- يكشنبه ۲ آبان ۹۵
- ۱۱:۳۶
سریال «نارکوها»؛ داستان زندگی سلطان کوکائین تاریخ
مجله
جامعه پویا - سجاد صداقت: «نارکوها» (Narcos) عنوان سریالی است که شبکه
«نت فلیکس» دو فصل آن را تاکنون منتشر کرده؛ فصل اول این سریال در 28 آگوست
2015 و دومین فصل آن در دوم سپتامبر 2016 به صورت پخش همزمان همه
اپیزودهای یک فصل پخش شد. «نارکوها» که در دو فصل 10 قسمتی پخش شده، داستان
زندگی «پابلو اسکوبار» سلطان مواد مخدر دنیاست.
پروژه های عجیب و مهیج شبکه «نت فلیکس»، تمامی ندارد؛ شبکه ای که با ورودش به دنیای سریال های تلویزیونی و پخش اینترنتی آنها، فاز تازه ای را به روی مخاطبان گشوده است. اکنون دیگر همه علاقه مندان سریال های تلویزیونی از ویژگی خاص این شبکه های اینترنتی مطلع هستند؛ این شبکه ها همه اپیزودهای فل سریال را با هم اکران می کنند و مخاطب دیگر به انتظار هفتگی برای مشاهده یک سریال نمی نشیند اما پروژه عجیبی که شبکه نت فلیکس چندی پیش فصل دوم آن را منتشر کرد، سریالی است که می توان آن را یکی از بهترین نمونه های سریال/ مستندسازی در سال های اخیر دانست.
پروژه های عجیب و مهیج شبکه «نت فلیکس»، تمامی ندارد؛ شبکه ای که با ورودش به دنیای سریال های تلویزیونی و پخش اینترنتی آنها، فاز تازه ای را به روی مخاطبان گشوده است. اکنون دیگر همه علاقه مندان سریال های تلویزیونی از ویژگی خاص این شبکه های اینترنتی مطلع هستند؛ این شبکه ها همه اپیزودهای فل سریال را با هم اکران می کنند و مخاطب دیگر به انتظار هفتگی برای مشاهده یک سریال نمی نشیند اما پروژه عجیبی که شبکه نت فلیکس چندی پیش فصل دوم آن را منتشر کرد، سریالی است که می توان آن را یکی از بهترین نمونه های سریال/ مستندسازی در سال های اخیر دانست.

«نارکوها» را می توان یکی از مهم ترین پروژه های سریال سازی سال های اخیر شبکه های تلویزیونی دانست. سریالی درباره «پابلو اسکوبار» که او را سلطان کوکائین دنیا می دانستند؛ مردی که بزرگترین کارتل مواد مخدر دنیا را اداره می کرد و هر چند در سال 1993 در 44 سالگی کشته شد؛ اما در مدت کوتاهی موجی از خشونت و وحشت را در کشور کلمبیا به وجود آورد. عنوان سریال «Narcos» از واژه نارکو می آید که در زبان اسپانیایی مخفف «نارکوترافیکانته (narcotraficante) است و به قاچاقچیان مواد مخدر اشاره می کند.
همین اطلاعات جزیی، هر علاقمندی به سریال های تلویزیونی را به دیدن فیلم یا سریالی در این باره، مشتاق می کند. داستان زندگی این مرد افسانه ای، ترسناک و دلهره آور کلمبیایی اکنون در سریال «نارکوها» به شکلی ویژه بازتاب داده شده است. سریال تمام تلاش خود را به کار می گیرد تا زندگی مردی را به تصویر بکشد که در دهه های 70 و 80 رهبر کارتل مشهور مواد مخدر «مدلین» کلمبیا بود و از قضا 80 درصد تجارت کوکایین جهان را در اختیار داشت.
اسکوبار
با تکیه بر این کارتل بزرگ، هفتمین مرد ثروتمند دنیا محسوب می شود. به
همین سادگی حتی مخاطبانی که علاقه چندانی به دیدن سریال های تلویزیونی
ندارند هم مجذوب می شوند داستان مردی را بشنوند که توانایی این را داشت که
حمام خون به راه بیندازد و این کار را در همان سال های دهه 70 و به ویژه
دهه 80 در کلمبیا انجام داد.
شاید یکی از مهمترین ویژگی های سریال، نوع روایت آن است؛ سریال از زبان یک پلیس آمریکایی روایت می شود که در قالب نیروهای سازمان مبارزه با مواد مخدر ایالات متحده در کلمبیا فعالیت می کند. آغاز سریال با صحنه ای تاثیرگذار از درگیری خونین در کافه ای در کلمبیا آغاز می شود؛ یک کشتار واقعی که از سوی نیروهای پلیس کلمبیایی انجام می شود.
