همه چیز درباره سریال موفق گاتهام

  • ۱۲:۰۱

سریال گاتهام؛ یک ضیافت تاریک ولی هیجان انگیز      


هفته نامه کرگدن - اسم نویسندگان به متن رجوع شود: گاتهام شما را به تماشای یک ضیافت حسابی دعوت می کند؛ یک جشن بیکران، یک داستان جذاب که آدم را پاک یاد قصه های فیلم های کلاسیک می اندازد.
 
گفت و گوی درونی با شهر

رامبد خانلری: «دیدار با شهر تاریخی گاتهام»؛ آرزوی من این است که یک روز روزنامه را بردارم و به این آگهی بربخورم. گاتهام شهری خیالی است که بیشتر از هر جایی در دنیا به نیویورک شباهت دارد و این شباهت تا حدی زیاد است که برخی با خود خیال می کنند گاتهام نام قدیمی نیویورک سیتی است؛ جایی که ای کاش وجود داشت و می توانستم برای چند ساعت در کوچه پس کوچه هایش قدم بزنم.
 
 سریال گاتهام؛ یک ضیافت تاریک ولی هیجان انگیز

بتمن در میان قهرمانان کتاب های کمیک استریپ یک تافته جدابافته است. بتمن تنها قهرمانی است که در دنیای داستان هایش تنها نیست، جذاب ترین لباس قهرمانی را دارد و ماشین بانمکی دارد.

بروس وین، یعنی هویت بدون نقابش، هم به اندازه بتمن نقاب پوش دراماتیک و جذاب است. شخصیت های مقابل بتمن هم به اندازه خود او بچه معروف هستند و محل زندگی او یعنی شهر گاتهام هم شبیه یک شخصیت در تمام لحظه ها حضور دارد و گاهی مانند آثار فاخر ادبیات داستانی دنیا، ماجرای بتمن به گفت و گوی درونی با شهر شبیه است. شهری که در خودش بتمن، جوکر، آقای پنگوئن، ریدلر، زن گربه ای، راس الغول، مرتسک و... دارد باید شهر جالبی باشد؛ باید آب و خاکش چیزی داشته باشد که آدم هایش این همه پتانسیل شیطنت و هنجارشکنی دارند، حتی آدم خوب ها یعنی آلفرد و هاروی دنت و جیمز گوردون و بروس وین هم با نوعی از هنجارشکنی سعی در حفظ آرامش شهر دارند.

بتمن، شهرش و دشمن هایش بیشتر از هر چیزی توانایی این را دارند که اهمیت ایجاد کنند. تمام کسانی که نقش مرد عنکبوتی را بازی کرده اند، تمام کسانی که نقش هالک را بازی کرده اند و تمام کسانی که نقش سوپرمن را بازی کرده اند، هیچ وقت به اندازه تفاوت میان مایکل کیتون و وال کیلمر و جرج کلونی و کریستین بیل و بن افلک مهم نبوده اند و ایجاد بحث نکرده اند.

این که جک نیکلسون جوکر بهتری بود یا هیث لجر سوالی است که در دنیای دیگر سوپرقهرمان ها ما به ازایی ندارد. انگار که بتمن آدم پروژه های گروهی است و آن ها نیستند. آن ها این را بر نمی تابند که یکی دیگر هم در کنارشان باشد، باید خودشان باشند و خودشان اما این نرمش در مورد بتمن وجود دارد. گاهی مانند «دارک نایتِ» کریستوفر نولان، بتمن در سایه جوکر می ماند و یا که در سایه راس الغولی که لیام نلسن در بتمن شروع می کند، نقش او را بازی می کرد. این ها قوانین نانوشته بتمن هستند که به او کمک می کنند و او را به محبوب ترین و موجه ترین سوپرهیروی سری کمیک استریپ های دی سی تبدیل می کنند.

نویسندگان سریال گاتهام به تمام این دلایل محبوبیت آشنا هستند و در نوشتن سریال باز هم آن ها را لحاظ کرده اند. در این سریال بیشتر از همیشه با هویت شهر گاتهام مواجه هستیم و بیشتر از تمام بتمن ها تکنیک گفت و گو با شهر در آن جواب داده است. اداره پلیس گاتهام، شهرداری گاتهام، تیمارستان آرکهام و کوچه پس کوچه های این شهر این بار بیشتر از همیشه در داستان حضور دارند و تمام ماجرا به خانه بروس وین و آزمایشگاه مخفی او و مخفیگاه بدمن ها خلاصه نمی شود. در این سریال آن قدر با شهر آشنا می شویم که بعد از آن به خودمان بگوییم این شهر باید جوکر و سمت فریز و هوگو استرنج در خوش داشته باشد.

نویسندگان این سریال کار خودشان را سخت تر از همیشه کرده اند و دو فصل سریال را در غیاب جوکر و بتمن پیش برده اند. بروس وین هست اما هنوز بتمن نشده، هنوز بچه است. سلینا کایل هم همین طور، هنوز دختر گربه ای نشده است. نویسندگان این جاهای خالی را با جیمز گوردون، هوگو استرنج و صدالبته آقای پنگوئن پر کرده اند و در کنار این ها از تئو گالاوان شهردار گاتهام، آقای فریز، باربارا کین و شخصیت برساخته ای به نام فیش مونی هم کمک می گیرند. این بار قرعه به نام اسوالد کاپلبات یعنی آقای پنگوئن افتاده است و رابین لرد تیلور مانند هیث لجر در «شوالیه تاریکی» بیشتر از هر کسی در شهر گاتهام به چشم می آید و یک تنه تمام جذابیت ماجرا را تامین می کند.

