- چهارشنبه ۱۳ مرداد ۹۵
- ۱۶:۲۹
: صابر ابر را بیشتر به عنوان بازیگر میشناسند.اما فعالیتهای هنری او
تنها به بازیگری محدود نمانده است. عکاسی، نقاشی، چاپ کتاب و... از جمله
کارهایی است که او در کنار بازیگری انجام میدهد. او همچنین در آلبوم «در
شعله، با تو رقصان» به همراه پانتهآ پناهیها با مهیار علیزاده همکاری
داشته است. اما علاوه بر اینها صابر ابر کارگردانی نیز میکند.

«واوها و ویرگولها» و«۲۱ بار مردن در ۳۰ روز» دو نمایشی است که صابر ابر آنها را کارگردانی کرده است. اما تازهترین تجربه کارگردانیاش نمایشی به نام «پرتقالهای کال» به نویسندگی سینا آذین است که در تماشاخانه ایرانشهر به صحنه رفته است. این نمایش ذهن پیچیده نویسندهای ایرانی و مهاجرت کرده را به تصویر میکشد. سعید چنگیزیان، پانتهآ پناهیها، الهام کردا، ستاره پسیانی، لیلی رشیدی، مهدی کوشکی، مرضیه بدرقه و بهاره مصدقیان بازیگران این نمایش هستند و در خلاصه آن آمده است: «اریس شهر عجیبیه.
اینجا انگار همه یهچیزی جا میذارن. وقتی میآی اینجا، یا چیزی بهت اضافه میشه، یا چیزی ازت کم میشه. پاریس زندگی آدم رو تغییر میده، بعضیوقتها هم اون رو از آدم میگیره». صابر ابر در این گفتوگو از دغدغههایش در مقام کارگردان میگوید و نگاهش به هنر تئاتر. هنری که به عقیده او برخی آن را مقدس میپندارند وسعی میکنند حضور افراد را در آن کنترل کنند...
نگاهی کلی به کارهای شما در تئاتر – چه در مقام بازیگر و چه در مقام کارگردان- نشان میدهد علاقه چندانی به رئالیسم ندارید. این اتفاقی است یا دلیل خاصی دارد؟
دلیل خاصی دارد! برای اینکه فکر میکنم تئاتر برای من جای خاصی است. من در زندگی شخصیام سعی میکنم آدم رئالی باشم و از طرف دیگر سینمای ما سینمایی است که گنجایش و شرایط مناسبی را در فضایی جز رئالیسم ندارد. ما که تیم برتون نداریم! آثار موفق سینمای ما هم همگی متعلق به فضای رئال و سوپر رئال هستند! به خاطر همین، من برای بازی در تئاتر همیشه سعی کردهام چیزی را انتخاب کنم که قطعا نمیتوانم در سینما آن را تجربه کنم؛ که این انرژی و نیاز من تخلیه شود. چون سخت است که این نیازم را با خودم این طرف و آن طرف ببرم! این انتخابها تعمدی و با دقت بوده است.
کمی از این حس نیاز به تجربه فضای غیررئالیستی بیشتر بگویید.
هر کسی خودش را با چیزی آرام میکند. شاید من چون عصبانی نمیشوم، شاید چون خیلی خیلی خوشحال نمیشوم، شاید چون هیچ حسی در من به یک مرحله خیلی بالایی نمیرسد، باید کاری کنم که بتوانم در تعادل زندگی کنم و با این گونه تئاتر، این کار را میکنم. اصولا با بازیگری این کار را میکنم. چون از درون من بیرون میآید. چیزی نیست که آن را بسازم. خود من هستم. میتوانم خشم و غم و بقیه احساساتم را با آن تخلیه کنم. سینما این اجازه را به من بازیگر نمیدهد. چون سینما مقطع است. اما در تئاتر با خودت میگویی من یک ساعت و نیم، پیوسته شیدایی میکنم تا کمی حالم خوب شود. (میخندد)
«پرتقالهای کال» کی نوشته شد؟
اول از همه بگویم سینا آذین نویسنده این متن، جزو نوابغی است که در سالهای آینده اتفاقات خوبی برای او رقم خواهد خورد. چون نگاهش در نهایت معاصر بودن پیش میرود و من این را خیلی دوست دارم. او به روز و به زمان پیش میرود و این بستر معاصر بودن قرار نیست ما را محدود کند. سینا دو سال و اندی روی این متن کار کرد. اصلا سال ٩٣ متن را به من داد.