راوی داستان در همان لحظه اول فیلم تکلیف خود را با مخاطبش روشن می کند. او به تماشاگر می گوید: «سرزنشتون نمی کنم اگه من رو باعث و بانی این حمام خون بدونین.» با این اوصاف داستانی که «استیو مورفی» (دیوید هالبروی) مامور سازمان مبارزه با مواد مخدر آمریکا (DEA)، آن را روایت می کند، داستانی است درباره مردی به نام پابلو اسکوبار.
شاید یکی از مهمترین ویژگی های سریال، نوع روایت آن است؛ سریال از زبان یک پلیس آمریکایی روایت می شود که در قالب نیروهای سازمان مبارزه با مواد مخدر ایالات متحده در کلمبیا فعالیت می کند. آغاز سریال با صحنه ای تاثیرگذار از درگیری خونین در کافه ای در کلمبیا آغاز می شود؛ یک کشتار واقعی که از سوی نیروهای پلیس کلمبیایی انجام می شود.
راوی داستان در همان لحظه اول فیلم تکلیف خود را با مخاطبش روشن می کند. او به تماشاگر می گوید: «سرزنشتون نمی کنم اگه من رو باعث و بانی این حمام خون بدونین.» با این اوصاف داستانی که «استیو مورفی» (دیوید هالبروی) مامور سازمان مبارزه با مواد مخدر آمریکا (DEA)، آن را روایت می کند، داستانی است درباره مردی به نام پابلو اسکوبار.

داستان
«نارکوها» به طور ویژه و با استفاده از تصاویر واقعی و مستند که معمولا در
زمان نریشن گویی «مورفی» شخصیت اصلی نمایش داده می شود، تماشاگر را با
فضایی که اسکوبار در آن شکل می گیرد و تبدیل به مهم ترین رهبر قاچاقچیان
مواد مخدر در دنیا می شود، آشنا می کند. اسکوبار با هوش سرشار خود در زمینه
تجارت موفق می شود از خرده خلاف های ساده به بزرگترین صاحب صنعت تولید و
توزیع مواد مخدر در دنیا تبدیل شود.
«نارکوها» از جایی آغاز می شود که آخرین سال های زندگی و قدرت اسکوبار است، یعنی سال 1989؛ اما داستان به عقب باز می گردد و داستان زندگی اسکوبار را به طور کامل بازگو می کند. داستانی پرتلاطم که ماجرای رسیدن فردی از فرش به اوج و بازگشت او به فرش است، مسیری که اسکوبار در این بین می پیماید، همان نقطه ای است که سریال نیز به آن اشاره می کند.
نویسندگان سریال نقطه اصلی عزیمت خود را درگیری های بین کارتل های مواد مخدر و نیروهای مبارزه با مواد مخدر کلمبیا و آمریکا قرار می دهند. در این بین حضور استیو مورفی و خاویر پنیا (پدرو پاسکال)، دو نیروی سازمان مبارزه با مواد مخدر آمریکا در کلمبیا به دلیل آن که آمریکا یکی از اصلی ترین مناطق در توزیع مواد مخدر تولید شده در کلمبیاست – و البته به دلایل شخصی – باعث می شود اتفاقات سریال شکل درستی بگیرد.
آنچه «نارکوها» را به سریالی ویژه تبدیل می کند، نگاه درست نویسندگان سریال به شخصیت پابلو اسکوبار است. آنان با دقت زیادی شخصیت اسکوبار را بررسی می کنند و از قضا نقطه قوت سریال نیز همین بررسی دقیق و دیدنی این شخصیت واقعی است. اسکوبار به زودی از تجارت مواد مخدر صاحب ثروتی هنگفت می شود که در هیچ بانکی نمی توان آن را نگاه داشت. به همین دلیل او تصمیم می گیرد وارد سیاست شود؛ اما ورود اسکوبار به سیاست با مشکلات بزرگی همره است. او که به مجلس راه یافته، در اولین جلسه با تحقیری بزرگ از آن اخراج می شود. همین اتفاق زمینه های طوفانی بزرگ را فراهم می کند. سریال تاکید وحشتناکی بر انتقام گیری های اسکوبار دارد و آن را به خوبی به نمایش می گذارد.