در این سریال مشخص می شود که هر کدام از این آدم ها از کجا آمده اند و چه بلایی سرشان آمده که این چنین شده اند، چه بلایی سر نیگما آمده که به ریدلر تبدیل شده، چه بلایی سر سایرین آمده و شهر چگونه آن ها را به چنین شخصیتی تبدیل کرده است. سریال گاتهام داستان یک شهر است. بهترین جمله ای که می توانم برای ترغیب شما به دیدن این سریال بگویم همین است؛ دیدار با شهر تاریخی گاتهام در دو فصل و 44 قسمت.
 
 سریال گاتهام؛ یک ضیافت تاریک ولی هیجان انگیز
 
پیش داستانی که از داستان پیشی گرفت*
 
سحر سرمست: فرض را بر این می گذاریم که همه ما حداقل یک بار سه گانه بتمن را دیده ایم و کریستوفر نولان را هم در جایگاه کارگردان در بسیاری بخش ها تحسین کرده ایم. با این که بتمنی که نولان در سه گانه اش برای ما به تصویر می کشد در مقایسه با بتمن های پیش تر دیده شده، واقعی تر است و از دنیای فانتزی بتمن های کارگردان هم رده اش، تیم برتون، فاصله گرفته، به طور کلی این گونه داستان ها و فانتزی ها- که جدیدا جای خود را میان خیل عظیمی از تماشاگران باز کرده اند- باز هم سلیقه ای است. و همچنان هستند افرادی که نسبت به این گونه اقتباس ها از کامیک بوک های بتمن و دیگر سوپرهیروها گارد دارند و با عینک سیاه بدبینی به تماشای آن ها می نشینند و یا حتی در ورژن منفعلانه تر دست رد به سینه تماشای آن آثار می زنند.

شاید به همین علت است که سریال گاتهام به نویسندگی و تهیه کنندگی برونو هلر- که در تاریخ 22 سپتامبر سال 2014 از شبکه رسانه ای فاکس پخش شد- خیلی سر و صدا نکرد و تنها طرفداران سوپرهیروها را پای تلویزیون کشاند.

در این سریال، برونوی هلر زمانی از زندگی بتمن را به تصویر کشیده است که در نوع خود خلاقانه و بی نظیر است. از این سریال بارها با عنوان پیش درامدی در فیل های بتمن نام برده شده است و ماجراهایی که در آن به تصویر کشیده م شود مدت ها پیش از ظهور بتمن در شهر گاتهام رخ داده است.

زمانی که شبکه فاکس موفق به خریداری حق پخش این سریال شد، اعتراف کرد گاتهام یکی از پرخرج ترین ها و شامل استفاده از تمامی ضدهیروهای معروف و غیرمعروف است. با انتشار این خبر، بسیاری آن را شایعه تبلیغاتی نامیدند و باور نداشتند در سریالی تلویزیونی تمام سوپرهیروها بتوانند یکجا حضور داشته باشند! اما به زودی و در پی پخش پایلت این سریال که توانست دل منتقدین و مخاطبان را به دست آورد مشخص شد، بنا بر گفته مدیران شبکه فاکس، شخصیت های منفی همچون پنگوئن، کت وومن، پویزن آیوی، مستر فریز، دوچهره و حتی جوکر در یک سریال گرد هم آمده اند.
 
البته نباید از معرفی شخصیت منفی جدیدی به نام فیش مونی که مستقیما از ذهن هلر نویسنده تراوش کرده بود، گذشت. با این حال، تمام این موارد به معنی موفقیت و بی نقص بودن سریال گاتهام نیست چرا که روند پیشروی داستان سریال بیش از حد سریع بود و نویسنده با نوعی عجله افراطی سوپرهیروها را یکی پس از دیگری وارد بازی می کرد و داستان زندگی تک به تک را از زبان خودشان لو می داد! همین سرعت عجولانه باعث ریزش سطح مخاطبانش در اواخر سال 2014 شد. البته این میزان از سرعت خارج از ریتم آن هم برای برونو هلر، خلاق و سازنده سریال های موفقی چون «رم» و «منتالیست» کیم سوال برانگیز است و مطمئنا نمی تواند بی تاثیر از فشار بر هرچه زودتر ساخته شدن سریال از جانب مدیران شبکه فاکس باشد.

در این سریال، برخلاف دیگر داستان های بتمن، از همان ابتدا موضوع قتل پدر و مارد بتمن توسط کارآگاه گوردون (با بازی بن مک کنزی) پیگیری می شود. گوردون از اولین روزهایی که در اداره پلیس شهر گاتهام استخدام می شود به همراه هاروی بولاک (با بازی دونال لوگ) تحقیقاتشان را در مورد اسرارآمیزترین پرونده قتل آغاز می کنند که در این تحقیقات کارآگاه گوردون با بروس وین (با بازی دیوید مزوز در نقش بتمن) ملاقات می کند و همین سبب به وجود آمدن رابطه ای دوستانه بین این دو می شود.
 
