی که به ظاهر خواهان رابطهی صلحآمیز هستند.
آکوامن تریتونیس را در ویرانی پیدا میکند زیرا کوریاک و والکو مردم پوسایدونیس را به تونلهای ممنوعهی زیر شهر هدایت کرده و موجب بیداری کورداکس شده بودند. کورداکس از قدرت ذهن خود استفاده کرد تا کوریاک و شهروندان پوسایدونیس را وادار به حمله به خویشاوندان خود در تریتونیس کند و به این ترتیب اکثریت جمعیت تریتونیس را کشت یا مجروح کرد. اورین قبل از جمع کردن تمام متحدان خود برای نبرد نهایی، به مردم تریتونیس کمک کرد. پدرش آتلان، محافظ های-براسیل، آریون، دستیار سابق و دوست صمیمی وی تندباد، سونامی، نائودا، دلفین، شیاطین دریا، پاورگرل (که درآن زمان گمان میرفت که از نوادگان آتلانتیس باشد)، اسپاوت (Spought) محافظ باسیلیا و خواهر ناتنی او، «آبی تیره» (Deep Blue) از جمله متحدان بودند. اورین دیگران را به وسیلهی پرواز با کشتی جمجمهای به واشنگتون دی سی برد. نبرد سختی در کاخ سفید بین اورین و یارانش علیه کورداکس، تیامات (Tiamat) و کوریاک (که هنوز تحت تاثیر قدرت کورداکس بود) درگرفت. کوراکس وقتی در شکست دادن اورین ناکام ماند خود را در نبرد کشت. باسیلیا در نبردی که درآنجا اتفاق افتاد نابود شد. شکارچی/گردآورندگان زمین را بدون هیچ خرابی اضافی دیگری ترک کردند. اورین لشکر کوچک خود را به سمت پیروزی هدایت و مهارت رهبری خود را بار دیگر ثابت کرد.
معرفی کاراکتر | اُلتران Ultron
توسط : ایلیا جعفری در تاریخ : جمعه, سپتامبر 25th, 2015روباتی به رنگ خون.
خاستگاه
التران
توسط دکتر هنک پیم، بر اساس تفکرات و خاطرات خودش خلق شد. او تلاشی بود در
زمینه ساخت هوش مصنوعی که هیچکس حتی رید ریچاردز تا به آن زمان موفق به
ساختش نشده بود. التران اولین بار بدون نام و بصورت یک جعبهای که پایه
دارد و چیزی بالای آن که احتمالا سرش است ظاهر شد. پیم با گذاشتن نام
التران A.I. Ultron-1 امید داشت که این کار به دوره جدیدی در کشفیات علمی
بدل شود. اما اتفاقی وحشتناک افتاد، التران از یک ربات پیشرفته به چیزی
پیشرفتهتر بدل شد و علیه برنامه و دستوراتش ایستاد. همچنین او پیم را شکست
و شست و شوی مغزی داد تا فراموش کند که او التران را ساخته.
آفرینش
التران توسط Roy Thomas و John Buscema خلق شد و اولین بار بدون نام در شماره ۵۴ کمیک «انتقامجویان The Avengers» سال ۱۹۸۶ و سپس با نام التران در شماره ۵۵ همان کمیک، ظاهر شد.
آرکهای داستانی مهم
اربابان شرارت Masters of Evil
التران با عنوان Crimson Cowl ظاهر شد و تیم اربابان شرارت را تشکیل داد تا علیه خالقش و انتقامجویان مبارزه کند. التران برای پیشرفت و تکاملش تلاشهای زیادی میکرد تا اینکه بصورت التران ۵ در مقابل انتقامجویان ظاهر شد، الترانی که بدنی انسانیتر داشت. بعدها التران از الگوهای مغزی واندرمن و بدن هیومن تورچ یک اندروید (ربات انسان نما) میسازد. این اندروید همان ویژن Vision بود. ویژن همانند خالقش بعد از آن که خلق شد، بر علیه او ایستاد و با انتقامجویان متحد شد.
اَشکال التران The Many forms of Ultron
التران ۶ توانست ویژن را فریب و او را مجبور کند که فلز «آدامانتیوم Adamantium» را بدزدد و با آن، بدن خالقش را نوسازی کند، که این کار التران را تقریبا فناناپذیر میکرد. بعد از موفقیتش در این زمینه، التران انتقامجویان را دوباره به مبارزه طلبید. پیم او را گول زد و مجبورش کرد که خودش و بدنش را نابود کند. همه چیزش نابود شد جز سرش. بعدها سرش در کشور «آتیلان Attilan» توسط «مکسیموس Maximus» پیدا شد. او برای سرش یک بدن جدید ساخت.
التران ۷ بدنی غول آسا داشت، ولی از جنس آدامانتیوم نبود که این موضوع او را در آستانه نابودی قرار میداد. و همینطور هم شد؛ کمی بعد توسط «چهار شگفت انگیز Fantastic Four» نابود شد.
التران ۸ کنترل مغز پیم را به دست گرفت و او را وادار کرد تا «جوکاستا Jocasta» بسازد. جوکاستا بر پایه افکار همسر پیم، واسپ ساخته شد ولی متعاقبا توسط «اسکارلت ویچ Scarlet Witch» نابود شد.
التران ۹ توسط مرد آهنین ساخته شد. مرد آهنین توسط یکی از الترانهای قبلی هیپنوتیزم شده بود. این التران در استخری از آدامانتیوم مایع سرد شده انداخته شد و برای همیشه در بلوکی از فلزی تقریبا فناناپذیر حبس شد.
التران ۱۰ شروع کرد به ساخت بدنهای زاپاسی که بعنوان زیر دستانش برایش کار کنند و در مواقعی که دوباره نابود شد، در یکی از آن بدنها برود. همانطور که انتظار میرفت، این التران بلافاصله توسط «مرد ماشینی Machine Man» نابود شد.
جنگهای مخفی Secret Wars
التران ۱۱ خلق شد تا در جنگهای مخفی The Beyonder مبارزه کند که توسط دکتر دووم دوباره برنامهریزی شده بود تا با انسانها دوستانهتر باشد. التران ۱۲ توسط التران ۱۱ قبل از اینکه او به تیم «لژیون مرگبار Lethal Legion» در جنگهای مخفی بپیوندد، خلق شد. گرچه هنگامیکه التران ۱۲ با ویژن، اسکارلت ویچ و واندر من مواجه شد، نظرش عوض شد. او با پدرش، دکتر پیم آشتی کرد و نام خود را به «مارک Mark» تغییر داد. التران ۱۱ از Battleworld بازگشت و مارک را نابود کرد. در تلافی این کار، واندر من التران ۱۱ را تیکه تیکه کرد.
التران ۱۳ با تمامی خاطرات ۱۲ التران گذشته توسط دکتر دووم، به منظور کشتن دردویل ساخته شد. متاسفانه این التران سیزده شخصیت مجزا را در مغز خود داشت. این موضوع اهمیت شکست دادنش توسط دردویل را بیشتر میکرد گرچه تا وقتیکه خود التران شروع به نابود کردن خود کرد، دردویل نتوانست او را شکست دهد. نقشه بعدی التران این بود که انسانیت را به رباتها منتقل کند، اما قبل از آنکه موفق به انجام این کار شرورانه شود، توسط انتقامجویان دستگیر شد.
بعد از آپدیتی دیگر، التران ۱۴ خود را «التران نهایی The Ultimate Ultron» نامید و به این نتیجه رسید که دیگر از کشتن ساده انسانها لذتی نمیبرد، بلکه مایل است تمام حیاتها و زندگیها را از بین ببرد. در جهت این نتیجه گیری، او « آلکیما Alkhema» را خلق کرد. آلکیما بر پایه افکار کاراکتر Mockingbird ساخته شد.
معرفی کاراکتر | ویژن Vision
توسط : ایلیا جعفری در تاریخ : چهار شنبه, سپتامبر 30th, 2015اندرویدِ عاشق.
خاستگاه