در این بین آنچه «نارکوها» را به پروژه ای موفق تبدیل کرده، علاوه بر کارگردانی و جلوه های ویژه، بازی های فوق العاده سریال است «واگنر مورا»، بازیگر نقش پابلو اسکوبار، آنچنان حرکات و سکنات این شخصیت واقعی و هولناک کلمبیایی را بازی کرده که در مقایسه با تصاویر واقعی و مستندی که سریال از او نمایش می دهد، دقیقا می توان به خوب بودن آن اشاره کرد. از سوی دیگر سایر بازیگران سریال نیز فضای وحشت سال های دهه 80 در کلمبیا را به خوبی نمایش می دهند. بازی ها به قدری اثرگذار است که مخاطب گاهی مجبور می شود با قاچاقچیان مواد مخدر که از انجام هر کاری هیچ ابایی ندارند، احساس همذات پنداری کند. باورپذیر خلق کردن این شخصیت واقعی که از او به عنوان شخصیتی افسانه ای یاد می شود، کار ساده ای نیست. اسکوبار مانند ققنوس، آن پرنده افسانه ای، هر بار در مخمصه می افتد، باز هم بلند می شود و از همه انتقام می گیرد.
«نارکوها» از جایی آغاز می شود که آخرین سال های زندگی و قدرت اسکوبار است، یعنی سال 1989؛ اما داستان به عقب باز می گردد و داستان زندگی اسکوبار را به طور کامل بازگو می کند. داستانی پرتلاطم که ماجرای رسیدن فردی از فرش به اوج و بازگشت او به فرش است، مسیری که اسکوبار در این بین می پیماید، همان نقطه ای است که سریال نیز به آن اشاره می کند.
نویسندگان سریال نقطه اصلی عزیمت خود را درگیری های بین کارتل های مواد مخدر و نیروهای مبارزه با مواد مخدر کلمبیا و آمریکا قرار می دهند. در این بین حضور استیو مورفی و خاویر پنیا (پدرو پاسکال)، دو نیروی سازمان مبارزه با مواد مخدر آمریکا در کلمبیا به دلیل آن که آمریکا یکی از اصلی ترین مناطق در توزیع مواد مخدر تولید شده در کلمبیاست – و البته به دلایل شخصی – باعث می شود اتفاقات سریال شکل درستی بگیرد.
آنچه «نارکوها» را به سریالی ویژه تبدیل می کند، نگاه درست نویسندگان سریال به شخصیت پابلو اسکوبار است. آنان با دقت زیادی شخصیت اسکوبار را بررسی می کنند و از قضا نقطه قوت سریال نیز همین بررسی دقیق و دیدنی این شخصیت واقعی است. اسکوبار به زودی از تجارت مواد مخدر صاحب ثروتی هنگفت می شود که در هیچ بانکی نمی توان آن را نگاه داشت. به همین دلیل او تصمیم می گیرد وارد سیاست شود؛ اما ورود اسکوبار به سیاست با مشکلات بزرگی همره است. او که به مجلس راه یافته، در اولین جلسه با تحقیری بزرگ از آن اخراج می شود. همین اتفاق زمینه های طوفانی بزرگ را فراهم می کند. سریال تاکید وحشتناکی بر انتقام گیری های اسکوبار دارد و آن را به خوبی به نمایش می گذارد.
در این بین آنچه «نارکوها» را به پروژه ای موفق تبدیل کرده، علاوه بر کارگردانی و جلوه های ویژه، بازی های فوق العاده سریال است «واگنر مورا»، بازیگر نقش پابلو اسکوبار، آنچنان حرکات و سکنات این شخصیت واقعی و هولناک کلمبیایی را بازی کرده که در مقایسه با تصاویر واقعی و مستندی که سریال از او نمایش می دهد، دقیقا می توان به خوب بودن آن اشاره کرد. از سوی دیگر سایر بازیگران سریال نیز فضای وحشت سال های دهه 80 در کلمبیا را به خوبی نمایش می دهند. بازی ها به قدری اثرگذار است که مخاطب گاهی مجبور می شود با قاچاقچیان مواد مخدر که از انجام هر کاری هیچ ابایی ندارند، احساس همذات پنداری کند. باورپذیر خلق کردن این شخصیت واقعی که از او به عنوان شخصیتی افسانه ای یاد می شود، کار ساده ای نیست. اسکوبار مانند ققنوس، آن پرنده افسانه ای، هر بار در مخمصه می افتد، باز هم بلند می شود و از همه انتقام می گیرد.