در این دو سال و نیم این متن تا چه حد تغییر کرد؟ دو سال و نیم متعلق به روزگاری است که دیگر منسوخ شده! اینکه کسی بگوید من دو سال و نیم با نویسنده در ارتباط بودم. ضمن اینکه بسیاری از مخاطبان هم ممکن است بگویند برای چنین متنی دو سال و نیم وقت گذاشتهاید؟!
بله! واقعا مشکل همینجاست. من آدمهایی را میشناسم که شش تا هفت سال است که دارند روی فیلمنامهشان کار میکنند و آن را نمیسازند و من میگویم خب کافی است دیگر! چه کار دیگری میتوانی با این فیلمنامه بکنی! مدام هم درگیرش هستند نه اینکه هی بروند و بعد دوباره ول کنند. اما درمورد این متن اینطور نبوده که ما تمام دو سال و نیم را پیوسته روی متن کار کرده باشیم. نه. من کارهای خودم را داشتم و سینا هم همینطور. اما آنچه برای ما مهم بود این بود که با متنی وارد تمرین شویم که حداقل برای من به عنوان کارگردان و برای سینا به عنوان نویسنده، متن سر و شکلدار و کاملی باشد.
وقتی میگویم دو سال و نیم روی این متن وقت گذاشتهایم به آدمها حق میدهم که تعجب کنند. یا بگویند مگر چکار کردهاید! حاصل دو سال و نیم این است؟! دستکم در جایگاهی که من ایستادهام به این زمان نیاز داشتم. شاید برای یک نفر دیگر، این زمان زودتر و برای شخص دیگری دیرتر باشد. اما من این زمان را دادم تا چیزی اتفاق بیفتد و با آن خوشحال شوم و بگویم میخواهم انجامش بدهم. نمیخواهم بگویم من کار مهمی کردم نه! من هیچوقت دو کار را همزمان انجام نمیدهم. چه در بازی چه در کارگردانی. اما الان شش ماه است که از زمان تمرین کار تا الان هیچ کاری را قبول نکردهام تا خللی وارد این پروسه نشود. تا وقفهای ایجاد نشود. این متن که به زودی چاپ خواهد شد، شکل اجراییاش چیزی نیست که من انتخاب کردم. متن سینا به مراتب خیلی رئالتر است و به مراتب سادهتر همهچیز را بیان میکند. اما از آنجایی که من دوست دارم طور دیگری با مخاطب ارتباط برقرار کنم، با مشورت کامل نویسنده یک کارهایی با متن کردم.
نمایش شما در پاریس میگذرد، در حالی که آدمهای آن ایرانی هستند. اما پاریس هم جز کارکرد نشانهای کارکرد خاص دیگری ندارد. آیا اینکه داستان در پاریس میگذرد دست شما را برای مطرح کردن پارهای مسائل باز میگذاشت؟ یا اینکه دلایل دیگری در کار بود؟
خب نکته جالبی است که چرا آنجا پاریس است و ظاهرا هر جایی میتواند باشد. یک چیز برای من خیلی مهم است. آدم اصلی این نمایش یک نویسنده است و از آنجایی که بقیه آدمها در کنار او و از ذهن او شکل میگیرند و آدمهای نویسنده هستند، هر کدامشان باید بخشی از آن جنون را داشته باشند. اینکه چرا پاریس انتخاب شده و تهران انتخاب نشده برای این نبوده که من بخواهم از چیزی فرار کنم. چون آنچه من میخواستم بگویم در نمایش میگویم. چیزی نبود که بخواهم آن را از فیلتری عبور بدهم و برای همین شهر را تغییر بدهم. به نظرم آنجا جایی است که یک چیز کلی دارد. همان چیزی که در خلاصه نمایش هم گفتیم. پاریس یا چیزی به تو اضافه میکند یا چیزی از تو کم میکند. در واقع نوعی تصویر رویاگونه از پاریس وجود دارد که به فضای نمایش و وقایع هم نزدیکتر است و پیشنهاد خود سینا هم بود.
هیچ کدام از این آدمها واقعی نیستند. آدمهایی نیستند که وجود داشته باشند. شاید برای همین است که ایرانی هستند. چون از ذهن یک ایرانی بیرون آمده و در واقع نوشته شدهاند. برای همین من سعی کردم در هر شخصیت به اندازه همان شخصیت این جنونی که از آن حرف زدم وجود داشته باشد.