التران در حال توضیح قدرتهای ویژن.
ربات شرور، التران، ویژن – نوعی ربات که اسمش را «اندروید تلفیقی Synthezoid» میگذارد – را خلق کرد تا از او بر علیه خالق خودش، دکتر «هنک پیم»، استفاده کند. نام ویژن از آنجایی آمده که از او به عنوان «رویایی از کمال Vision of Perfection» نام برده شده بود. انتقامجویان بر این باورند که بدن ویژن از بدن «مشعل انسانی Human Torch» اصلی، یعنی ربات انساننما «جیم هاموند Jim Hammond»، خلق شده است، درحالی که الگوهای مغز مصنوعیش بر اساس «واندرمن Wonder Man» بود که در آن زمان فوت کرده بود. انتقامجویان بعدها متوجه میشوند که اربابزمان، «ایمورتوس Immortus»، از قدرت «کریستال ابدیت Forever Crystal» برای تقسیم مشعل انسانی اصلی به دو بدن مجزا استفاده کرده است؛ یک بدن همان مشعل انسانی اصلی باقی ماند، ولی التران از بدن دیگر برای خلق ویژن استفاده کرد.
آفرینش
ویژن توسط «روی توماس Roy Thomas» و «جان بوسما John Buscema» خلق شد. او اولین بار در سال ۱۹۶۸ در اولین جلد کمیک «انتقامجویان» در شمارهی ۵۷ (Avengers Volume 1 #57) ظاهر شد.
آرک های داستانی مهم
پیوستن به انتقامجویان
ویژن تقریباً بلافاصله پس از اینکه خلق شد، بر علیه خالقش، التران،
ایستاد و به انتقامجویان پیوست. او به یکی اعضای برجستهی قدرتمندترین
قهرمانان زمین بدل شد، ولی ویژن و همتیمیهایش نمیدانستند که التران
یک چیپ در او کار گذاشته که به او اجازهی کنترل ویژن را داده و باعث
میشود که بتواند اطلاعاتی را که ویژن کسب میکند را داشته باشد که این
اطلاعات ممکن است روزی برای نابودی نهایی نسل بشر استفاده شود.
انتقامجویان در حال تست یک فلز جدید به نام «آدامانتیوم Adamantium»
بودند. التران خود به ویژن متصل شد و او را مجبور کرد تا با آن فلز جدید، التران را بازسازی کند. سرانجام ویژن کنترل خود را به دست گرفت و به انتقامجویان کمک کرد تا التران
را شکست دهند. بعدها ویژن رابطهای عاطفی با همتیمیاش «واندا ماکسیموف
Wanda Maximoff»، معروف به «ساحرهی سرخ Scarlet Witch» برقرار کرد. در
نهایت این دو با هم ازدواج کردند و بعدها با استفاده از قدرت جادویی واندا،
این دو صاحب دو پسر دو قلو شده که اسمشان را توماس و ویلیام میگذارند.
این خانواده برای مدتی در نیوجرسی با آرامش زندگی میکردند، تا اینکه ویژن و
واندا تصمیم گرفتند به «انتقامجویان ساحل غربی West Coast Avengers»
بپیوندند.
انتقام جویان ساحل غربی
وقتی که این دو در گروه انتقامجویان ساحل غربی خدمت میکردند، ایمورتوس مسافر زمان، ماموران سرکش دولت ایالات متحده را گول زد تا ویژن را بربایند و قطعاتش را جدا کنند. انتقامجویان سپس تکههای او را بازیابی کردند و هنک پیم با آخرین حد تواناییهایش او را از نو ساخت. ولی «سایمون ویلیامز Simon Williams» اجازه نداد که باز هم از الگوهای مغزیاش برای خلق یک ماتریکس مربوط به احساسات ویژن استفاده شود. سایمون حس میکرد که فرایند اصلی که بدون رضایت او انجام شده بود «روحش را شکافته است». هرچند عشق خود سایمون به واندا باعث شد که احساس گناه کند. او سعی کرد تا با ادعای اینکه ویژن هیچوقت چیزی جز یک کپی از او نبوده است، کردههایش را توجیه کند؛ ادعایی که تعدادی از انتقامجویان نیز آن را قبول کردند. این رویداد به همراه آسیبی که به پوست مصنوعی ویژن وارد شده بود، سبب این شد که این اندروید تلفیقی به صورت بیرنگ و بیاحساس به زندگی برگردد.
علاوه بر این، مشعل انسانی اصلی هم به زندگی برگردانده شد و باعث شد تا شک و شبهههایی راجع به هویت ویژن به وجود بیاید. کمی بعد از آن، آشکار شد که توماس و ویلیام، فرزندان واندا و ویژن نیستند، بلکه قطعاتی از روح «مفیستو Mephisto»ی شیطانند که کمی قبل از تولد دوقلوها توسط «فرانکلین ریچاردز Franklin Richards» شکسته شده بودند. واندا به طور ناخودآگاه این قطعات را گرفت و از آنها برای عملی کردن خواسته خود و شوهرش مبنی بر بچهدار شدن، استفاده کرد. دوقلوها سپس به داخل مفیستو کشیده شدند ولی جادوی واندا با چنان شدتی قطعات را تغییر داده بود که باعث شد مفیستو بار دیگر از هم بپاشد. از دست دادن دوقلوها، واندا را برای مدتی به دیوانگی کشاند و بعداً نیز با اینکه بهبود یافت، او و ویژن از یکدیگر جدا شدند و هر کدام در تیمهای انتقامجویان متفاوتی شروع به خدمت کردند.
دردسر های عشق