یکی دیگر از ویژگی های سریال بازنمایی تلقی مردم کلمبیا و به ویژه شهر او مدلین، از این تاجر بزرگ مواد مخدر است. اسکوبار مردی ثروتمند در سرزمینی فقیر است. او قصد دارد با تکیه بر حرکات پوپولیستی، مردم شهر را عاشق خود کند و این همان کاری است که در دهه 80 کلمبیا – و حتی شاید امروز – هر فردی را تبدیل به اسطوره ای بزرگ می کند، اسطوره ای که خود را عاشق مردم نشان می دهد. علاقه عجیبی به فوتبال دارد و بسیار ثروتمند است. . به همین سادگی بسیاری در کارتل او جا می شوند و همه ارکان حکومت مجبور خواهند شد از او حمایت کنند. به تصویر کشیدن حرکات پوپولیستی اسکوبار از جمله مواردی است که سریال موفق می شود آن را به خوبی نشان دهد.
«چیزی که باورش بسیار غیرعادی است.» این جمله در ابتدای سریال با رنگ قرمز به نمایش در می آید. البته این جمله قسمت کوتاهی از روایت «متیو سی استرچر» است. او در توضیح واقع گرایی جادویی می گوید: «چه بر سر یک رویداد گاه بسیار دقیق و واقع بینانه می آید زمانی که به وسیله چیزی که باورش بسیار غیرعادی تلقی می شود.»
سازندگان سریال اشاره می کنند که باید برای فهم واقع گرایی جادویی سری به کلمبیای دوران اسکوبار زد؛ آنها در ادامه همین جمله به این اشاره می کنند که واقع گرایی جادویی گابریل گارسیا مارکز نیز از دیگر داشته های فرهنگی کلمبیاست. آنها می نویسند: «بی حکمت نیست که واقع گرایی جادویی در کلمبیا زاده شد.»
مطالب مرتبط باموضوع
هفته نامه کرگدن - نویسندگان، به متن رجوع شود: سریال
«بیگ بنگ تئوری» طرفداران خودش را دارد؛ بعضی ها آن را با «فرندز» مقایسه
می کنند و می خواهند سر به تنش نباشد، بعضی ها هم با شوخی های سریال از
خنده روده بر می شوند.
محمد لی پشتِ در
محمد لی پشتِ در
رامبد
خانلری: زمانی پیدا کردن سریال ها کار ستی بود. یک شماره ایرانسل پیدا
کرده بودم که نام سریال و آدرس را برایش مسیج می کردم و شب نشده سریال را
می فرستادم در خانه. یک بار آمد و گفت: «این رو برای یکی زده بودم که من رو
پیچوند، نصف قیمت مال تو.» من هم خریدم. روی پنج حلقه دی وی دی با ماژیک
نوشته بود: «بیگ بنگ».
در میان تمام سریال های سیت کامی که تا امروز به تماشای آن ها نشسته ام، «نظریه بیگ بنگ» از آن سریال های دوست داشتنی است که دیگران را به تماشای آن توصیه می کنم. بیشتر سریال های سیت کام وامدار «دوستان» هستند و اگر پیش از آن ها «دوستان» را دیده باشید، سخت می شود آن ها را تماشا کرد. خود من تا به حال دو مرتبه فصل اول «آشنایی با مادر» را تماشا کرده ام و به این نتیجه رسیده ام که با یک «دوستان» چینی درجه دو رو به رو هستم و بعد از آن برای بار چندم خودِ «دوستان» را تماشا کرده ام.

«نظریه بیگ بنگ» حال و هوای خودش را دارد و شخصیت های خودش را؛ شخصیت هایی که کوچک ترین شباهتی به «چندلر» و «جویی» و دیگران ندارند. بزرگ ترین نقطه قوت این سریال شخصیت پردازی است. «جیم پارسونز» با بازی درخشانش در نقش «شلدون کوپر» تماشای سریال را موجه می کند. اگر شما هم مثل من از کودکی تا همین امروز طرفدار کتاب های کمیک و ویدئو، گیم بوده اید از تماشای این سریال لذت خواهید برد و گاهی با شخصیت های این سریال ارتباط برقرار می کنید و آن ها را با تمام وجود می فهمید.
هرکدام از شخصیت های اصلی مختصات خودشان را دارند، راج آلترناتیو قیومیت دارد و هاوارد آلترناتیو مذهبی و هر کدام مقداری از بار ماجرا را به دوش می کشند. به شکلی تقریبی هر اپیزود دو بخش می شود و نیمی از شخصیت ها یک بخش را پیش می برند و نیمی دیگر بخش دیگر را. شخصیت های فرعی این سریال هم شخصیت های جذابی هستند؛ «استوارت» و «کریپکی» و... اما در میان آن ها یک شخصیت جذاب وجود دارد یا به عبارتی داشت؛ مادر «هاوارد والوویتز» که در هشت فصل فقط صدای او را شنیدیم و بعد از آن مرد و ما هیچ وقت موفق به دیدن او نشدیم.