 سریال گاتهام؛ یک ضیافت تاریک ولی هیجان انگیز

در ادامه می بینیم که تلاش گوردون حواب می دهد و روند شکل گیری آینده پسرک را در تبدیل شدن به یک شوالیه تاریکی تحت تاثیر قرار می دهد که همین امر به شروع افسانه ای به نام شوالیه تاریکی (بتمن) منجر می شود. درواقع یکی از جذابیت های این سریال پرداختن به پیش داستان بتمن های قبل از خودش است. با این که شکل و شمایل و نحوه لباس پوشیدن بتمن در این سریال با آنچه در سه گانه نولان می بینیم تفاوت آشکاری ندارد، اما همین تعریف پیش داستان زندگی سوپرهیروها کنجکاوکننده است.

قهرمان اصلی داستان، بن مک کنزی نیز در مصاحبه اش با آسوشیتدپرس گفته است: «سریال گاتهام به طرفداران بتمن نشان خواهد داد که تمام وقایع کی و چطور شکل گرفت. ما همواره از این سریال، بتمن را یتیمی که شنل بر دوش می اندازد تا انتقام خون والدینش را بگیرد، شناخته ایم.

شما نمی دانید پیش از آن که بروس به بتمن تبدیل شود، چه اتفاقاتی رخ داده است؟ شما نمی دانید چه شد که تمام این افراد شرور و تبهکار به کسانی تبدیل شدند که امروز هستند؟..» او بسیاری از این شما نمی دانیدهای دیگر را در مصاحبه اش عنوان می کند و به طرفداری از عوامل سریال همین ماجرای پیش داستان را برگ برنده آن می داند. در این جا می توان با بن مک کنزی در نقش کارآگاه موافق بود و اگر تا به حال این سریال را ندیده ایم و در عین حال به پیش داستان زندگی ابرقهرمان ها نیز علاقه مندیم شروع به دیدن این معجون رنگارنگ (سریال گاتهام) قهرمان ها کنیم.

بهترین بتمن دنیا

خشایار مولایی: گاهی وقت ها دوست دارم بگویم شاید بتمن های نولان به ویژه شوالیه تاریکی فیلم های خوبی هستند اما در مقایسه با بتمن های برتون و حتی جوئل شوماخر بتمن بهتری نیستند. این جور وقت ها با همهاعقتادم به این حرفق از آن چیزی نمی گویم چرا که می بینم آدم ها جوری در مورد نولان و بتمن هایش صحبت می کنند انگار که تا قبل از نولان بتمنی وجود نداشته یا اگر داشته یک قهرمان مهجور بوده که نولان او را از کنج پستوی خانه اش بیرون کشیده و به او محبوبیت بخشیده است.

راستش را بخواهید من فکر می کنم این نولان است که وامدار بتمن است. از نظر من هیچ دینی از نولان بر گردن بتمن نیست. اتفاقی که برای هیث لجر افتاد و آن جایزه اسکاری که بعد از مرگش نصیبش شد؛ بی علت نبود وگرنه «بتمن شروع می کند» را مردم دیده بودندو هیچ کس تا پیش از شوالیه تاریکی نگفته بود: «وای نولان چه بتمنی ساخته!» اما موفقیت شوالیه تاریکی هم بتمن قبلی و هم بتمن بعدی نولان را تحت الشعاع قرار داد و آن ها را بالا کشید. راستش را بخواهید در مورد دو بتمن دیگر نولان این نظر را دارم که نسبت به بتمن های برتون و شوماخر نه بتمن بهتری هستند و نه حتی فیلم بهتری.
 
 سریال گاتهام؛ یک ضیافت تاریک ولی هیجان انگیز

من هم مثل خیلی های دیگر بتمن را از کمیک استریپ های دی سی می شناسم. تا پیش از سینمایی شدن بتمن فرق میان زن گربه ای و جوکر و آقای پنگوئن و مترسک و بقیه را شکل و شمایل آن ها مشخص می کرد و این که شما در درونتان علاوه بر ظاهر آن ها با ویژگی های کدام یک ارتباط بیشتری برقرار می کنید اما بعد از بتمن های سینمایی، جک نیکلسون و هیث لجر شخصیت جوکر را و تام هاردی و رابرت اسونسون شخصیت بین را مال خود کردند و هویت جدیدی به آن ها بخشیدند.

به نظر انتخاب های برتون و شوماخر به کمیک ها وفادارتر بودند، جوکر و بِین آن ها به شخصیت های داخل کمیک شباهت بیشتری داشت و این برای من که طرفدار اصیل و دوآتشه بتمن هستم یک برگ برنده محسوب می شود. اجازه بدهید تمام حرف هایم را با یک مثال عینی همراه کنم؛ فرض کنید شما طرفدار دوآشته قورمه سبزی هسیتد؛ آشپزی به سلیقه خود نوعی آلوی وحشی به این خورش اضافه می کند و مزه غذا چندمرتبه بهتر می شود اما شما ته دلتان با غذا ارتباط برقرار نمی کنید. چرا؟ چون این غذا دیگر قورمه سبزی نیست.