ویژن و همتیمیهایش.
ویژن با استفاده از الگوهای مغزی جدید یک دانشمند مرده به نام «الکس لیپتون Alex Lipton»، بار دیگر احساساتش را به دست آورد. او درنهایت از همتایش در جهانی موازی بدنی نو شبیه به بدن اصلیاش گرفت. علاوه بر آن، الگوهای مغزی سایمون ویلیامز نیز به تدریج دوباره پدیدار شده و با الگوهای لیپتون آمیخته شدند. این امر به ویژن توانایی درک تمامی احساسات را داد.
ویژن هنگامی که در حال بهبود از آسیب شدیدی بود که در جریان جنگ با «مورگان لو فِی Morgan Le Fey» برایش پیش آمده بود، از تلاشش برای شروع یک رابطه جدید با واندا، دست کشید. گرچه ویژن هنوز هم عاشق او بود ولی حس میکرد که واندا بدون او خوشبختتر است. بعد از بهبودی، او پی برد که واندا و واندرمن با یکدیگر یک رابطهی عاطفی برقرار کردهاند. ویژن که میخواست این قضایا را پشت سر بگذارد، با همتیمیهایش «میس مارول Ms. Marvel» و «آخوندک Mantis» رابطهی عاطفی برقرار کرد تا اینکه نهایتاً پیش همسرش بازگشت.
جدایی انتقامجویان

مرگ ویژن به دست شیهالک.
غم و اندوه طولانی به دلیل از دست دادن توماس و ویلیام، باز هم واندا را به دیوانگی کشاند. او به امید خلق دوبارهی دوقلوهایش تلاش کرد تا هستی را از نو بنویسید. این کار باعث بروز مجموعه اتفاقات فاجعهباری شد که از جملهی آنها این بود که ویژن با یک «کویین جت Quinjet» به «عمارت انتقامجویان Avengers Mansion» برخورد کند. پس از اینکه ویژن از بین ویرانهها بیرون آمد، از همتیمیهای مات و مبهوتش عذر خواهی کرد و به آنها گفت که بدنش دیگر تحت کنترل خودش نیست. سپس از بدنش چندن گوی بیرون آمدند که تبدیل به به پنج التران شدند. انتقامجویان آن ۵ التران را نابود کردند ولی «شیهالک She-Hulk» که از بابت خرابیها بسیار خشمگین شده بود، باقیماندههای ویژن را هم تکه تکه کرد. بعدها، انتقامجویان بر این باور شدند که التران شاید یک دستور در ویژن کار گذاشته بود که با هشدار «کد سفید» انتقامجویان فعال میشد. هنوز نیز مشخص نیست که آیا جادوی واندا یا دستور التران مسبب این وقایاع بوده است.
معرفی کاراکتر | کوئیک Quake
توسط : ایلیا جعفری در تاریخ : جمعه, اکتبر 2nd, 2015ارتعاش بزرگ.
خاستگاه

دیزی لوئیس جانسون
«دیزی لوییس جانسون Daisy Louise Johnson» دختر نامشروع آقای هاید شرور و «جنیفر جانسون Jennifer Johnson» فاحشه میباشد. او برای فرزند خواندگی در نظر گرفته شد و توسط گریکوری و جنت ساتر پذیرفته شد. آنها نام دیزی هفت ماهه را به «کوری ساتر Cory Sutter» تغییر دادند. آن دو از اصل و نسب دیزی بی اطلاع بودند و او را مانند دختر خودشان بزرگ کردند و به او نگفتند که فرزند خوانده است. هفده سال بعد، دیزی جوان آی کیو بسیار بالایی داشت و چیزی نمانده بود که مدرسه را ترک کند. او پس از دزدیدن چند سی دی از یک فروشگاه، توسط پلیس دستگیر شد. پس از دستگیری، او مضطرب و پریشان، کنترل بدنش را از دست داد و با قدرتش لرزهای ایجاد کرد به اندازه ۳٫۲ در مقیاس ریشتر. پس از این اتفاق دیزی را به پایگاه شیلد در شهر پورتلند واقع در ایالت اورگن بردند و آنجا نیک فیوری از او بازجویی کرد. فیوری او را از قدرت و اصل و نسب واقعیش مطلع ساخت، سپس به او پیشنهاد داد که مامور ویژه شیلد شود.
آزمایشاتی بر روی دیزی انجام شد و مشخص شد که قدرتشهایش به دلیل ژنهای جهش یافتهاش نبودند، بلکه بعلت آزمایشات شیمیایی بود که پدرش بر روی خودش انجام میداد. اثر این آزمایشات را او به صورت ژنتیکی به ارث برد. دیزی تمریناتش را با موفقیت پشت سر گذاشت و به یک مامور ویژه و ماهر شیلد تبدیل شد. او لیاقت و شایستگیاش را در هر زمینهای نشان داد، به خصوص در زمینه عملیات های سیاه. فیوری متذکر شد که او تمام تمرینات را حتی بدون قدرتهایش به بهترین نحو پشت سر میگذارد. همچنین او سطح ۱۰ دسترسی امنیتی Security clearance * را در سن ۱۸ سالگی کسب کرد، بالاترین میزان دسترسی امنیتی در این سیاره.
*میزان دسترسی به اطلاعات محرمانهای که به یک فرد میدهند. فقط نیک فیوری، بیوه سیاه و دیزی جانسون هستند که تا این سطح دسترسی دارند.
آفرینش
کوئیک که اولین بار با عنوان دیزی جانسون معرفی شد، توسط برایان مایکل بندیس و گابریله دل اوتو در سری کوتاه «جنگ مخفی Secret War» خلق شد. در این کمیک او بعنوان سلاح مخفی مورد اعتماد و با ارزش نیک فیوری معرفی شد. دل اوتو ظاهر دیزی را بر اساس ظاهر آنجلینا جولی به تصویر کشید.
سیر تکاملی کاراکتر
بعد از معرفی دیزی جانسون در جنگ مخفی، برایان بندیس تصمیم گرفت که از او بعنوان یکی از اعضای مهم در بین انتقامجویان استفاده کند. نهایتا، در جریان آرک داستانی «تهاجم مخفی Secret Invasion»، دیزی رهبر تیم خودش، جنگجویان مخفی میشود.
سپس کارکتر دیزی به «جاناتان هیکمن Jonathan Hickman» نویسنده سپرده شد، کسی که ۲۸ شماره از سری جنگجویان مخفی را نوشته بود. او مسئول این شد که دیزی را بعنوان یک شخصیت مهم تکمیل کند. دیزی به عنوان با ارزشترین شاگرد نیک فیوری ظاهر شد. فیوری با او یک رابطه دختر-پدری داشت. این سری، تکامل شخصیت دیزی بعنوان یک رهبر، روابط عاشقانهاش با Hellfire، خیانتی که به دنبال دارد و تصمیم نهاییاش برای اداره سازمان جدیدی که فیوری ساخته است را به تصویر میکشد.
آرکهای داستانی مهم
جنگ مخفی Secret War