چیزی که «نظریه بیگ بنگ» را در میان سایر سریال های شبیه به خودش یگانه می کند، شوخی های هوشمندانه این سریال است؛ شوخی هایی که شبیه به آن ها را پیش از این ندیده ایم و چون کپی کردن آن ها خود به هوشمندی نیاز دارد، بعد از آن هم با این جنس از شوخی ها در سریال های دیگر مواجه نشده ایم.
در یکی از قسمت ها یک نفر از شخصیت «شلدون کوپر» می خواهد که حدس بزند چه کسی پشت در ایستاده است. شلدون هم در جواب می گوید: «محمد لی.» آن شخص هم مثل من و شما نمی داند که محمد لی چه کسی است و در مورد هویت او از شلدون سوال می پرسد.
شلدون در جواب می گوید او هم «محمد لی» را نمی شناسد اما «محمد» پراربردترین نام و «لی» پرکاربردترین نام خانوادگی در جهان است. پس احتمال این که نام شخص پشت در محمد و نام خانوادگی اش لی باشد از هر احتمالی قوی تر است. در قسمتی دیگر هاوارد هلیکوپتر کنترلی گران قیمت راج را از هم باز کرده است اما نمی تواند آن را دوباره سر هم کند. در نهایت تصمیم می گیرد با واحد پشتیبانی شرکت سازنده تماس بگیرد و از آن ها در جمع کردن خرده های باز شده کمک بخواهد.
شلدون می گوید: «به نظرت تو واحد پشتیبانی چه خبره؟ به هندی احمق می خواد جوابت رو بده.» هاوارد بی توجه به حرف شلدون شماره پشتیبانی را می گیرد و موبایل راج زنگ می خورد، شما و بقیه شخصیت ها فکر می کنید راج همان هندی احمق است، حتی خود راج هم قبل از دیدن نمایشگر تلفن همراهش همین فکر را می کند اما حقیقت این است که درست در همان لحظه مادر راج با او تماس گرفته است.

«نظریه بیگ بنگ» پر است از این شوخی های بانمک و هوشمندانه. تمام شخصیت ها شبیه به «دوستان» دوست داشتنی هستند و گاهی خود شما هم درست نمی دانید که کدام یکی را بیشتر از بقیه دوست دارید؛ هفت شخصیت اصلی که دو تای آن ها یعنی «اِمی» و «برنادت» از میانه راه به این سریال ملحق می شوند. صادقانه بگویم که «نظریه بیگ بنگ» مانند «دوستان» این ویژگی را ندارد که بشود بارها و بارها آن را تماشا کرد و خندید. به همین علت به همه دوستانی که این سریال را پیش از این ندیده اند و به بهانه این پرونده یا هر بهانه دیگری قصد تماشای آن را دارند حسودی ام می شود.
معجزه خنده
سحر سرمست: یادداشت نویسی در مورد سیت کام ها و بررسی آن ها مستلزم شناخت این گونه خاص از کمدی است، چرا که اساسا در سریال های سیت کام پیوستگی داستانی نداریم و بالطبع روند علت و معلولی یکپارچه و مشخصی نیز وجود ندارد که بتوان در پی جریان روانی منسجمی آن ها را در قالب یادداشتی خلاصه کرد.
سیت کام از ترکیب دو کلمه موقعیت و کمدی (Situation Comedy) شکل گرفته است و همان طور که از اسمش پیداست «کمدی موقعیت» است، طوری که مجموعه ای از موقعیت ها، اتفاقات و دیالوگ ها طنز براساس شخصیت پردازی قهرمانان داستان شکل می گیرند.
این سریال ها را معمولا در استودیو (به طور کلی در یک محیط محدود مثل محیط کار، کافه یا یک خانه) می سازند و به ندرت لوکیشن آن ها در فضای باز است. در این گونه سریال ها بعد از هر شوخی صدای خنده تماشاگران شنیده می شود که در بعضی موارد صدای خنده فقط در مرحله صداگذاری صورت و تماشاگران واقعا زمان فیلمبرداری در استودیو حضور دارند که اگر شوخی نوشته شده آن طور که باید خنده دار نبود، گروه نویسندگان به سرعت آن را عوض کنند و صحنه دوباره فیلمبرداری شود.
