- دوشنبه ۳ آبان ۹۵
- ۱۹:۲۹

بگوم کوتوک، در ازمیر متولد و بزرگ شد. او به دانشگاه آنادولو در اسکیشهیر رفت و درس بیزینس و کسب و کار خواند و همچنین در ورزش والیبال هم فعال بود. بگوم کار خود را به عنوان مدل برای اولین بار به صورت حرفهای در سال ۲۰۰۱ به عنوان مدل برتر ترکیه آغاز کرد. دو سال بعد، این بازیگر ترکیهای، کار خود را در یک سریال تلویزیونی به نام ملک شروع کرد.
او اخیره در کمدیهای رمانتیک مثل Gecenin Kanatlari بازی کرده است و در سریال تلوزیونی Calikusu هم نقش آفرینی داشته است.
در سال ۲۰۱۴، بوگوم کوتنوک، در سریال دست سرنوشت بازی کرد که در آن نقش دفنه یا دافنه را دارد که همسر قهرمان با بازی اوزکان دنیز است.

یک سریال ترکیهای به نام دست سرنوشت، حکایت خانوادهای معمولی ست. زن و شوهری که بچهدار نمیشوند، نام مرد «قهرمان» است و ماجرای بچهدار نشدن آنها، خانواده گستردهترشان را آزار میدهد. عروس دیگر، از اینکه دخترانی که به دنیا آورده به حساب نمیآیند شاکی است. شوهر او، فرسوده از این درگیری است.
درباره سریال دست سرنوشت با دیگران میتوانید اینجا گفتگو کنید
قهرمان و همسرش، رابطه خوبی دارند. کارشان کشاورزی است. قهرمان در موقع ازدواج، بر اساس رسم خودشان، یک انار به جای انگشتر به او داده است تا زندگیشان پر از خیر و برکت باشد. اما همسر قهرمان، دچار مشکلی با این نقصان است. خود را خوشبخت نمیبیند.
پدر خاندان، ضیاخان نام دارد و همسرش، عفت است. ضیا میگوید من از همه بیشتر دوست دارم بچه قهرمان را ببینم ولی اگر این موضوع بخواهد در خانه بحث و جدایی و دعوا بیاورد با آن مخالف است. عفت معتقد است در خانهای که بچه نباشد خوشبختی و زیبایی نیست. به دنبال راهی میگردد که میگوید «بالاخره» پیدا میشود.
نام همسر قهرمان، که موضوع نازایی او مطرح است، «دافنه» است. رقابت دو جاری، جدیتر از همیشه است. آقا ضیاء، به دنبال این است که مزرعه انار را به یکی از پسرانش بسپارد. در حالی که برادر قهرمان منتظر مسئولیت است، اما این مسئولیت به قهرمان پیشکش میشود. این موضوع به دشمنی برادر و زن برادر قهرمان میافزاید. پدرش میگوید انشاالله این انار برای خانه اتحاد، برکت و آرامش بیاورد.
از طرف دیگر، عروسی یکی از کارگرها در میان است. اهالی حاضر میشوند تا در مراسم عروسی این فرد شرکت کنند. فضای کارگری، فضایی سنتی و غیرتی است. عروسی برگزار میشود و در میانه شادمانی و پایکوبی، قهرمان و کرم با هم به مراسم میروند. کرم، خواهرزاده «قهرمان» است. عروس نگاهش به قهرمان میافتد و نگاههای کرم، قهرمان و دختری در مراسم به هم گره میخورد.
در استانبول ، برادر قهرمان، در حال صحبت با کریم، رانندهاش است، در حالی که دل خوشی ندارد. یعقوب، برادر قهرمان، در حالی که عصبانیت خود را میخواهد سر یک انار در بیاورد، با همسرش مواجه میشود و از این کار منصرف میشود.
مسعود به دنبال آن دختر است و میگوید به
خاطر تو آدم کشتهام دختر. مال خودمی و راه برگشتی هم نیست وگرنه قیامت به
پا میکنم. دختر به عروس تبریک میگوید. دستمال قرمز طلاکوب او به زمین
میافتد و کرم، آن را میبیند.
قهرمان بلند میشود، دستمال قرمز را به دست میگیرد و با آن همراه با گروه،
میرقصد. دستبه دست قهرمان، با هم در گروه میرقصند. کرم از آنها عکس
میگیرد. همین طور دختری از رعایا. گره جدید داستان اینجا رخ میدهد. جایی
که در آنِ واحد رابطهای پیچیده میشود. دافنه زنگ میزند به کرم و
میپرسد قهرمان کجاست؟ کرم میگوید داییاش دارد میرقصد. چند شوخی رد و
بدل میشود. کرم عکس را برای دافنه میفرستد. دستمال قرمز را هم در جیبش
میگذارد. مراسم تبریک برگزار میشود و میهمانی به پایان میرسد.
مقصود به دنبال یک عروسی مجلل است. خبر میدهد که پدر دختر قبول کرده است. نگاه دختر که به او گره میخورد، ظاهر مضطرب پدر را میبینیم که میپرسد قبول کرده است؟ و تاییدیه میگیرد. ناگهان مادرش را صدا میزند و میگوید برویم.