من هم همین را می گویم. بمتمن یعنی آن ماجراهایی که در کمیک استریپ ها و انیمیشن های قدیمی این قهرمان دیده ام. اما سریال گاتهام؛ راستش را بخواهید این سریال را با احتیاط تماشا کردم چرا که پیش فرضم قبل از تماشای این سریال این بود که گاتهام بتمن خوبی نیست.

در نخستین مرحله از تماشا، سریال این قرارداد را با من گذاشت که هیچ ادعایی بر بتمن بودن ندارم. من یک سریال ماجرایی معمایی هستم که قهرمانم جیمز گوردون است، شاید معمای من قتل پدر و مادر بروس وین یعنی همان بتمن باشد اما نقش بتمن همین است؛ فرزند مقتولین. آن نگاه فاشیستی با مهر و علاقه بتمنی را کنار گذاشتم و نشستم به تماشای یک سریال جنایی.

در ادامهگاتهام من را به سمت بتمن نبرد، به سمت مسیری برد که بتمن آن را در این سال ها طی کرده است. این بار بیشتر از همیشه حس کردم که به بتمن نزدیکم. بعد ا زگوردون سر و کله آقای پنگوئن پیدا شد و تا به همین جا آقای پنگوئن به تنهایی جای خالی بتمن و جوکر را پر کرده است. بعد از آن ریدلر و هوگو استرنج و آقای فریز اضافه شدند. هم پنگوئن های گاتهام از دنی دویتو پنگوئن بهتری است و هم ریدلر گاتهام از جیم کری ریلدر بهتری است. با تمام احترامی که برای گری الدمن قائل هستم حتی جیمز گوردون گاتهام هم بهترین گوردون تمام بتمن هاست. ادعایی که این سریال در ادامه مسیر مطرح کرد این است: من بهترین گاتهام و بهترین شهروندان گاتهام را از حیث وفاداری به کمیک های دی سی دارم و هنوز سخت ترین مرحله برای این سریال باقی مانده است؛ داشتن بهترین جوکر و صدالبته بهترین بتمن دنیا.

مختصر و مفید درباره گاتهام
 
ترجمه مستانه تابش:
 
•    رابین لورد تیلور که در نقش پنگوئن در مجموعه تلویزیونی «گاتهام» ظاهر شد، مدل خاص راه رفتنش را در این فیلم مدیون یک حقه قدیمی هالیوودی است. او برای این که بتواند مثل پنگوئن راه برود، یک بطری توی کفش راستش گذاشته بود که موقع راه رفتن آن قدر اذیتش می کرد که جز لنگ زدن شکل دیگری برای راه رفتنش وجود نداشت.
 
 سریال گاتهام؛ یک ضیافت تاریک ولی هیجان انگیز

•    شان پرتوی در نقش آلفرد پنیورته پسر جان پنیورته بازی می کند که در سال های دور در نقش دکتر هو در سریالی علمی- تخیلی به همیننام بازی می کرد. سریال «دکتر هو» یکی از پربیننده ترین سریال های ساخت شبکه تلویزیونی بی بی سی بوده است.

•    رابین لورد تیلو می گوید فرایند تست دادن برای بازی در گاتهام آن قدر سرّی بود که او حتی نمی دانسته قرار است برای چه سریالی و در چه نقشی تست بدهد. پس از این جلسه، یک فیلمنامه جعلی با یک نقش غیرواقعی به رابین داده بودند و او دقیقا موقع تست متوجه شد که قضیه از چه قرار است.

•    نویسندگان این سریال برای ظهور جوکر برنامه ویژه ای داشتند تا با نشان دادن چندین و چند شخصیت فرعی که هر کدام می توانستند به صورت بالقوه جوکر باشند، مخاطب را حسابی اذیت کنند!

•    نه کارآگاه گوردون سریال گاتهام و نه بنجامین مک کنزی که در این نقش بازی می کرد، ابرقهرمان نبوده و نیستند! مک کنزی بعد از این که در روز تولدش سر یکی از صحنه های فیلم برداری زخمی شد، عکس هایی از زخم پیشانیش را روی اینستاگرام منتشر کرد در حالی که پزشک مشغول بخیه زدن آن بود.

•    بیمارستان بیلی ستون در استاتن آیلند که بخش هایی از سریال گاتهام در آن فیلمبرداری شد، در واقع یک بیماستان روانی و مرکز ارائه خدمات اجتماعی سرپایی است که در سال 1831 ساخته شده.

•    با وجود این که گاتهام سیتی حس و حال نیویورک دهه 70 را دارد، شخصیت های سریال در آن از تلفن همراه و کامپیوتر استفاده می کنند و در عین حال لباس هایشان به سبک امریکایی های دهه 50 است!

•    لباس های شخصیت پنگوئن در سریال گاتهام بیش از حد لاکچری است. علتش هم این است که این لباس ها را مارتین گیرینفیلد طراحی کرده و دوخته که پیش از این لباس هایی را برای باراک اوباما، کالین پاول و بیل کلینتون طراحی کرده است.