در کار شما دو وجه مضمونی وجود دارد. یک وجه فلسفی که درگیری هر شخصیت با خودش است و در واقع میتوان گفت از جغرافیا تبعیت نمیکند. در مقابل نشانههای اجتماعی نیز در کار وجود دارد. مثل تاکید شما بر ایرانی بودن. هرچه نمایش جلوتر میرود تاکید بر ایرانی بودن بیشتر میشود. کمی از این دوگانگی بگویید. به عبارت دیگر دوست داشتید یک قصه تعریف کنید یا اینکه دغدغههای فراتر از این نیز داشتید؟
واقعیت این است که من همیشه فکر میکنم چیزی که به عنوان قصه وجود دارد، چیزی است که تمام میشود. ما با قصه سر و کار نداریم. دستکم من اینطور دوست دارم. فکر میکنم قصه بخش مهمی از یک اثری هنری. حتی هنر تجسمی یا هر هنر دیگری است. اما به طور خاص در نمایش به عنوان هنر زنده و در سینما برایم در کنار چیزهای دیگر تعریف میشود و معنا پیدا میکند.
بخش فلسفی کار برای من خیلی مهم بوده است. با نویسنده خیلی در این مورد بحث کردیم. اینکه این نکته به یک پختگی برسد. اینکه در مورد تنهایی و خلوت آدمها و اینکه چطور میشود آدمها به نقطهای میرسند که کاری را میکنند که گاهی فاجعهبار است. ریشه این اتفاق کجاست؟ بخش روانشناسانه و روانکاوانه کار، نیز اهمیت بسیاری دارد، اینکه در این دو وجه ما با شخصیت و مهمتر از نمایش با مخاطب چه میکنیم. یک چیز را نباید فراموش کنیم. برای من ایران پر از آدمهایی است که از تنهاییشان به تنهاییشان پناه میبرند؛ نه برای اینکه دوست دارند. بلکه گزینه دیگری برایشان وجود ندارد پس به خودشان پناه میبرند. من خیلی دوست داشتم این اتفاق در نمایش بیفتد. آدمهایی که تنها هستند و بیخودی با کسان دیگری هستند. یک فردیت بر جمع یا حتی روابط دونفره حاکم است. این چیزی است که در زندگی شخصی خودم خیلی درگیرش هستم.
همین تنهایی؟
من یک زندگی شخصی دارم که زندگی خودم است و برای آدمهای دیگر شاید سخت باشد. یا اینکه تعریفش خیلی روشن نیست. اما من با آن حال و شیوه دارم زندگی میکنم. بدم نمیآید کار دیگری بکنم اما چون گزینهای وجود ندارد ترجیح میدهم در این خلوت بمانم. برای همین است که شاید آنچه که میگویید وجود دارد. به خاطر تنها بودن این آدمها، اصرار بر ایرانی بودن نمایش دارم. برای اینکه اگر هم دونفره زیبایی را تشکیل دادهاند، حتما در خیالشان این اتفاق میافتد. مثل رابطه بازیگر (لیلی رشیدی) با مترجم«سعید چنگیزیان» در نمایش. تنها دونفره نمایش که پر از لذت است و هیجانی دارد. چیزی که دیگر وجود ندارد.
قبلا هم بارها در گفتوگوهایی که داشتیم از این دغدغه تنهایی گفتهاید. در حالی که از بیرون شاید چندان این طور به نظر نرسد. شما نه صرفا یک بازیگر بلکه یه سلبریتی هستید که در اجتماع حضور فعال دارید.
اما این تنهایی مرا کامل نمیکند. این زندگی اجتماعی من است. میدانید واقعیت چیست! گرچه میگویند نقض یک چیز، اصل آن چیز است اما من میخواهم از آن استفاده کنم! اگر بخواهم جمله بهتری برایش پیدا کنم، باید بگویم من هراسی از تنهایی ندارم. من به جایی رسیدهام که فکر میکنم تنهایی برایم لذتبخش است. چون کاری به کار کسی ندارم. قرار نیست کسی را دچار اتفاقی کنم یا دیگری مرا دچار اتفاقی کند. فکر میکنم همه آدمها این را دارند. برخی با آن کنار میآیند و برخی خودشان را گول میزنند و پناه میبرند. اما به نظرم همه این را دارند.