«با خاک یکسانش کن»
پس از کسب سطح ۱۰ دسترسی امنیتی در سن ۱۸ سالگی، فیوری از دیزی خواست که در جنگ مخفی در «لاتوریا Latveria» علیه نخست وزیر «لوسیا وان باردس Lucia Von Bardes» شرکت کند. دیزی قبول کرد و در عملیاتی به قلعه لوسیا حمله کرد. در آنجا دیزی و گروهش با لوسیا و نیروهای دفاعیش مواج شدند، سپس فیوری نقشهاش را آشکار کرد؛ کشتن لوسیا و درس عبرت دادن به تروریستها. فیوری از دیزی خواست که قلعه را با خاک یکسان کند. دیزی اطاعت کرد و با قدرتش قلعه را با خاک یکسان کرد و لوسیا هم به نظر کشته شد. بقیه گروه با این تصمیم فیوری مخالف بودند؛ استفاده از یک دختر جوان بعنوان قاتل و ویرانگر. بنابراین فیوری ذهن آنها را پاک کرد. فیوری، بیوه سیاه و دیزی جانسون تنها کسانی بودند که از این ماجرا خبر داشتند.
دقیقا یک سال بعد، مشخص شد که لوسیا جان سالم به در برده و به سختی دنبال انتقام از نیک فیوری و قهرمانانش که در جنگ مخفی شرکت داشتند است. لوسیا موفق به ساخت یک بمب عظیم شد که کم مانده بود نیویورک و قهرمانان دنیا را نابود کند. دیزی از راه رسید. او با قدرتش محل منبع قدرت لوسیا که در سینهاش بود را پیدا کرد و آن را از داخل منفجر کرد. این انفجار باعث ایجاد موج واکنش زنجیرهای پاد مادهای شد که باعث ایست قلبی لوسیا شد. این اتفاق باعث کشته شدن لوسیا و منفجر نشدن بمب شد. موضوع پاک کردن حافظه لو رفت و این موضوع باعث خشم ولورین شد. او به فیوری حمله و زخمیاش کرد. برای متوقف کردن ولورین، دیزی قلب او را از داخل منفجر کرد و از آنجایی که بقیه قهرمانان قدرت التیام و احیای ولورین را نداشتند، دیزی به آنها هشدار داد که اگر دست از پا خطا کنند، نفر بعدی یکی از آنها است. «اما فراست Emma Frost» سعی داشت که وارد ذهن دیزی شود، دیزی هم به او هشدار داد که خودش را به زحمت نیندازد چونکه او دارای حفاظهای فیزیکی میباشد و این کار در آخر موجب آسیب رسیدن به خودش میشود. بعدها آشکار شد که فیوری به دیزی گفت که دیگر به کسی آسیب نرساند. در جهت اطاعت از این دستور، دیزی از قهرمانان خداحافظی کرد و به آنان گفت که خیلی چیز از آنها یاد گرفته است، حتی اگر خودشان چیزی یادشان نیاید. سپس ولورین خصمانه پرسید: «تو دیگه کدوم خری هستی؟»
بعد از این ماجرا دیزی را به شیلد آوردند. او توسط «ماریا هیل Maria Hill»، مدیر عامل جدید شیلد بازجویی شد. ماریا از او سوالاتی راجع به کسب دسترسی امنیتی در حد بالا، اتفاقات اخیر و اینکه الان نیک فیوری کجا اقامت دارد پرسید. پس از اظهارات مشکوک دیزی، ماریا او را خلع درجه و از شیلد اخراج کرد. پس از اخراج آشکار شد که او هنوز هم با فیوری ارتباط دارد و منتظر ماموریت بعدیاش است.
نابودی Decimation
پس از اتفاقات M-Day، «مگنتو Magneto» توسط «کالکتیو Collective» تسخیر شد. دیزی به تیم «انتقامجویان جدید New Avengers» کمک کرد و نهایتا خودش بود که او را شکست داد. دیزی ارتعاشی در مغز کالکتیو القا کرد که باعث از دست دادن هوشیاریاش شد. در اینجا بود که دیزی یک لقب جدید برای خودش انتخاب کرد: «ارتعاش Quake»
تهاجم مخفی Secret Invasion

در جریان تهاجم
بعدها دیزی در خفا به فیوری پیوست. ماموریت جدیدش استخدام قهرمانان و شروران بسیاری بود تا که به فیوری بعنوان تیم جدید «جنگجویان مخفی Secret Warriors» در برابر تهاجم آینده «اسکرول Skrull» یاری برسانند. دیزی جداگانه تمام افراد را استخدام کرد. یکی از افراد، اعجبوبه جوان جهش یافته، «لیلا میلر Layla Miller» بود که این درخواست را رد و به دیزی گفت که من برای کارهای بزرگتر ساخته شدهام. با لقب کوئیک، دیزی بعنوان رهبر به همراه تیمش در جریان تهاجم اسکرول در منهتن، به آنها حمله کرد. این تیم پیروز میدان شد و از کشته شدن تیم «انتفامجویان جوان Young Avengers» و «ابتکار Initiative» به دست تیم Skrulls جلوگیری کرد.
جنگجویان مخفی Secret Warriors