•    سازندگان این سریال سعی کرده اند در نشان دادن فضای شهر از کمترین جلوه های بصری استفاده کنند و به همین خاطر هم هست که فقط طراحی فضایی مثل اداره پلیس حدود 10 هفته طول کشید.

•    کاراکتر فیش مونی که جادا پینکت اسمیت نقش آن را بازی می کند، به طور اختصاصی برای این سریال نوشته شده است.

* در این نوشته از اطلاعات «هالیوود ریپورتر» استفاده شده است.




مطالب مرتبط با موضوع   



هفته نامه کرگدن - اسم نویسندگان، به متن رجوع شود: سریال بین های حرفه ای دو دسته اند: کسانی که شیفته فرندز هستند و آن هایی که می خواهند سر به تنش نباشد؛ این متن را به هر دو دسته تقدیم می کنیم.

ارزان ترین تراپیست دنیا

رامبد خانلری: نقل چند قسمت سریال نیست، نقل یک زندگی است؛ من با هیچکسی به اندازه پدرم، مادرم، خواهرم، راس و ریچل و جویی و مونیکا و چندلر و فیبی زیر یک سقف زندگی نکرده ام. یادم هست در اولین مرتبه دیدار از یک جایی به بعد نگاه نگرانم به دنبال قسمت های باقیمانده سریال بود؛ این که چند بیست دقیقه دیگر در کنار «دوستان» هستم. هفت یا هشت سال پیش بود، یک شب به تماشای قسمت اول سریال دوستان نشستم، آن قدری دوستش نداشتم که با ولع به سراغ قسمت بعدی بروم، آن قدری هم بدم نیامد که قسمت بعدی را نبینم.
 
 ابدی ترین دوستان، همان Friends است!
 
قسمت بعدی را دیدم، قسمت بعدترش را و ناگهان به خودم آمدم و دیدم که تا خرخره به دوستان آولده شده ام. من معتاد دوستان هستم. اگر چند روز بگذرد و من یک اپیزود از سریال دوستان را نبینم، عرق سرد می کنم، بدن درد می گیرم و شروع می کنم به التماس کردن: «تورو خدا، این دفعه آخره، بعدش برای همیشه می ذارم کنار، فقط یک اپیزود، فقط یک اپیزود لامصب.»

اگر فکر می کنید می توانید تفریحی دوستان را نگاه کنید سخت در اشتباهید؛ ناگهان به خودتان می آیید و می بینید شبیه نوید محمدزاده در فیلم «ابد و یک روز» شده اید. می بینید برادر بزرگ ترتان رفته روی پشت بام و دی وی دی های فرندز را پرت می کند روی بام خانه اشرف خانم یا آن ها را می اندازد توی راه آب پشت بام و بطری های آبغوره مادرتان را روی آن ها خالی می کند.

همین که چند قسمت از تماشای این سریال گذشت، یا شما به خانه مونیکا و ریچل می روید یا آن ها به خانه شما می آیند. هیچ وقت نمی فهمید کدام یک از این شش نفر را بیشتر از بقیه دوست دارید. گاهی مثل من راس را انتخاب می کنید اما می بینید تولی دلتان جویی را بیشتر از راس دوست دارید بعد به خودتان می گویید چندلر که بانمک تر از بقیه است. آن وقت فیبی ترانه گربه بدبو را می خواند و قرعه به نام فیبی می افتد تا وسواس مونیکا عود کند یا ریچل از آن بدجنسی های دخترانه اش به خرج دهد.

سوال بی جواب این است که کدام یکی دوست داشتنی تر است؟ اما تنها چیزی که مشخص است این است که نمی شود یکی از این شش نفر را دوست نداشت.

بعد از تماشای قسمت آخر فصل دهم از سریال دوستان غم و اندوه تمام دلتان را می گیرد و دلتنگ می شوید، دلتنگ شش دوست که چند وقتی شما را به خانه خودشان راه داده اند و به شما اجازه داده اند در کنارشان زندگی کنید، خوشحال شوید، بخندید، دوستشان داشته باشید و صدالبته احساس تنهایی نکنید. اما بعد از تماشای قسمت آخر چند روزی کلافه می شوید و کلافه می مانید، انگار چیزی را گم کرده باشید، آن وقت گمشده خودتان را در تماشای دوباره سریال دوستان پیدا می کنید.

هروقت حوصله هیچ چیز و هیچ کس را نداشته باشید حوصله تماشای دوستان را دارید. هر قسمت را دوباره و سه باره و چندباره تماشا می کنید، حظ می برید. بعد خودتان را در شخصیت ها جست و جو می کنید؛ در چندلر، در جویی حتی جایی به عنوان یک مرد به این فکر می کنید که چقدر ریچل در فلان موقعیت شبیه به شما عمل می کند. آن وقت شروع می کنید به پیدا کردن طرفداران سریال دوستان در اطرافتان و با آن ها گپ دوستانه می زنید. هر قسمت را بارها و بارها برای هم تعریف می کنید و می خندید و کیفور می شوید. این تنها مکالمه ای است که شادی آن را هم صحبت شما تامین نمی کند، شما متصل به دنیای دوستان خودتان هستید و او متصل به دنیای خودش.