از معروف ترین سیت کام هایی که می توان نام برد سریال «فرندز» (Friends) است. همان طور که خاصیت این نوع کمدی است در این سریال نیز اکثرا لوکیشن ثابت، صدای خنده و دیالوگ هایی را می بینیم که از شخصیت قهرمان ها نشات می گیرند و مختص خودشان است. به اضافه این سریال، از مهم ترین سیت کام های پخش شده در سال های اخیر می توان به «Two And a Half man»، «How I Met Your Mother» و «The Big Bang Theory» اشاره کرد. در این جا به سریال «نظریه انفجار بزرگ» یا همان «The Big Bang Theory» می پردازیم.
همان طور که پیش تر گفته شد، در این سریال، طبق سنت سیت کام ها، خبری از پیرنگی واحد نیست که قسمت به قسمت، فصل به فصل دنبال شود و هرچه جلوتر می رود دست و پا پیدا کند و پروار شود.

به طور کلی در این گونه کمدی ها همواره بیم آن می رود که یک مجموعه تلویزیونی بعد از چهار یا پنج فصل دیگر راهی جز سقوط نداشته باشد. تصورش را بکنید، لوکیشنی محدود با شخصیت هایی ثابت که با گذشت زمان کشمکش هایشان بیش از حد خودمانی و آشنا می شود و به دنبالش طنز داستان نیز کهنه و مبتذل و تکراری می شود، طوری که هر بیننده ای می توان واکنش نفر مقابل در سریال را قاطعانه حدس بزند. دقیقا همین اتفاق در فصل ششم سریال «بیگ بنگ تئوری» افتاد.
با و جود این که سریال لحظات خوب و قوی خود را داشت اما کیفیت کلی غیریکدست آن گویای این بود که شاید زمانش رسیده یک بلوند و چهار نابغه داستان در سیاهی شب گورشان را گم کنند! اما سوال این جاست که چرا نام این سریال جزو لیست موفق های سیت کام برده می شود؟
با وجود موفق نبودن فصل ششم، تیم هوشیار نویسندگان آن مجموعه آن را نجات دادند و رنگ و لعاب لازم را در فصل هفتم سریال به آن اضافه کردند. با این که در فصل هفتم نیز داستان گویی خلاقانه و هوشمندانه ای دیده نمی شود ولی با تقسیم کردن شخصیت ها به گروه های کوچک تر و پرداختن به روابطی که در گذشته کمتر از آن ها بهره برداری شده بود روح تازه ای به سریال دمیده شد؛ نویسندگان به سراغ ایده ها و برخوردهای قدیمی و آشنا رفتند و نقاط پرپتانسیلی را که در فصل های قبل به حال خود راه شده بود، بازپروری کردند و خنده های کمرنگ شده مخاطب را نه تنها بازگرداندند بلکه این بار با شدتی بیشتر از قبل شاهد بارخورد آن بودند.
در این سریال همان طور که از نامش پیداست به تماشای داستانی در سایه اصطلاحات علمی- به خصوص علم فیزیک- می نشینیم و طبق نظریه دانشمندان درباره تئوری بیگ بنگ و همچنین سابقه کدگذاری امریکایی ها در آثارشان، بدیهی است که به پنج شخصیت ثابت در سریال احتیاج داریم (انفجار بیگ بنگ از برخورد پنج نور به وقوع پیوسته است).
«لئونارد» نرمال ترین شخصیت این سریال است که در خانواده ای تحصیل کرده ولی به شدت خشک و سرد بزرگ شده است. «هاوارد» فوق لیسانس مکانیک است و روی دستشویی پیشرفته ای برای ایستگاه فضایی کار می کند. «رانجیت» مهاجر هندی است که به کمک پدر و مادر پولدارش برای تحصیل به امریکا آمده.
«پنی» تنها دختر این سریال است که آرزویش بازیگر شدن است و مانند بقیه تحصیلات دانشگاهی ندارد.
«شلدون» محبوب ترینشخصیت سریال است که درواقع اصلا قرار نبود شخصیت اصلی و محبوب سریال باشد، اما پدیده ای به نام «جیم پارسونز» با بازی خارق العاده اش کاری کرد که در فصل دوم علنا داستان ها بر پایه او نوشته شود. هوش و نبوغ این چهار شخصیت مرد و عدم موفقیتشان در روابط اجتماعی به خصوص با زن ها در تضاد با کاراکتر پنی است که فردی محبوب و دارای روابط اجتماعی گسترده است و همین موجب ایجاد صحنه های کمدی در سریال می شود.
نکته جالب در این سریال حضور پروفسور «استفن هاوکینگ» در یکی از اپیزودهاست. همچنین در این سریال پروفسور «دیوید سالزبرگ»، استاد فیزیک و اخترشناس در دانشگاه UCLA بر دیالوگ ها و تطبیق آن ها با مبانی علمی نظارت می کند.
کمدی خراب کن
بهاءالدین مرشدی: هیچ وقت آدم پیگیری نبوده و نیستم. بنابراین نمی توانم مخاطب خوبی برای سریال باشم. اما این اتفاق با تب و تاب سریال «دکستر» افتاد و من هم یک سریال بین شدم. ماجرا هم بر می گردد به آرش، همکارم در روزنامه که شب سریال را دانلود می کرد و برایمان می آورد و اصرار پشت اصرار که حتما باید این سریال را ببینید. و البته اصرارهای او یک جا جواب داد و من هم به جرگه سریال بین ها پیوستم. البته الان خودم اعلام استقلال کرده ام و سریال هایی را که می خواهم از اینترنت دانلود می کنم. اما در این میان برای دیدن سریال قواعد خودم را دارم.

مثلا
هرگز «بازی تاج و تخت» یا همان «گیم آف ترونز»خودمان را ندیده ام.
اصرارهای آرش هرگز به جایی نرسید چون معتقدم سریالی را که همه نگاه می کنند
ارزش دیدن ندارد. حتی آرش پای محسن را به میان کشید تا مرا به دیدن این
سریال ترغیب کند. محسن هم گفت تو که داستان می نویسی و الان این رمان را
داری می نویسی سریال «بازی تاج و تخت» بهترین سریالی است که می تواند به تو
ایده بدهد. البته جواب من هم این بود که هرگز از این سریال ایده نمی گیرم و
محسن هم برود رد کارش و به سریال دیدن من هم کاری نداشته باشد.
مثلا ترجیح می دهم سریال «ومپایر دایریز» را ببینم و الان هم در سن هفت هستم و آخرهای سیزن به سر می برم. هر کسی هم از من سوال می کند چه سریالی می بینی، می گویم سریال آشغال. البته این قدرها هم اصول سفت و سختی ندارم و فقط آشغال بین نیستم. مثلا این روزها سیزن چهار سریال «ری داناوان» در حال پخش شدن است. آرش اعلام کرد که این سریال دوباره شروع شده و سه قسمتی را که دانلود کرده بود از او گرفتم. البته گفت سیزن شش «بازی تاج و تخت» را هم دارد که با زور و اصرار برایم روی فلش کپی کرد. البته همه این ها را نوشتم تا روش سریال دیدنم را شرح دهم تا برسم به سریال «بیگ بنگ تئوری».
این جا باید یک پرانتز هم باز کنم و از این سریال به دو سریال دیگر گریز بزنم که به سریال «بیگ بنگ تئوری» مربوط هستند. یکی سریال «لویی» است. آشنایی من با این سریال با آرش شروع نشد. آن وقت ها که مدرسه درس می دادم و در گزینش رد نشده بودم یکی از دانش آموزها از سریالی گفت که یک آدم چاق استندآپ کمدین است و ماجراهای کوتاه و بامزه دارد. این است که سری خودم را به آرش رساندم و گفتم «لویی» را برایم دانلود کند و این جوری به یکی از مشتری های ثابت این سریال تبدیل شدم. کمدینی بی دست و پا که تقریبا در تمام مراحل زندگی اش گند می زند. بخش های استندآپ کمدی خوبی هم دارد و برای منی که به این نوع کمدی علاقه دارم خیلی جذاب است.
دومین سریالی که پیش از «بیگ بنگ تئوری» باید از آن حرف بزنم سریال «فرندز» است. تا به حال بیش از 10 بار سه تا چهار قسمت او این سریال را دیده ام. البته آدم هایی را می شناسم که کامل این سریال را چندین بار دیده اند اما من فقط به همان دو، سه قسمت اولیه اکتفا کرده ام. این هم بر می گردد به اصول سریال دیدن من. این سریال که برای زبان آموزی خوب است هرگز نتوانست در علاقه های من جایی داشته باشد. با این که کمدی دوست دارم ولی خنده های مسخره روی سریال عصبی ام می کند.
رامبد می گوید این خنده ها فلسفه دارد اما خب من هم فلسفه خودم را دارم و نمی توانم خنده های بی جای این سریال را تحمل کند. البته وقتی می گویم خنده های بی جا به این نکته هم توجه می کنم که خنده های آن ها با خنده های ما فرق می کند. ما ایرانی ها خیلی دیر می خندیم و باید خیلی مساعی به خرج داده شود تا خنده روی لبمان بیاید در حالی که مخاطب های اصلی این سریال ها راحت تر از ما می خندند. من به این خنده ها می گویم خنده های کمدی خراب کن.