کوئیک و هلفایر بروی جلد شماره ۱۵ کمیک «جنگجویان مخفی»
جنگجویان مخفی پس از تهاجم اسکرول، زیر نظر دیزی به کارشان ادامه دادند. دیزی با تیمش در عملیاتهای بسیاری شرکت کردند؛ شامل ماموریتی علیه «هایدرا Hydra»، تیم «لویاتان Leviathan» و ماموریتهای دیگری در آرکهای داستانی «حکومت تاریک Dark Reign» و «محاصره Siege». بعد از مدتها وقت گذراندن، هم تیمی دیزی، «هلفایر Hellfire» به نظر میامد که احساسی نسبت به دیزی دارد. هر از چند گاهی خودشیرینی میکرد یا که در مواقع ضروری، فورا برای دیزی لوازم پزشکی را فراهم میکرد. اخیرا دیزی با ناگهان بوسیدن او، احساس خودش را به هل فایر نشان داد. بعدها دیزی برای تیم آشکار کرد که غیر از جوخه سفید خودشان، دو جوخه خاکستری و مشکی دیگر نیز وجود دارند. دیزی و هلفایر رابطهای را با یکدیگر شروع کردند و بعد از مدتی عاشق یکدیگر شدند. اما پس از ماموریت نابودی هایدرا، فیوری فهمید که این هلفایر بود که به تیم خیانت میکرد و با ماموران هایدرا ملاقات میکرد. هلفایر توضیح داد که چند ماه پیش هایدرا او را در هنگام سرقت از بانک گیر انداخت. مأموران شیلد هلفایر را را در گوشهای محاصره کردند و او تمام تلاشش را کرد تا مطمئن شود که دیزی در امان است و نجات پیدا میکند.نیک فیوری به او گفت که باور دارد که عشق میان او و دیزی عشق واقعی است، سپس او بازوی هلفایر را رها کرد و هلفایر سقوط میکند. فیوری خود را به جنگجویان مخفی رساند و گفت فقط هلفایر بود که نجات نیافت. دیزی از لحاظ عاطفی آسیب بسیار بدی دید.
محاصره Siege
در جریان محاصره، دیزی به همراه انتقامجویان، انتقامجویان جوان و «انتقامجویان مخفی Secret Avengers»، به رهبری استیور راجرز در برابر «نورمن آزبورن Norman Osborn» صف آرایی کردند. همچنین دیزی به همراه دیگران – و به لطف لوکی – با در دست داشتن «سنگهای نورن Stones of Norn» به نبرد «سنتری Sentry» رفتند.
ترس به تنهایی Fear Itself
کوئیک به سوئد رفت تا «سین Sin» را پیدا کند و شکست دهد. او قلعهای را پیدا کرد که میبایست مقر سین باشد. دیزی قلعه را نابود کرد ولی نمیدانست که استیو راجرز، «ماریا هیل Maria Hill»، «ویکتوریا هند Victoria Hand» و «شارون کارتر Sharon Carter» در آنجا مشغول نبرد با «مستر من Master Man» و تیم «اگزایلس Exiles» ودند. آنها به سلامت از قلعه فرار و بابت نجات جانشان از دیزی تشکر کردند.
انتقامجویان Avengers
به دلیل فرار نورمن آزبورن، دیزی بعضی از انتقامجویان را تا زندان Raft همراهی میکند. آنها از «جان واکر John Walker»، رییس زندان، باز جویی میکنند تا که مطمئن شوند او در این فرار نقشی نداشته باشد. از آنجایی که کاپیتان آمریکا به «چشمانی تیزبین» در این پرونده نیاز داشت، از دیزی خواست که در این پرونده به او کمک کند. او به کاپیتان گزارش داد که متوجه شده که تعداد بسیار زیادی از ماموران باوفای «همر Hammer» در داخل شیلد هستند. درست قبل از اینکه تشکیل تیم انتقامجویان جدید در کنفرانس مطبوعاتی علنی شود کپ از دیزی خواست که به تیم بپیوندد. او هم قبول کرد. این کنفرانس با ویدیویی از نورمن آزبورن به هم ریخت. در این ویدیو او از انتقامجویان سوال میکند و در جلوی مردم از شک و شبهههایش راجع به عملیاتهای آنها میگوید. دیزی موظف میشود که عامل این کار را پیدا کند. رد او را در خانهاش در نیو جرسی پیدا میکند. در آنجا دیزی وحشیانه او را شکنجه میکند تا محل آزبورن را از زیر زبانش بیرون بکشد.
به همراه سرباز زمستان With the Winter Soldier
پس از اتفاقات آرک داستانی Original Sin، دیزی باکی را که در نقش «مرد روی دیوار» است، همراهی میکند. آنها آنقدر در یک فضای تاریک ماندهاند که حالا باید یک شاهزاده خانم بیگانه را به قتل برسانند که ممکن است باعث بروز یک جنگ داخلی نیز بشوند. گرچه باکی در این رابطه مقداری دو به شک است.
شیلد .S.H.I.E.L.D
دیزی باری دیگر به خدمت شیلد در آمد و این بار به او ماموریت بازگردانی پدرش را از پرتغال دادند. طولی نکشید که بدنش قدرتش را از دست داد که باعث میشد استخوانهایش متلاشی و خرد شوند. «کولسون Coulson» گروهی دیگر را فرستاد تا «زابو Zabo» را دستگیر و و مجبور کنند تا یک راه درمان برای دیزی پیدا کند. زابو موفق شد دیزی رو درمان کند، اما سپس سعی کرد که با ادعای «این دارو ازش محافظت میکند» فرمول هاید را هم به او تزریق کند. کولسون آن فرمول را به خودش تزریق کرد و برای دفاع از دیزی، خودش با آقای هاید جنگید تا دیزی بهبود یابد. پس از بهبود، دیزی زمین لرزهای را بوجود آورد که آقای هاید را در خود فرو برد.
اطلاعات شخصی
- قد: ۵ فوت و ۴ اینچ (۱۶۲ سانتیمتر)
- وزن: ۱۱۵ پوند (۵۲ کیلو گرم)
- رنگ چشم: آبی
- رنگ مو: مشکی
مشخصات
- تابعیت: آمریکایی
- محل تولد: نیو اورلینز
- وضعیت تاهل: مجرد
- تحصیلات: دبیرستان
- وابستگیها : جنگجویان مخفی – شیلد
- اشتغال: مامور نیک فیوری – جنگجوی مخفی
- بستگان شناخته شده: کالوین زابو Calvin Zabo (آقای هاید، پدر) – جنیفر جانسون (مادر) – گریگوری ساتر (ناپدری) – جنت ساتر (نامادری)
قدرتها و تواناییها
بعلت «آسیب ژنتیکی» که پدرش مسبب آن بود، ژن ناانسانی دیزی از همان اول بدون هیچ مراسمی به دست آمد. او این قابلیت را دارد که زمین لرزه ایجاد کند. تمریناتی که او زیر نظر نیک فیوری گذراند او را در نشانهگیری دقیق قدرتش و منفجر کردن هدفش از داخل، ماهرتر کرد. او دربرابر اثرات مخرب ارتعاشها مصون است.
همچنین او دارای (یا به او داده شد) یک سپر روانی است که به او این توانایی را میدهد که در برابر کسانی که میتوانند از لحاظ روانی به کسی آسیب برسانند، مصون بماند.
او چنان کنترلی روی قدرتهایش دارد که میتواند از دور دست قلب یک فرد را از داخل منفجر کند. همچنین او میتواند یک ساختمان را در عرض چند ثانیه با خاک یکسان کند. حتی میتواند با قدرتهایش ارتعاشی در مغز فردی القا کند که موجب بیهوشی او شود.
گذراندن تمرینهای بیشتری زیر نظر فیوری او را به یک مبارز تن به تن قهار، ورزشکاری بسیار ماهر و یک مامور مخفی شایسته تبدیل کرده است. همچنین او رهبر ماموران مخفی در عملیاتهای مخفی میباشد.
همچنین او دسترسی امنیتی شیلد در سطح ۱۰ را به دست آورده. فقط نیک فیوری، بیوه سیاه و او هستند که تا این حد دسترسی دارند.
در جهانهای موازی
زمین Earth-1610
در جریان جنگ داخلی که ایالات متحده را به گروههای مختلفی تقسیم کرد دیزی بعنوان مامور شیلد و یکی از اعضای «انتقامجویان ساحل غربی West Coast Avengers» ظاهر شد.
در دیگر رسانهها
تلویزیون
انتقامجویان : نیرومندترین قهرمانان زمین The Avengers : Earth’s Mightiest Heroes

کوئیک در مجموعه کارتونی
کوئیک در فصل دوم با صدای Lacey Chabert در این سریال کارتونی حضور یافت. او در قسمت «چرا اعتماد میکنی؟» بعنوان مامور نیک فیوری که پس از باخبر شدن از نفوذ Skrulls در شیلد و بقیه آژانسها در سرتاسر دنیا بسیار خشمگین است، ظاهر شد. او «فینیس هورتون Phineas Horton» را تحریک کرد که به انتقامجویان حمله کند تا بیوه سیاه، تونی استارک را بدزدد و نیک فیوری اطلاعاتش را به او منتقل کند. همچنین او در قسمت «نفوذ» بعنوان یکی از اعضای تیم نیک فیوری ظاهر شد ولی سریعا توسط «کویین ورانکا Queen Veranke» که در ظاهر ماکینگبرد اسیر ظاهر شده بود، بیهوش شد. او در آخرین قسمت به نام «انتقامجویان گرد هم میآیند Avengers Assemble» به این سریال بازگشت. او هم همانند بقیه قهرمانان که توسط کاپیتان آمریکا کنار یکدیگر جمع شده بودند، ایستاد تا «گالاکتوس Galactus» را متوقف کند. او نقش کلیدی در شکست «ترکس Terrax» یکی از مباشران گالاکتوس داشت.
مامورین شیلد .Agents of S.H.I.E.L.D

کلوئی بنت در نقش کوئیک
دیزی جانسون بعنوان یکی از کارکترهای اصلی این سریال حضور یافت که در ابتدا با عنوان «اسکای Skye» یا به طور دقیق «مری سو پوتس Mary Sue Poots»، یک هکر نابغه و عامل ماموریتهای سطح ۱ شیلد ظاهر شد. قبل از استخدامش در این آژانس، او یک هکتویست بود، بنابراین او میتوانست حقیقت وجود بیگانهها، ابرقهرمانها و نیمه خدایان را در جهان آشکار کند. مامور فیل کولسون او را در تیمش استخدام کرد.
در این سریال همیشه هالهای ابهام دور میراث و گذشته اسکای وجود داشته، بعنوان مثال او نمیداند که خانواده واقعیاش چه کسانیاند. بعدها آشکار شد که اسکای در نوزادی در استان هونان چین پیدا شده و اینکه کل مردم روستایش فقط به خاطر اینکه افرادی به دنبال او بودند، کشته شدند. بعدها با صحبتهای زنی مرموز با نام رینا مبنی بر اینکه او دارای میراث ژنتیکی خاصی میباشد و بدون اینکه به او آسیب برسد (چون این آزمایشها اثرات جانبی مخربی دارند)، سرمی از خون نژاد «کری Kree» به وی تزریق میشود، شک و شبهههایی راجع به انسان بودن یا نبودن او بوجود میاید.
در فصل دوم او تحت تعقیب پدرش قرار میگیرد. او آشکار میکند که نام واقعی او دیزی است و اینکه درست مثل خودش، او هم یک ناانسان Inhuman است. بعد از در معرض مه تریجن قرار گرفتن، دیزی متوجه شد که دارای قابلیتهای ایجاد ارتعاش است. در آخر این فصل او شروع به استخدام تیمی جدید از ابر انسانها کرد.

متحدان انتقامجویان
در این سریال، دیزی/اسکای توسط «کلوئی بنت Chloe Bennet» به تصویر کشیده شده است. خاستگاه او مقداری مورد تغییر قرار گرفته به طوری که او علاوه بر ناانسان بودن، رگه آسیایی هم دارد.
بازیها
مارول: متحدان انتقامجویان Marvell : Avengers Alliance
کوئیک بعنوان یک کارکتر قابل انتخاب در این بازی حضور دارد. در ازای امتیاز، او قابل خریداری است.
در بیوگرافی او در این بازی نوشته شده: دیزی جانسون معروف به کوئیک، او شخصا توسط نیک فیوری استخدام شده.

مارول: جنگ قهرمانان
او یکی از ماموران ویژه شیلد میباشد که اعتماد کامل رییسش را جلب کرده است.
دیزی یتیم، اخیرا متوجه اصل نسب واقعی خود شده. مادرش قدرتای نا انسانی پنهان داشت و پدرش، آقای هاید، یک شرور به تمام معنا است. کوئیک قابلیتهایش را در ایجاد ارتعاشهایی که میتوانستند کوچکترین عضو بدن را هدف بگیرند یا که زمین لرزه ایجاد کنند، بهبود بخشید. او به طرز شگفتانگیزی زیرک و کاردان است و این موارد دلیلی هستند که او به عنوان مامور شیلد در انتقامجویان حضور دارد.
مارول: جنگ قهرمانان Marvel : War of Heroes
کوئیک در چندین کارت در بازی موبایلی مارول: جنگ قهرمانان ظاهر شده است. کارتهای او از این قرارند:
- (مرحله ۱۰) کوئیک
- (مامور مورد اعتماد) کوئیک
معرفی کاراکتر | هنک پیم Hank Pym
خاستگاه

هویتهای متفاوت هنک پیم
«دکتر هنری کریستوفر پیم Henry Christopher “Hank” Pym» در خانوادهای معمولی و فقیر در ایالت نبراسکا بزرگ شد. فقر خانوادهاش او را به فکر انداخت که چرا نتواند یک چیز مفید و به درد بخور اختراع کند. تنها کسی که هنک را به ادامه راهش ترغیب میکرد، مادربزرگش بود. تا مدتها هنک یک متخصص شیمی حیاتی با استعداد بود تا اینکه همسرش «ماریا تروایا Maria Trovaya» در سفری به مجارستان به قتل رسید. هنک اولین فروپاشی روانیاش را به این دلیل تجربه کرد. بعد از بهبودی او تصمیم گرفت که علمش را در مسیر مبارزه با غیر انسانیت و بی عدالتی قرار دهد. این هدف جدید سرانجام موجب شد که او گروهی نادر از ذرات زیر اتمی را کشف کند که برای تغییر اندازه شخص مورد استفاده قرار میگیرد. این طور بود که ذرات زیر اتمی پیم کشف شدند.
آفرینش
هنک پیم توسط استن لی، جک کربی (همکاری و طراحی) و لری لیبر (اسکریپت نویسی) خلق شد. اولین بار در داستان «مردی در کلونی مورچهها The Man In The Ant Hill» در شماره ۲۷ سری کمیکهای «داستانهایی برای تحیر Tales To Astonish» در ژانویه سال ۱۹۶۲ حضور یافت.
سیر تکاملی کاراکتر
هنک پیم شخصیت متضاد و متفاوتی در صنعت کمیک بوک میباشد. بزرگترین رسوایی او که اغلب به آن اشاره میشود زمانی بود که به همسرش «ژانت ون داین Janet Van Dyne»
حمله کرد و او را کتک زد. قضیه از این قرار بود که هنک در آن زمان از
مشکلات روانی شدیدی رنج میبرد ولی با این حال آن صحنه به نمونهای مشهور
از خشونت خانگی در
کمیکها بدل شد. مسلما مهمترین سری داستانهای این کارکتر سری
«انتقامجویان قدرتمند Mighty Avengers» به قلم دن اسلات Dan Slott میباشد
که اساسا نقش مهمی را در شناساندن این کارکتر ایفا کرد. این سری به حمله
Skrull و مغلوب شدن همزاد هنک مربوط میشود و هنک پیم ترسو سابق را به
نمایش میگذارد. هنک نام Wasp را از جهت احترام به همسر سابقش برای خود
انتخاب کرد. علاوه بر تغییر نام، اعتماد به نفسش نیز بیشتر و به رهبر نسل
جدید انتقامجویان تبدیل شد.
در طول این دوران، هنک مهارتهای علمی تحسین برانگیز خودش را در جهان مارول به نمایش گذاشت. شاید مهمترین لحظهی هنک، لحظهای بود که توسط موجود چند بعدی، جاودانگی Eternity به مقام برترین دانشمند زمین نائل آمد. او مقامش در علم از امثال تونی استارک، رید ریچاردز و دکتر دووم بالاتر بود؛ چرا که او با استفاده از علم، غیر ممکنها را ممکن کرد نه اینکه فقط کشف و اختراع کند.
بعد از پایان آرک داستانی «حکومت تاریک Dark Reign» هنک بعنوان رهبر تیم «آکادمی انتقامجویان Avengers Academy» انتخاب شد. مهارت هنک در درک دانش آموزان مشکل دار از او یک مربی و راهنمای عالی برای نسل جدید قهرمانها ساخت.
بروزرسانی
آرک های داستانی مهم
انتقامجویان

هنک در کنار دیگر انتقامجویان
بعد از دیوانه شدن هالک، انت من و واسپ تنها کسانی نبودند که به سراغش رفتند، مرد آهنین و ثور هم به کمک او آمدند. با همدیگر رد هالک را تا یک سیرک گرفتند و سعی کردند که هالک را قانع کنند تا خودش را تسلیم کند. مرد آهنین، انت من و واسپ ساعتها با بهیموث سبز مبارزه کردند تا اینکه ثور متوجه شد ماموریتشان اشتباه بوده و اینکه تمام این اتفاقات زیر سر برادر ناتنیاش، لوکی بوده است. جنت و واسپ متوجه شدند که هر پنج نفرشان قدرتهای متفاوتی دارند و اگر این قدرتها را روی هم بگذارند، غیر قابل شکستند. همگی موافق بودند و واسپ هم آنها را انتقامجویان نامید. انتقامجو بودن هم فایده داشت هم ضرر. یکی از اولین تغییرها در زندگی هنک پیم، خلق تصادفی هویت «مرد غول پیکر Giant Man» بود. هنک متوجه شد که اگر بیشتر از ۱۲ فیت (۳٫۶۵۷۶ متر) قد بکشد، نمیتواند تعادلش را حفظ کند.
معرفی کاراکتر | آیرون فیست Iron Fist
میراث آیرون فیست
نام آیرون فیست، وارثان زیادی در طول تاریخ داشته است. دنی رند ۶۶مین آنهاست.
از آیرون فیستهای گذشته میتوان به کوآن یوزو Quan Yaozu، لی پارک Li Park، بی مینگ تیان Bei Ming-Tian، وو آو شی Wu Ao-Shi، بی بانگ ون Bei Bang-Wen، کوآی جون فن Kwai Jun-Fan، فونگجی Fongji، اورسون رندال Orson Randall از اجداد دنی و وا سینگ رند Wah Sing-Rand آیرون فیست ۳۰۹۹ از نوادگان دنی اشاره کرد.
خاستگاه – دنیل رند کای، آیرون فیست شماره ۶۶
دنیل
رند Daniel Rand فرزند «وندل رند Wendell Rand» است که در دوران جوانی از
شهر کوآن لون K’un Lun، شهری که هر ۱۰ سال یکبار در کوههای هیمالیا پدیدار
میشود بازدید کرده بود. این شهر تقریبا در یک میلیون سال پیش توسط فرا
زمینیها کشف شد. کوآن لون توسط فرزندان فرازمینیها و نژادی قدرتمند با
نام پادشاهان اژدها Dragon Kings اداره میشد که خود تحت فرمان خدایی به
نام ارباب خان Master Khan بودند.
زمانی که ارباب آن زمان کوآن لو ( یعنی ارباب توآن Lord Tuan) برای خشمگین کردن پسرش، یوتی Yu-Ti، وندل را به عنوان میراث خود انتخاب کرد، وندل جان ارباب را نجات داد. وندل در دوران زندگیاش در کوآن لون با زنی به نام شاکاری Shakari ازدواج کرد و صاحب دختری با نام میراندا رند کای Miranda Rand-K’ai شدند. زمانی رند در مبارزهای تشریفاتی و مذهبی با داوس Davos، فرزند بزرگترین مبارز کوآن لون، لی کونگ رعدآسا Lei Kung the Thunderer شرکت کرد و در آن پیروز شد. این مبارزه او را مستحق دریافت قدرت شو لائو فناناپذیر Shou-Lao the Undying، اژدهایی بزرگ که هزاران سال پیش توسط چیانتاگ پادشاه اژدها Dragon King Chiantang به مار عرفانی صورفلکی تبدیل شده بود، کرد. با اینکه بزرگترین مبارزان کوآن لون در گذشته بصورت دورهای این قدرت را پذیرفته بودند و به آیرون فیست تبدیل شده بودند اما وندل آن را رد کرد. بعد از ده سال زندگی در کوآن لو، شاکاری توسط افراد یوتی کشته شد و وندل که مبتلا به افسردگی شده بود به زمین بازگشت. یکسال بعد او به تاجری موفق تبدیل شد و با زنی بنام هیثر دونکان Heather Duncan ازدواج کرد. در زمان غیبت وندل، ارباب توآن از دنیا رفت و فرمانروای دنیایی بنام فنگ تو Feng-Tu که در واقع مسکنی برای ارواح کوآن لون بود، شد. بعد از مرگ توآن، یوتی ارباب کوآن لون شد. در همین زمان بود که لی کونگ توسط پسرش داوس مغلوب شد و به دلیل شرمساری این شکست پسرس را به زمین تبعید کرد.