من یک بازیگرم و به قول شما تعاملات اجتماعی خودم را دارم. نمیتوانم در خیابان راه بروم مردم به من سلام کنند یا ابراز محبت کنند و من توجهی نکنم چون مثلا دوست دارم تنها باشم. اگر اینطوری باشد من بهتر است بروم در یک جای دور افتاده یا مثلا دهکدهای در پرو زندگی کنم. قطعا من چنین آدمی نیستم. نمیتوانم آن طور زندگی کنم و به این معاشرتها نیاز دارم. اما فکر میکنم باید تنهایی خاص خود را درک کنم و بپذیرم.

کار شما دغدغههای روشنفکرانهای دارد. طبقه اجتماعی که در نمایش محمل بروز اتفاقات است طبقه گزیدهای است. متعلق به قشر فراگیر جامعه نیست. حتی شخصیت بازیگر نمایش که نه گذشتهای دارد و نه تاریخی، برای تست بازیگری به پاریس میآید! و برای تمرین نمایشنامه «چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد» را میخواند! شاید بتوان گفت با حذف این نشانههای روشنفکرانه، برای مخاطب عام فقط قصه میماند. چنین نگاهی را به نمایشتان قبول دارید؟
خیلی قبول دارم! خیلی هم درست است و میخواهم بگویم که روی این موضوع اصرار دارم. برای اینکه فکر میکنم ما دیگر نیاز داریم مخاطبمان را مشخص کنیم و بگوییم من دوست دارم برای این قشر از جامعهام از نظر فرهنگی کار کنم یا اثر بسازم. هر اثری مخاطب خودش را دارد. در برادوی هم همینگونه است. در همه جای دنیا همین طور است. آثار برای مخاطبان متفاوتی تولید میشوند. در همین مجموعه ایرانشهر هم همینطور است. آثاری در اینجا اجرا شده که آدم از خودش میپرسد چطور ممکن است چنین چیزی روی صحنه بیاید! اما خب وجود دارد. شاید این حرفی که میخواهم بزنم برای برخی اذیتکننده باشد اما امیدوارم مرا درک کنند. آن هم اینکه من ناراحت نمیشوم که از هر ١٠ نفر یک نفر این نمایش را دوست داشته باشد. یک نفر با این اثر ارتباط برقرار کند. چون این یک نفر دوسال دیگر چهار نفر خواهد شد.
برگردیم به نمایش. طراحی صحنه شلوغی داشتید. پر از نشانه بود. در عین حال مثلا بیمرزی اتاقها نوعی فضای رویاگونه و فانتزی را تداعی میکرد...
خیلی فکر کردیم و مشورت کردیم که اشتباهی وجود نداشته باشد. همه گروه به این نکات فکر کردیم. مثلا آتوسا قلمفرسایی وقتی متن را خواند به این فکر میکرد که چطور صحنهای داشته باشیم که همه این نکات را در بر بگیرد. پاریس باشیم و نباشیم. در هتل باشیم و نباشیم. همهچیز وجود داشته باشد و در عین حال وجود نداشته باشد. مثلا همین که اتاقها دیوار نداشتند. یا شماره اتاق که ١٠٧ بود. انگار همه در یک اتاق هستند و در واقع این ذهن نویسنده است. حتی جاهایی از پیچیدگیها هم کم کردیم. طراحی صحنه در همین راستا بود. آنقدر آتوسا قلمفرسایی درست فهمیده بود که من فقط شنونده بودم وگاهی فقط پیشنهاد میدادم.
کمی هم به بازیگران «پرتقالهای کال» بپردازیم. شما گروه بسیار درخشانی را در این نمایش به کار گرفتید. گروهی که از دوستان شما هم هستند...
اول از همه اینکه من خیلی خوشبختم که در زندگیام اینها دوستان من هستند. اما میخواهم بگویم چه مورد پانتهآ پناهیها یا بقیه بازیگران این نمایش که خیلی صمیمی هستیم، اینطور نیست که چون دوستیم از آنها بخواهم برای من بازی کنند و آنها هم بلافاصله بپذیرند. اصلا خود من هیچوقت این کار را نمیکنم و آنها هم میدانند فکر من چگونه است. این موضوع میان ما متقابل است. چون فکر میکنیم کار، کار است و باید با دقت به آن فکر کنیم و از کاری که میکنیم مطمئن باشیم. اما چیزی که برای من خیلی خیلی مهم است این بود که من از آدمهایی خواهش کنم در این پروژه کنار من باشند که کانسپت کار را درک کنند. این مهمترین چیز بود.