این
است که هرگز این سریال را ندیدم. اما در «بیگ بنگ تئوری» هم یکی از
پیشنهادهای آرش بود. گفت یک سریال دارم که کمدی است. اولین سوالی که از او
پرسیدم این بود: «از این خنده الیکا روش هست یا نه؟» و البته جواب آرش بله
بود. این است که هرگز این سریال را برای دیدن انتخاب نکردم.

مختصر و مفید درباره سریال بیگ بنگ تئوری
تهیه و ترجمه: مستانه تابش
• بازیگران سریال «بیگ بنگ تئوری» نه فقط آدم هایی آکادمیک هستند، بلکه خیلی از آن ها در زمینه موسیقی نیز به شکل حرفه ای فعالیت می کنند، مثلا «جانی گالکی» بازیگر نقش «لئونارد هافستادر» از دوران کودکی ویولن می نوازد. جیم پارسونز ماییم بیالیک نیز برای بازی در این سریال، نواختن ترمین و چنگ را آموخته اند. در تمام صحنه هایی که شلدون را در حال نواختن ترمین می بینیم، در واقع خود پارسونز است که این ساز را می نوازد و اهل فن می دانند که ترمین یکی از مشکل ترین سازهای دنیاست.
• در سال 2012 زیست شناسان یک گونه زنبور عسل جدید را در برزیل کشف کردند و آن را به افتخار «شلدون کوپر» (با بازی جیم پارسونز)، فیزیکدان نابغه سریال بیگ بنگ تئوری، bazinga euglossa نام گذاری کردند. Bazinga کلمه مورد علاقه شلدون در سریال بوده است. خنده دار این جاست که شلدون به زنبورها آلرژی دارد و نمی تواند زنبورش را ملاقات کند!
• سی بی اس دو قسمت آزمایشی برای بیگ بنگ تئوری ساخت. پایلوت اول اصلا مورد توجه مدیران قرار نگرفت ولی احساس کردند این طرف ظرفیتش را دارد که به یک سریال پرطرفدار تبدیل شود. بنابراین قسمت دوم را ساختند.
• شلدون کوپر در این سریال یک گیک همه فن حریف است، اما در دنیای واقعی جیم پارسونز علاقه ای به این چیزها ندارد. او طرفدار هیچ کدام از سریال های مورد علاقه شلدون نیست؛ اصلا پیشتازان فضا را ندیده و نمی داند «دکتر هو» کیست و وقتی مردم او را با سوال های علمی گیر می اندازند، در جوابشان می گوید: «چی؟ نکنه شوخی می کنی؟!»
• وقتی مدیر برنامه جیم پارسونز به او زنگ زد و اطلاع داد که «چاک لوری» (یکی از سازندگان سریال بیگ بنگ تئوری) می خواهد او را ببیند و برای یک پایلوت از او تست بگیرد، جیم او را با «چاک وولری» اشتباه گرفت و تصور کرد که قرار است برای یک مسابقه تلویزیونی تست بدهد! در اولین ملاقات، چاک حسابی شیفته پارسونز شد ولی دو بار از او تست گرفت تا مطمئن شود به همان باهوشی است که در ملاقات اول به نظر می رسیده.
• دستمزد جیم پارسونز و کیلی کواکو (در نقش پنی) برای حضور در بیگ بنگ تئوری، بالاترین رقمی است که تاکنون به بازیگران یک سریال تلویزیونی پرداخت شده است.
• کیلی کواکود دو اپیزود از سریال را به دلیل شکستگی پایش در یک سانحه اسب سواری از دست داد. در قسمت بعد او در تمام مدت پشت کانتر آشپزخانه ایستاده بود و بازی می کرد.
• اگرچه شلدون از رانندگی بدش می آید و حتی گواهینامه هم ندارد، اما در دنیای واقعی جیم پارسونز موقع نشستن در اتومبیل در حال حرکت، حالت تهوع می گیرد و ترجیح می دهد همیشه پشت فرمان باشد.
• ماییم بیالیک در نقش «امی فارا فاولر» نه فقط در این سریال نقش یک متخصص باهوش عصب شناس را بازی می کند، بلکه در دنیای واقعی هم عصب شناس است و در زمینه فعالیت هیپوتالاموس در مبتلایان به سندرم پردار ویلی تحقیق می کند.
• شلدون در این سریال بارها تیشرت هایی با نقش عدد 73 پوشید. این عدد سال تولد پارسونز را در دنیای واقعی نشان می دهد و شلدون در اپیزودهای مختلف تکرار می کند که 73 عدد مورد علاقه اش است.