تماشای این سریال یک آرزوی همیشه کال برای شما به ارث می گذارد؛ این که ای کاش من هم پنج دوست شبیه به دوستان داشتم اما در نهایت متوجه می شوید که حتی سکه خودتان هم با سکه هیچ کدام از آن شش دوست رخ نیست. این جامعه شش نفره همان یوتوپیا است، همان الدوردو، همان نورلند، همان مدینه فاضله که فقط از پشت ویترین قابل تماشاست و آدم ها هیچ وقت قدرت این را نخواهندداشت که آن را حقیقی کنند.

راستش را بخواهید از نظر من سریال دوستان ارزان ترین تراپیست دنیاست. همان کسی که وقتی حالتان از همیشه بدتر است، حرف های شما را می شنود و بهترین جواب را به شما می دهد. آن زمانی که باتری انرژایزر به ایران آمد در تبلیغاتش نوشتند: «باتری انرژایزر هی کار می کنه، هی کار می کنه، هی کار می کنه،... هی کار می کنه» به نظرم در تبلیغ سریال فرندز هم باید بگویم: «سریالی که آن را هی تماشا می کنید و لذت می برید، هی تماشا می کنید و لذت می برید،... هی تماشا می کنید و لذت می برید.»

من رو مخ ترین آدم جهان هستم

المیرا حسینی: می نشینم روی کاناپه و لپ تاپ را طوری روی پاهایم می گذارم که صفحه آن از اطراف  دیده نشود. هدفون را روی گوش هایم می گذارم و خیلی جدی به صفحه خیره می شوم. چند دقیقه بعد یکی از دوستانم من را با نیش باز دستگیر می کند. «داری فرندز می بینی؟»
 
 ابدی ترین دوستان، همان Friends است!

از این که نتوانسته ام ظاهر موجه کاری ام را حفظ کنم از دست خودم حرص می خورم. چه ایرادی دارد؟ بعضی ها برای استراحت میان کار سیگار می کشند و عده ای هم معتادند به چای های غلیظ و رقیق پشت سر هم. حق مسلم من است که بین دو نیمه نفسگیر کارهای عجله ای و عقب افتاده، بیست و چند دقیقه ای را خرج دیدن اپیزودی از سریال محبوبم کنم. یک طوری هم با آن اندک عذاب وجدان باقی مانده در ته دلم کنار می آیم.

این که یک نفر به شما بگوید از دیدن شادی تان هنگام دیدن سریال فرزند و قهقهه خنده تان خوشحال می شود، دروغ محض است. همین چند وقت پیش یکی از دوستانم اعتراف کرد زمانی که فرندز می بینم تبدیل به رو مخ ترین آدم جهان می شوم.

چند سال پیش من هم همین نظر را درباره تعدادی از دوستانم داشتم؛ آن هایی که همراه با افکت های خنده گاه و بی گاه سریال (البته گفته می شود این صدای خنده واقعی تماشاچیان است) از خنده ریسه می رفتند و زمانی هم که سریال نمی دیدند با هم درباره شخصیت های محبوبشان حرف می زدند و کافی بود کسی به یک صحنه به ظاهر بی مزه سریال اشاره کند همه فرندزبین ها همین طور که از شدت خنده روی شکم هایشان جمع شده اند، با حرکات دست و سر و پایشان تایید کنند که عجب صحنه بی نظیری بوده است.

دقیقا در همین نقطه است که آدم ها به دو دسته اساسی تقسیم می شوند؛ آن هایی که فرندز نمی بینند و به طرفداران فرندز به چشم مجانین الکی خوش نگاه می کنند و آن هایی که فرندز می بینند و عین خیالشان نیست دنیا درباره این علاقه شان چه نظر ی دارد. من سال ها با افتخار در گروه اول بودم و کمترین علاقه ای به دیدن این سریال طولانی و بی نمک نداشتم.

آشنایی من با فرندز به یک شب سرد زمستانی بر می گردد. سه نفری نشسته بودیم و شرلوک هولمز می دیدیم. همان نسخه اصیل کم نقصی که شرلوکش، جرمی برت است و مثل شرلوک های قلابی که پس از او آمدند، به روح و روان آدم  چنگ نمی کشد.

افسرده بودم و برای آغاز گریه بی امان فقط یک اشاره کوچک می خواستم. زیر پتو کز کرده بودم و سعی داشتم با غرق شدن در معمای سریال، ساعتی از زندگی واقعی فاصله بگیرم اما آن قسمت کامل دانلود نشده بود. دانلود کاملش زمان می برد و گزینه جایگزین مسئول پخش فیلم، اپیزودی از فرندز بود. با اکراه قبول کردم. اپیزودی از وسط سیزن دو. نفهمیدم از چه زمانی همراه با دو نفر دیگر به خنده افتادم. این بار به درخواست من اپیزود بعدی نمایش داده شد.