و این کانسپت کار چیست؟
نیاز داشتم به آدمهایی که شاید این جنس دیوانگی را تجربه نکرده باشند اما آن را بلد باشند. بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. خیلی با هم گپ و گفت داشتیم. مخصوصا هفتههای آخر خیلی با هم بحث میکردیم که کجاییم و قرار است چه کار کنیم. بارها و بارها سعید چنگیزیان در مورد یک صحنه به من میگفت این برای شخصیت مترجم صحنه خیلی احساساتی است و من میگفتم درست، اما اینها واقعی نیستند. خیلی کار سختی است از یک بازیگر خوب بخواهی کاری را برای تو از جنس دیگری انجام بدهد که به نظر مخاطب عام این طور بیاید که چرا هیچ کاری نمیکند؟ چرا داد نمیزند؟!
برای اینکه در این بستر دارد درست بازی میکند. موقعیت نمایش را رعایت میکند و آن را درک کرده است. خیلی هم سخت است. چون در هفته اول، آدمها با همان انتظاری که از نوع بازی آن بازیگر دارند به تماشای نمایش مینشینند. بعد میبینند که اینها چقدر ساده برخورد میکنند و اصلا آن برونریزی وجود ندارد. من خیلی روی این اصرار داشتم و از بچهها خواهش کردم به این نقطه برسیم. اصلا مهم نیست به نظر تعدادی از مخاطبان اینطور بیاید که چرا بازیهای خوبشان روی این صحنه نیست. نه! اصلا اینطور نیست و این خیلی کار سختی است. چون به یک چیز نو میرسیم. این رویا گونگی که در بازی این بازیگران هست کار هر کسی نیست. این گروه بازیگران آنقدر حرفهای هستند و کارهای خوب انجام دادهاند که شاید فقط باید طور دیگری آنها را دید و شگفتزده شد. این بازیهای کنترلشده واقعا شگفتانگیز است. من عاشق بازیهای بازیگرانم هستم. واقعا هیچ لحظهای از هیچ کدامشان نمیخواهم طور دیگری بازی کنند. اینقدر خیالم راحت است و همهشان برایم کامل هستند!
دو بازیگر تازه هم روی صحنه دارید
در مورد بهاره مصدقیان و مرضیه بدرقه همدورههای من در موسسه کارنامه بودند و ما با هم بازیگری را یاد گرفتیم و جلو آمدیم. بهاره در اینجا دیالوگ نمیگوید اما جزو بازیگرانی است که هنوز کشف نشده است. شاید چون خودش اصراری برای هر جا بودن و در هر کاری بودن را نداشته و خیلی کم در این سالها کار کرده است. مرضیه هم همینطور. برای همین هم انتخابهایشان برای من خیلی محترم است. آنها به درستترین شکل در کار من ایفای نقش میکنند. سخت است که به بازیگری بگویی تو باید روی صحنه بروی و دیالوگی نداری، اما بهاره این کار را به بهترین شکل انجام میدهد. آدمها او را به عنوان شخصیت میبینند و سکوت خوبی دارد. بازی کردن سکوت، بسیار عجیب و سخت است.
شما بازیگر خوبی هستید. چرا کارگردانی هم میکنید؟ هرچند یکی از نقاط عطف «پرتقالهای کال» این است که در آن بازی نکردید و کارگردان ماندید...
من این چیزی که میخواهم بگویم را از آتیلا پسیانی یاد گرفتم. آتیلا میگوید وقتی اجرا شروع میشود دیگر اجرا برای بازیگر است و برای کارگردان نیست. او کارش را کرده است. میتواند نظراتی داشته باشد یا اصلاحاتی انجام دهد اما دیگر تمام شده است. باید بنشیند و مثل مخاطب لذت ببرد. من به این موضوع فکر کردم. از روز اول هم تصمیم من این بود که به دلیل اینکه تعداد زیادی بازیگر در کار وجود دارند خیلی متمرکز، به کارگردانی خودم برسم. خیلی کار سختی بود. دو اتاق با هم روی صحنه وجود دارد و انگار دو نمایش با هم دارد اجرا میشود. اضافه بر اینکه من از آنها یاد میگیرم. من نه بازیگر مطلقم نه کارگردان مطلق. هیچ کدام اینها به تنهایی نیستم. نقاشی هم میکنم. عکاسی هم میکنم. در همه اینها لحظاتی از زندگی را برای خودم تجربه میکنم. اما به شکلهای مختلف و در مدیومهای مختلف.

در طراحی «پرتقالهای کال» رگههایی از پاپآرت یا در معنای کلی هنر مدرن وجود دارد. شاید هم نوعی نگاه پست مدرنیستی. برای همین هم کار شما بیشتر حس سرخوشانهای دارد در حالی که هسته اصلی آن یک رنج درونی بسیار عمیق است.
فکر میکنم این خصلت دوران مدرن و هنر مدرن است. در واقع کاری که مدرنیسم با جهان میکند این است که هسته اصلی واقعه را به شکل دیگری پرورش میدهد و به ما نشان میدهد. وقتی ما اثری را میبینیم که پسوند پاپ آرت دارد چه اتفاقی در آن افتاده است؟ ما اندی وارهول را میبینیم اما آنچه جلوی چشم ما است حرف آخر را نمیزند. آن چیزی مهم است که ما در مقام مخاطب به آن میرسیم. ما کشفش میکنیم. برای همین تمام سعیام را کردهام که دستکم در این کار این اتفاق بیفتد.
من قبول دارم که این نمایش، نمایش سختی است. من حتی دانشجویانی را دیدم که دم در بودند و رفتم و با آنها حرف زدم. گفتند ما میخواهیم دوباره ببینیم و دربارهاش حرف بزنیم و من خیلی از این استقبال میکنم. برایم خوشایند است. دوست ندارم نقطهای، پایان یک کار باشد. دوست دارم کار با مخاطب برود. دوست دارم هر کس به اندازه خودش با کار ارتباط برقرار کند. چیزی که متعلق به خود اوست. با توجه به زمانی که برای تمرین گذاشتم و کم هم نبود، خوشحالم که از این بایت، دارم با مخاطبان جدیدی آشنا میشوم. دارم با آدمهایی آشنا میشوم که با هم گفتوگو میکنیم. کسی نمیآید به من بگوید خسته نباشید آفرین عالی بود! من اصلا دنبال این نیستم. من دنبال چراها هستم. دنبال گفتوگو هستم.
و سوال آخر. امسال دومین سالی است که به عنوان سال تئاتر نامگذاری شده است. شما وضعیت امروز تئاتر ما را چگونه میبینید. و لطف میکنید اگر صریح صحبت کنید!
اگر بخواهم خیلی صادقانه بگویم باید بگویم که نسبت به چند سال پیش واقعا حال تئاتر خوب است. اتفاقا نمیتوانم بگویم حال تئاتر بد است. میخواهم بگویم یادمان نرود در سال ٨٩ یا ٩٠، این وضعیت را نداشتیم. ما الان امیررضا کوهستانی را داریم. ما الان افسانه ماهیان را داریم و اینها دارند در جشنوارههای مهم جهان کارهای مهمی را به صحنه میبرند. تئاتر ما کمی جهانیتر شده است. در این بخش خیلی خوشحالم. من با یک چیز در تئاتر مشکل دارم که شاید خیلی در راستای سوال شما نباشد اما به یک چیز با صراحت جواب میدهم.
چه چیزی؟
من از تفکیک در تئاتر در مورد بازیگرها ناراحتم. اینکه فلانی نمیتواند بیاید. فلانی نباید بیاید. فلانی میآید که گیشه را پر کند. چیزهای شخصی و فردی. من فکر میکنم دیگر کافی است. اینقدر سطحی فکر کردن دیگر برای ما نیست. که فلانی بازیگر سینماست نباید در تئاتر بازی کند! هر کس هر طور که میآید با چیزی که آمده سنجیده شود نه با چیزی که دلیل ماست. این موضوع در تئاتر ما وحشتناک است! در سینما این مساله نیست. چون همه فکر میکنند تئاتر خیلی مقدس است و مثلا نباید اشتباهی در آن باشد. نه! چرا آدمها نباید حق تجربه داشته باشند؟ آدمها میتوانند به تئاتر بیایند و تجربه کنند و انتخاب کنند و انتخاب شوند. یا مثلا فلانی ورزشکار است چرا میآید تئاتر بازی میکند! به نظر من اینها درست نیست! شاید بیاید و بهتر از خیلیهای دیگری باشد که سالهاست دارند تئاتر کار میکنند. به نظرم باید با اثر مواجه شد، نه پیشینه آن. من از اتفاقات جدید و آدمهای جدید که دارند وارد تئاتر میشوند خیلی خوشحالم. چندین کار فوقالعاده از این جوانها دیدهام؛ هیچ کدام هم سرشناس نبودند. همیشه جا برای بهتر شدن هست و هیچ چیز نمیتواند مطلق باشد.