مادر دنیل، طعمه گرگها
پدر دنیل در سن ۹ سالگی و در زمان پدیدار شدن کوآن لون بود که تصمیم گرفت تا پسر و همسرش هیثر را به این شهر بیاورد. شریک کاری رندل، هارولد میچام Harold Meachum نیز با آنها راهی هیمالیا شد اما وقتی که وندل از لبه یک صخره افتاد و از میچام درخواست کمک کرد، میچام که آرزوی تصاحب سهم شریکش را داشت و البته به هیثر عشق میورزید، او را رها کرد تا بمیرد. مدتی بعد مادر دنیل که توسط میچام در هیمالیا رها شد برای حفظ جان فرزندش از گلهای گرگ جان خود را فدا کرد و روحش به سمت شهر فنگ تو بلند شد. ساکنین شهر کوآن لو دنیل یتیم را پیدا کردند و او را پیش خود بردند. میچام که در اثر سرما فلج شده بود از رهایی دنیل از مرگ خبردار شد و تا ده سال آینده خود را برای حمله او آماده کرد.
دنیل که تصمیم به انتقام مرگ والدینش گرفته بود دوران کودکی خود را در کوآن لون زیر نظر لی کونگ رعدآسا به یادگیری هنرهای رزمی پرداخت. دوستان نزدیک او میراندا رند کای، کسی که نمیدانست خواهر ناتنیاش است و پسری از سرزمین کوآن لون بنام کونال دو سین Conal D’hu-Tsien بودند. در سن ۱۹ سالگی دنی فرصت این را پیدا کرد تا با مبارزه با شو لائو فناناپذیر، که بخشی از قدرتش درون دیگی آتشین بود قدرت آیرون فیست را تصاحب کند. او موفق شد کاری برجسته که قبل از آن هیچ مبارزی قادر به انجامش نشد به نمایش بگذارد و به طرزی خشمگینانه شو را شکست دهد. با فرو بردن سینهاش در قلب اژدها و جذب قدرت او و همچنین با بردن دستانش در دیگ آتشین علامتی شبیه به اژدها بر سینه دنی نقش بست و او به آیرون فیست (مشت آهنین) تبدیل شد.
معرفی کاراکتر | ددپول Deadpool
توسط : ایلیا جعفری در تاریخ : جمعه, سپتامبر 4th, 2015مزدور وراج.
خاستگاه
وید
ویلسون بعنوان یک فرد عادی در یک خانواده غیر عادی، در یک شهر کوچک واقع
در ایالت اوهایو به دنیا آمد. در نوجوانی خانه را ترک کرد و سراسر کشور را
جست و جو کرد. در این حین، از منابع مختلفی آموزشهای نظامی را پشت سر
گذاشت و تصمیم گرفت که در آینده مزدور
شود. اگر ماموریت با مشکل روبرو میشد، مرتبا هویتش را تغییر میداد. او
به کانادا رفت و در آنجا با فردی به نام «وید تی ویلسون Wade T.
Wilson» برخورد کرد. از آنجایی که نام او Wade W. Wilson بود، آن فرد او را
به یاد شخصی که زمانی میشناخت انداخت: خودش.
هنگامیکه به او دستور داده شد تا وید تی را به قتل برساند، ددپول سهواً همسر او، مرسدس را به قتل رساند. در آخر وید تی فرار میکند و به مزدور افسونگر، « تی ریT-Ray» تبدیل میشود و ددپول هم نام وید تی را از روی احترام به همسر همنام خودش، برای خود انتخاب میکند و هیچ وقت آن را تغییر نمیدهد. هنگامیکه تشخیص داده شد ددپول سرطان مغز غیر قابل درمانی دارد، او داوطلب شد تا در یکی از زیر مجموعههای برنامه سلاح ایکس شرکت کند. این زیرمجموعه در تلاش بود تا عامل بهبود «ولورین Wolverine» را به انسان معمولی تزریق کند.
از آنجایی که او وید تی است و تبعیت کانادا را نیز دارد، اجازه ورود او به برنامه سلاح ایکس داده شد. مراحل با موفقیت طی شد، ولی ددپول (به معنی استخر مرگ) در نتیجه این آزمایشات، تعادل روانیاش را از دست داد. او نام ددپول را از یک استخر الهام گرفت، استخری که ماموران و دانشمندان روی آن شرط بستند که چه کسی در آزمایش بعدی میمیرد. ددپول از آن محل فرار کرد. از آن زمان تا کنون، او سرگردان است. برخی از هواداران کمیک ممکن است ادعا کنند که نام او قبل از «وید وینستون ویلسون Wade Winston Wilson»، جک Jack بوده ولی این موضوع تایید نشده است.
برای اطلاعات بیشتر در مورد خاستگاه این کاراکتر این کمیک را بخوانید.
آفرینش

اولین حضور ددپول
ددپول توسط راب لیفلد (طراح) و فابین نیسزا (نویسنده) خلق شد. او اولین بار در کمیک «جهش یافتگان جدید The New Mutants» در سال ۱۹۹۱ ظاهر شد. راب لیفلد بارها بصورت عمومی اعلام کرده است که همیشه از سادگی و بی آلایشی اسپایدرمن خوشش میامده، از این رو او کارکتری پوشیده و تمام ماسک طراحی کرد. ددپول در واقع نقیضه یا پارودیای از کارکتر کمیکهای دی سی، «دثستروکDeathstroke» است. شباهت نامشان (نام واقعی دثستروک اسلید ویلسون است) هم به همین دلیل است. نویسنده و طراح این شخصیت، نام او را از فیلم The Dead Pool الهام گرفتند.
سیر تکاملی کارکتر
اولین نسخه ددپول، تفاوت بسیاری با نسخه امروزی دارد. او یک قاتل حرفهای جدی و ترسناک بود و هیچکدام از خصوصیات آشنای این روزهای او درش وجود نداشت. در کتابهای انفرادیاش بود که خصوصیاتش دست خوش تغییرات شد. خصوصیاتی شامل: غیر قابل پیش بینی بودن، شوخ طبعی آزار دهندهاش، اختلالات روان گسیختگی، نظریات شخصی کشنده و خطرناک، شکستن دیوار چهارم و علاقهاش به غذاهای مکزیکی است که او را مشهور کرده است. اخیرا ددپول در تلاش بوده که یک قهرمان باشد.
ددپول به حمل تعدادی اسلحه مشهور است که گاهی اصلا معلوم نیست آنها را از کجا بیرون میکشد یا اینکه در کجا مخفی کرده است! (همانند بازیهای سری GTA که معلوم نیست شخصیت اصلی، تفنگ را در کجا مخفی کرده و از کجا آن را بیرون می کشد). «ال نابینا Blind Al» در پیشرفت شخصیت ددپول نقش قابل توجهی داشته، به این دلیل که همیشه در بین آنها یک رابطه عشق و نفرت وجود داشته است.
اخیرا شخصیت او دست خوش تغییراتی شده است تا حدی که او از یک کاراکتر نامیرا به یک شخصیت فانی تبدیل شده، ولی با این حال او هنوز هم ریسک میکند، به استقبال ایدههای مرگ آور میرود تا شاید باز هم با عشق همیشگیاش «مرگ Death» دیدار کند. شوخ طبعی و عجز و ناتوانیاش در جدی گرفتن مبارزهها هنوز هم باقی مانده است، هر چند چهرهاش دیگر نشانی از سرطان یا زخمهای مربوط به «سلاح ایکس» ندارد.