تماشای فرندز یک حس گمشده قدیمی را در من بیدار کرده بود. درست حس جمعه های کودکی ام را داشتم که به جرم کرده یا ناکرده، کتک خورده و مغمومی، بعد از ظهر رو به روی تلویزیون می نشستم. شبکه یک بهترین برنامه کودکش را این زمان پخش می کرد. کوتلاس، ملوان زبل، مجید دلبندم، فوتبالیست ها... هرچه بود حالم را عوض می کرد.

راستش دیگر برایم اهمیتی ندارد آدم ها چقدر از این که سریال فرندز را محشر می دانم و با دلیل و بی دلیل تماشایش را به دیگران پیشنهاد می کنم، عصبی می شوند. مهم نیست. خنده هایم را موقع دیدن سریال دوست نداشته باشند و حرف زدن از شخصیت های محبوبم ناراحتشان کند. اگر همه گناهم علاقه به این سریال است، با افتخار می پذیرم که عنوان رو مخ ترین آدم جهان را به من بدهند.
 
ابدی ترین دوستان، همان Friends است!

با هم دوستند، یا با ما؟

نگار خاکی: کمتر کسی پیدا می شود که بعد از دیدن چند اپیزود از سریال «فرندز» بتواند آن را کنار بگذارد و تا آخر نبیند. شاید حتی بشود گفت وقتی فرندز می بینیم، چنان محو و مسحور شخصیت ها وماجراهای جذابشان می شویم که فی والواقع حتی دلمان نمی خواهد خوابمان بگیرد، غذا بخوریم یا مجبور باشیم خانه را به دلیلی ترک کنیم. برای بیشتر ما فرندز، دوست ها، حدود پنج هزار دقیقه سریال مورد علاقه مان چنان مثل برق و باد می گذرد و تمام می شود که انگار هر بار از اول تا آخر تماشایش می کنیم، چند ماهی از عمرمان نگذشته است!

سریال فرندز یا دوستان ده سال از زندگی شش شخصیت اصلی را به تصویر می کشد که نه تنها همه با هم دوست هستند، بلکه بعد از چند بار تماشای کل فصل های این سریال احساس خواهید کرد که آن ها دوستان شما هم هستند همین الان است که در باز بشود و هر شش نفرشان سر و صداکنان و کل کل کنان وارد بشوند اتاق پذیرایی خانه تان را تبدیل کنند به «سنترال پارک»؛ کافه محبوب نیویورکی که بخش عمده ای از ماجراهای فرندز در آن اتفاق می افتد.

جذابیت های این سریال کمدی کم نیست و به جرات می توان گفت برای هر کسی چیزی جذاب و خنده دار در این سریال پیدا می شود. اگر به زبان انگلیسی مسلط باشید و با فرهنگ امریکایی هم آشنایی داشته باشید، از طنز شیرین و تلخ بافته شده در لایه های دیالوگ های این سریال لذت می برید و اگر آن قدر مسلط نیستید و سریال را با زیرنویس فارسی می بینید از پیچش طنزآلود درگیری ها و ماجراهای شیرین شخصیت ها لذت خواهیدبرد. همه این ها را هم که نپسندید، این سریال از «اسلپ استیک» برایتان دارد تا درونمایه عشقی و ماجراهای خانوادگی.

از جالب ترین نکات برای فرندزبین(!) های قهار این است که برخلاف اکثر سریال های دیگر، واقعا انتخاب محبوب ترین شخصیت برای بیننده دشوار است. کدام را انتخاب کنیم؟ «ریچل»؛ دختر متمولی که برای اولین بار زندگی خود را در رفاه رها می کند و به نیویورک می آید تا مستقل شود، کار کند، درآمد داشته باشد و زندگی اش را به دست خودش بسازد؟ «راس» را انتخاب کنیم که در کنار ظاهر جدی یک آقای دکتر و استاد دانشگاه در رشته دیرین شناسی، وجدان پاک و دل مهربان او در کنار غرور کودکانه اش بارها و بارها و را در دردسرهای مختلف می اندازد؟

«چندلر» را انتخاب کنیم که آن قدر باهوش و دوست داشتنی است که می تواند هر جمله اش را چنان با طنزی غلیظ آغشته کند که ماه ها و سال ها بعد از دیدن این سریال جمله های او نقل مجالسمان باشد و هر اتفاق دردناکی که برایمان می افتد، روش طنزآلود مقابله با آن را از چندلر یاد گرفته باشیم؟
 
 ابدی ترین دوستان، همان Friends است!

«مونیکا» را برگزینیم که قلب تپنده گروه و میزبان همیشگی دوستانش است و از شدت برنامه ریزی برای همه چیز، کنترل کردن همه وقایع و وسواس روی تمیز و مرتب بودن دنیا، دستمایه قلقلک دهنده ترین لحظات خنده دار این سریال می شود؟ «فیبی» را انتخاب کنیم که گذشته دردناکش می توانست هر کسی را به غضب آولدترین نسخه خودش بدل کند، اما او با روحیه سرخوش و شادش «بازی به هر جهت» گویان از کنار گذشته اش عبور می کند، موزیک بسیار جذابش را می نوازد و سعی می کند به شیوه خودش دنیا را جای بهتری برای همه انسان ها، حیوانات ،گیاهان، مدادها، درها، دیوارها و... بکند؟! با انتخابمان «جویی» باشد که اگرچه به عنوان «دن ژوان» سریال شناخته می شود، چنان شخصیت ساده و بی غل و غش پسرانه ای دارد که نمی توانید به خاطر شیطنت های روزانه اش از او کینه ای به دل بگیرید؟

ما «فرندزدوستان» کلاهمان را به احترام «مارتا کافمن» و «دیوید کرین»، خالقان این سریال فراموش نشدنی از سر بر می داریم! مارتا، دیوید، ما برای هدیه گرفتن این «دوستان» ابدی از شما ممنونیم.

مختصر و مفید درباره فرندز

•    دیوید شویمر هیچ وقت برای نقش راس تست نداد چون این نقش از همان روز اول هم برای او نوشته شده بود

•    گانتر تا اپیزود سی و سوم هیچ دیالوگی نداشت تا این که بالاخره نویسندگان یک «آره» نصفه نیمه توی دهانش گذاشتند.

•    در ابتدا قرار بود نام سریال کافی بی خوابی باشد که بعدا به «دوستانی مثل ما» تغییر پیدا کرد اما این نام هم تصویب نشد.

•    تاریخ تولد شخصیت های چندین بار در طول فیلمبرداری عوض شد. مثلا تولد راس از دسامبر به اکتبر افتاد و ریچل قرار بود متولد برج ثور  (تماه می) باشد ولی بعدا معلوم شد یک بهمنی تمام عیار است و به برج دلو تعلق دارد.

•    قاب طلایی که در تمام ده فصل روی در خانه مونیکا دیده می شد، در اصل یک آینه بود که یکی از عوامل تولید آن را شکست، اما چون همچنان زیبا بود، گذاشتند سر جایش بماند.

•    مت لبلانک مجبور بود تمام مدت موهایش را رنگ کند چون از همان اپیزود اول سفید شدند. گانتر هم تا پایان سریال، هر دو هفته یک بار موهایش را سفید می کرد چون در اصل رنگشان تیره بود.

•    لیزا کادرو قبل از قبول نقش فیبی در سریال فرندز قرار بود در نقش رز در Frasier بازی کند ولی یک دفعه اخراجش کردند و عاشقانه فرندز قبول دارند که این بهترین اتفاق ممکن در آن زمان بود!

•    وقتی نام سلک در نقش ریچارد برک، نامزد مونیکا روی صحنه ظاهر شد، صدای تشویق تماشاگران آن قدر بلند بود کن او مجبور شد چند تا از صحنه ها را دوباره و بدون حضور تماشاگران تکرار کند.

•    بروس ویلیس مجبور شد بدون دریافت دستمزد در سریال فرندز بازی کند چون شرطی را به متیو پری باخته بود.

•    بازیگری که نقش پدر جاشوا (مرد جوانی که ریچل عاشقش شده بود ولی رابطه شان به سرانجامی نرسید) را بازی کرد، پدر واقعی متیو پری، جان بنت پری بود.

•    نقش ریچل در ابتدا به کورتنی کاکس پیشنهاد شده بود ولی او بعد از خواندن متن ترجیح داد مونیکا باشد چون فکر می کرد واقعا زن قوی و شجاعی است.

•    نقش ریچل در ابتدا به تئا لیونی پیشنهاد شد و جنیفر آنیستون آخرین بازیگری بود که به این مجموعه پیوست.

•    وقتی بازیگرهای اصلی اولین چک حق الزحمه شان را دریافت کردند، کم ترین دستمزد متعلق به جویی بود که چیزی حدود یازده دلار گیرش آمد.
 
 ابدی ترین دوستان، همان Friends است!

•    هم مونیکا و هم ریچل در طول فیلمبرداری بینی شان را عمل کردند.

•    مونیکا در دنیای واقعی هم آدم بسیار منظم و وسواسی بود، طوری که اتاق سایر بازیگرها را هم مرتب می کرد.

•    وقتی فیلمبرداری فرندز تمام شد، هر کدام از بازیگرها یک تکه از پیاده روی بیرون سنترال برک را به عنوان یادگاری دریافت کردند.

•    مونیکا، فیبی و ریچل در تمام ده سالی که فیلمبرداری طول کشید، هر روز با هم ناهار می خوردند.

•    جان فاورو که در چند اپیزود در نقش پیت بکر، خواستگار میلیونر مونیکا ظاهر شد، قرار بود نقش چندلر را بازی کند.

تهیه و ترجمه: مستانه تابش






ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
مجله اینترنتی سیمرغ شهر اخبار بازیگران بیوگرافی بازیگران اخبارسینمای ایران اخبار سینمای جهان اخبار تلوزیون ایران اخبار تلوزیون جهان اخبار موسیقی ایران اخبار موسیقی جهان


مجله اینترنتی سیمرغ شهر حذف
اخبار روز حذف
اخبارسینما حذف
اخبار موسیقی حذف
اخبارتلویزیون حذف
اخبار فناوری مصالب طنز وسرگرمی حذف
بیو گرافی بازیگران حذف
اخبار داغ سلبریتی های ایرانیx
بیوگرافی بازیگران سینما و تلویزیون ایرانx
فرهنگ وهنر ایران
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پر بحث تر
نویسندگان
موضوعات
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan