- چهارشنبه ۲۴ آذر ۹۵
- ۱۰:۴۹
ماهنامه
همشهری 24 - نسیبه فضل اللهی: وقتی خواهران جادوگر در نمایشنامه «مکبث» در
میان ارواح خبیث ایستاده اند و آینده خونین را نظاره می کنند، ناگهان نعره
می کشند که «چه زشت است زیبا، و چه زیباست زشتی». تلاش و کار سی ساله کوین
اسپیسی همانند نعره هراسناک جادوگران «مکبث»، نمایشی درخور و زیبا از
«زشتی» یا امر زشت است.
اگر «شرارت» یکی از نمودهای «امر زشت» باشد، کارنامه اسپیسی لبریز از
شخصیت های شروری است که هیچ گاه خشم تماشاگران را برنینگیختند و در عوض به
قدر متقاعدکننده بودند که حتی مخاطبان نیز به این شخصیت ها حق می دادند که
دیگری را بکشند، گناه کنند یا از دیگران پله هایی برای پیشرفت خودشان
بسازند و در یک کلام، «شرور» یا «زشت»
باشند.
زیباترین و ماندگارترین تصاویری که از اسپیسی به یاد می آوریم قاتل زیرک
یا گناهکار ماهری است که پوزخند مغرور و جاه طلبانه اش، آرام آرام بر پرده
سینما نشت می کند.
کوین اسپیسی متولد نیوجرسی آمریکاست و به واسطه شغل پدرش مجبور بود که دائما در سفر باشد و از ایالتی به شهر و کاشانه دیگری سفر کند. پس از تحصیل در یک مدرسه نظامی، به تئارت علاقه مند و وارد مدرسه بازیگری شد.

بعدها
دو ویژگی یعنی جنوبی بودن و تحصیل در مدرسه نظامی (البته دوستی با بیل
کلینتون را هم نادیده می گیریم) به او کمک کرد تا شخصیت «فرانک آندروود» در
سریال «خانه پوشالی» مانند مومی در دستان ورزیده اش باشد و با تبحر، قساوت
ذاتی و فساد درونی شخصیت رییس جمهور را در این سریال، آشکار و بازی کند.
اسپیسی شیفته تئاتر است و تاکنون چندین بار موفق به کسب جایزه تونی شده.
بازی در نقش «هنری پنجم» نام او را بر سر زبان ها انداخت اما یکی از اولین موفقیت ها به ایفای نقش «اسوالد» در نمایش «اشباح» اثر هنریک ایبسن مربوط می شود. اسوالد علی رغم دوری از پدرش که تجسمی از شر و امر زشت است، به بیماری پدرش مبتلا می شود، و این گونه است که تقدیر اسپیسی با نمایشگری امر زشت آغاز می شود و رقم می خورد.
اسپیسی
به هنگام تصویر کردن امر شر یا زشت از دستور نیچه در «شامگه بتان» حذر می
کند. به نظر نیچه «در زشتی، نشانه و علامتی از فساد دیده می شود. هرگونه
فرسودگی، درشتی، فرتوتی، خستگی، آشوب یا حتی فلج فیزیکی، فساد یا خرابی،
واکنش یکسانی را بر می انگیزاند: زشت... انسان از زشتی منزجر است چرا که از
شامگاه گونه خویش تنفر دارد.»
اما اسپیسی هرچند ایفاگر شر و امر زشت می شود، به سبب دریافت متفاوتش از امر زشت، انزجار تماشاگرانش را از نمایش زشتی بر نمی انگیزاند. او فراسوی هر نیک و بدی می ایستد تا حتی شرارت هم مطلق نباشد، چنان که خوبی یا زیبایی.
آنچه راهنما و ابزار کوین اسپیسی برای نمایش شخصیت های شرور است، چشم های
دودوزن و نگاه خیره اوست که همیشه محتاج چیز دیگری است تا اسپیسی بتواند
شرورترین شخصیت های سینمایی را تصویر کند: «لبخندی گناه آلود و مغرور» که
او را مجهز به سهمناک ترین قدرت دنیا می کرد: «ترس»...
نگاه اسپیسی به امر شر، ماهیتی پدیدارشناسانه دارد. او شر یا همان امر زشت را در مقابل خیر و زیبایی عَلَم می کند و حتی هویت مستقلی به امر شر در برابر زیبایی می دهد.
این استقلال، چنان پیچیدگی و غنایی به زشتی (یا همان شر) می دهد که دیگر فقط مجموعه ای از تضادهای ساده در برابر اشکال متنوع زیبایی و خیر نیست. به قول کارل روزنکرانتز، «همان گونه که شرارت و گناه، متضادهای نیکی هستند و جهنم را نوید می دهند، زشتی نیز همچون "جهنم زیبایی و امر خیر"» است.

اسپیسی در یکی از مصاحبه ها و پس از ایفای نقش آندروود در «خانه پوشالی»
گفته: «مردم من را به خاطر شرارتی دوست دارند که نشانشان می دهم. به همین
علت است که دریافت و رویکرد متفاوت اسپیسی از امر شر باعث شده تا او به
قول راجر ایبرت، ایفاگر نقش یکی از شرورترین شخصیت های سینمایی در فیلم
«هفت» باشد.
در این
فیلم، او قاتلی زنجیره ای به نام «جان دوو» است که قربانیانش را از میان
گناهکارانی انتخاب می کند که مرتکب یکی از هفت گناه کبیره شده اند.
یکی
از صحنه های ماندگار این فیلم لحظه ای است که اسپیسی (جان دوو) در نقش
قاتل خودش را به نیروی پلیس معرفی کرده و حالا در معیت پلیس خشمگین (براد
پیت) به سراغ آخرین قربانی می روند. دوو با زیرکی، پلیس جوان را به قاتل
خشمگین خودش تبدیل می کند و وقتی براد پیت به سوی او شلیک می کند، لبخند
جادویی اسپیسی نقش می بندد، لبخند یک گناهکار به گناهی و زشتی ناگهانی که
از فرد بی گناهی سرزده است.
اسپیسی نقش های بی شماری بازی کرده اما سیاق بازی اش به این صورت است که میان خودش و نقش هایی که بازی می کند، فاصله ای می اندازد تا بتواند آنها را (یا شرارت نهفته شان را) بهتر کنترل کند. هر چند از نمودهای بیرونی هم غفلت نمی کند. مثلا وقتی مشغول تمرین برای بازی در نقش «ریچارد سوم» بود، شروع به ورزش و ترک سیگارش کرد تا به قول و سفارش یکی از دوستانش «حتی اگه قوز هم داری از قوزت استفاده کن و به کارش بگیر» تا بتواند نقش ریچارد سوم، پادشاه خشن و گوژپشت انگلستان را ایفا کند.
وقتی اسپیسی نقش شخصیت های منفی و شرور را بازی می کند، قدرتی جادویی دارد که می تواند دیگران را ترغیب کند تا هر چیزی را باور کنند. مثلا قبول کنند که او از سیاره دیگری آمده یا قاتل زنجیره ای و باهوشی است که طعمه خشم پلیس می شود یا حتی معلمی در یک شهر دورافتاده است.
صدای یکنواخت اسپیسی، کیفیت خاصی به او داده که کاملا با نقش شخصیت های
شرور نظیر جان دوو، قاتل سرسخت و زیرک «هفت» تطابق دارد. نمی توان فرانک
آندروود را با صدای دیگری تصور کرد؛ او به کمک همین صدای یکنواخت است که می
تواند حرص، خشم و ترس را از صدایش سلب کند و نقش بی گناهی را بازی کند
کهاز بازی بزرگان خسته شده.

اسپیسی شرارت شخصیت هایی را که بازی می کند در مقابل امر زشتی قرار می دهد که از تماشاگران ناشی می شود و بدین ترتیب شرارت نقشی را که بازی می کند با شرارت ناشی از درک نادرست یا قضاوت عجولانه تماشاگران تطهیر می کند.
مثلا در فیلم «مظنونین همیشگی»، تماشاگران «غفلت» می کنند و به خاطر غفلتی که کرده اند خشونت و زیرکی وربال کیتز را می بخشند. شاید یکی ازدلایل علاقه تماشاگران به شخصیت های شروری که توسط اسپیسی خلق شده اند به سبب این نکته باشد که آنها فارغ از هر نیک و بدی، از عوام بهترند، از آنها زیرک تر و باهوش ترند و همین برتری بر عوام موجب می شود تا دوست داشتنی و حتی متقاعدکننده جلوه کنند. نظیر همین اتفاق به شکل متفاوت تری برای «لستر برنهایم» در «زیبایی آمریکایی» می افتد.
اسپیسی (لستر برنهایم)، همسر «کارولین» و پدر «جسی» است اما مونولوگ آغازین و پیش درآمد فیلم او را از تمامی گناهانش تبرئه می کند؛ وقتی کیسه پلاستیکی با ملایمت در هوا می چرخد و صدای او به گوش می سد که «کیسه داشت باهام می رقصید، مثل یه بچه کوچولو که التماسم می کرد تا باهاش بازی کنم.
اون روز بود که فهمیدم فیلم های ویدئویی بهانه بیخودیه اما باعث می شه همه
چیز رو به خاطر بیارم. باید به خاطر بیارم. گاهی وقت ها به قدری زیبایی در
جهان هست که احساس می کنم نمی تونم تحمل کنم و قلبم در آستانه فروریختنه».
لستر از تماشاگران فیلم باهوش تر نیست و همچون آنها مسلح به نیرویی جادویی نیست اما همانند همه تماشاگران، مردی عامی و معمولی است که همانند همه لحظه ای پایش می لغزد و همین شباهت است که باعث می شود تماشاگران گناه لستر را به او ببخشایند.
او یکی
از ماست که می فهمیم و می بخشیمش؛ مردی که شری خالی از تعقل و تفکر انجام
داده، اما به قول هانا آرنت بزرگ تری شر از کسانی سر می زند که به یاد نمی
آورند، کسانی مانند جان دوو، وربال کیتز یا آندروود که ابزار شری می شوند
که در قدرت یا سیاست خانه کرده است.
American Beauty, 1999
American Beauty, 1999
زیبایی آمریکایی
اسپیسی چهل ساله بود که یکی از پرافتخارترین نقش ها و در عین حال یکی از درمانده ترین مردان تاریخ سینما را در «زیبایی آمریکایی» سام مندس بازی کرد؛ البته بعد از اتفاق های غیرمنتظره بسیار. ابتدا قرار بود اسپیلبرگ این فیلم را کارگردانی کند. اما مرگ استنلی کوبریک باعث شد اسپیلیبرگ کارگردانی «هوش مصنوعی» را به عهده بگیرد. به همین دلیل کارگردانی «زیبایی آمریکایی» به مندس رسید.
تیم تولید برای بازیگر نقش اول مرد تام هنکس را به او پیشنهاد دادند اما مندس، کوین اسپیسی را در همان روزهایی که برای اولین بار فیلمنامه را خوانده بود، انتخاب کرده بود. اسپیسی برای بازی در نقش لستر برنهام دومین جایزه اسکارش و هجده جایزه بازیگری دیگر را از آن خود کرد.

زندگی دیوید گیل
دیوید گیل (کوین اسپیسی) رییس بخش فلسفه دانشگاه و عضو گروه مدافعان سرسخت مجازات اعدام است. او همه تلاشش را می کند تا بدون هیچ چون و چرایی این مجازات برای محکومان به اعدام اجرا شود. تا این که خودش به اتهام قتل یکی از اعضای گروه محکوم به اعدام می شود. اما تحقیقات روزنامه نگاری به نام هاراوی (کیت وینسلت) افشا می کند که چند نفر از اعضای گروه برای گیل پاپوش درست کرده اند.
آلن پارکر که در آن زمان حدود شصت سال سن داشت، چنان بازی گیرا و تاثیرگذاری از اسپیسی و وینسلت گرفت که باعث شد بیشتر از موضوع جنجالی «زندگی دیودی گیل»، بازی این دو بازیگر دیده شود.

محرمانه لس آنجلس
رولو توماسی، شخصیتی که وجود خارجی نداشت، باعث قتل جک وینسنس (کوین اسپیسی) در «محرمانه لس آنجلس» شد. دو سال از شناخته شدن کوین اسپیسی در هالیوود می گذشت. بعد از بازی در دو فیلم بسیار تحسین شده «هفت» و «مظنونین همیشگی»، اسپیسی در «در جست و جوی ریچارد» با آل پاچینو هم همبازی شده بود.
تا اینجای کار اسپیسی نشان داده بود بازیگر باهوشی است. برای همین هم وقتی کرتیس هنسن پیشنهاد بازی در نقش وینسنس را در کنار راسل کرو و گای پیرس به عنوان افسران پلیس لس آنجلس، به او داد، اسپیسی بدون چون و چرا آن نقش را قبول کرد.

مظنونین همیشگی
کوین اسپیسی از شروع کار بازیگری اش در سینما در سال 1986 تا به امروز تقریبا هر سال در دو تا سه فیلم سینمایی بازی کرده است. سال 86 در «دل زدگی» نقش کوتا دزد مترو را داشت و هم بازی مریل استریپ و جک نیکلسون شد.اسپیسی قبل از آن در تئاتر، هم خوش درخشید و هم به آرزوی جوانی اش رسید و با جک لمون در «ارواح ایبسن» همبازی شد.
سال 95 برای اسپیسی از آن سال هایی است که هر بازیگری به آن نیاز دارد. بازی در دو فیلم «مظنونین همیشگی» و «هفت» در یک سال باعث شد او جایگاهش را در سینمای پرزرق و برق هالیوود تثبیت کند. فیلمنامه نویس «مظنونین همیشگی» نقش کایزر شوزه را به طور اختصاصی برای او نوشته بود.
اسپیسی دو انگشت دست چپش را با چسب به هم چسباند تا معلول بودنش را طبیعی نشان دهد. او برای بازی در «مظنونین همیشگی» جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل و دوازده جایزه بازیگری دیگر را از آن خودش کرد.

هفت
مجرم خونسرد و قصه گو ویژگی مشترک «هفت» و «مظنونین همیشگی» است. ویژگی ای که هنوز هم می شود در نقش های منفی اسپیسی پیداکرد.
درواقع
می شود او را خونسردترین جانی تاریخ سینما دانست که همیشه لبخندی که هیچج
وقت نمی توانیم بفهمیم از سر تمسخر است یا کاربلدی، روی صورتش وجود دارد.
شاید اگر دیوید فینچر «هفت» را با فاصله زمانی بیشتری از «مظنونین همیشگی»
می ساخت، اسپیسی برای بازی در نقش قاتل زنجیره ای، جان دوو، هم به اندازه
مجرم نابغه «مظنونین همیشگی» مورد ستایش قرار می گرفت.
بعد از 23 سال اهالی سینما قدر قاتل زنجیره ای دیوید فینچر را بیشتر می دانند و هفت بیشتر از هر فیلم دیگری در فهرست فیلم های عمرشان قرار دارد.

آن سوی دریا
یک سال بعد از بازی در فیلم «زندگی دیوید گیل»، اسپیسی برای بار دوم به عنوان کارگردان پشت دوربین ایستاد. او سال 1997 «تسامح سفید» را ساخته بود که چندان مورد توجه منتقدان قرار نگرفت. او در «آن سوی دریا» بازیگر و کارگردان بود. اسپیسی نقش بابی بارین، خواننده و موزیسین معروف آمریکایی در دهه 70 را بازی کرد.
اسپیسی در این فیلم نشان داد که علاوه بر بازیگری، کارگردان و البته
خواننده خوبی هم هست. خیلی از منتقدان برای این که اسپیسی از صدای خودش
برای صحنه هایی که به عنوان بابی بارین موسیقی اجرا می کند، استفاده کرده
او را تحسین کردند.
اسپیسی برای بازی در «آن سوی دریا» برای چهارمین بار بعد از «مظنونین همیشگی»، «زیبایی آمریکایی» و «اخبار کشتی رانی» نامزد جایزه گلدن گلوب شد.

روسای وحشتناک
بازی در نقش دیو هارکین در «روسای وحشتناک» جزو معدود نقش های کمدی است که کوین اسپیسی در کارنامه اش دارد. استقبال و فروش «روسای وحشتناک» در گیشه بیش از حد تصور تهیه کننده ها بود. شاید آنها سه نام اسپیسی، جنیفر آنیستون و کالین فارل را برای کشاندن تماشاچی ها به سالن های سینما دست کم گرفته بودند
اسپیسی، انیستون و فارل سه رییس شرکتی هستند که کارمندانشان هیچ دل خوشی از آنها ندارند. تا این که سه دوست تصمیم می گیرند این سه رییس روانی، آدم خوار و سوءاستفاده گرد را بکشند و شر آنها را از سر کارمندان شرکت کم کنند. اما خب کشتن یک روانی، یک آدم خوار و یک سوءاستفاده گر به همین راحتی ها نیست.

خانه پوشالی
بدون شک «خانه پوشالی» را می شود یکی از پربیننده ترین سریال های تلویزیونی سال های اخیر دانشت. سریالی که قسمت اول و دوم فصل اولش را دیوید فینچر کارگرداین کرد و بعد از آن جوئل شوماخر، جوی فاستر و رابین رایت قسمت هایی از فصل های مختلف را کارگردانی کردند.
اسپیسی در «خانه پوشالی» پشت پرده اتفاق های کاخ سفید و زد و بندهای سیاست مدارهای آمریکایی را رو می کند. یکی از ویژگی های این سریال بازی رو به دوربین اسپیسی است. او که حالا بعد از چهار فصل روی صندلی ریاست جمهوری آمریکا نشسته، همچنان رو به دوربین و در جایی که تماشاچی انتظارش را ندارد، دیالوگ های درخشانی می گوید.
بازی اسپیسی و دیالوگ های او در این سکانس ها، اندروود را تبدیل به شخصیت تاثیرگذاری کرده است. آن قدر که باراک اوباما یکی از پیام های ویدئویی اش را تقلید از لحن و حتی استفاده از نام آندروود، پخش کرد.
مطالب مرتبط با موضوع
او ستاره فیلم هایی به یادماندنی همچون «رانندگی برای خانم دیزی»، «رستگاری در شاوشنگ»، «دختر میلیون دلاری»، «نابخشوده» و «بتمن آغاز می کند» است و با صدای عمیق و بینهایت آرامشبخش خود بُعد چندمی به درخشش خود در میان ستارگان دیگر تاریخ سینما داده است. شاید اینکه او با بیش از 4.316 میلیارد دلار سود ناخالص کل باکس آفیس و 74.4 میلیون دلار میانگین فروش برای هر فیلم، سومین ستاره موفق دنیا در باکس آفیس است، معیار دیگری بر میزان محبوبیت او باشد.
با آنکه عاشق بازیگری بود، بعد از فارغ التحصیلی از دبیرستان به نیروی هوایی پیوست تا خلبان جنگنده شود. بعدها فهمید که این چیزی نبوده که همیشه می خواسته و حرفه بازیگری را در پیش گرفت. پس از سال ها حضور در نقش های کوچک و کسب موفقیت های محدود و ناچیز، کم کم نقش های بزرگی نصیبش شد و تحسین منتقدین و عموم مردم را بدست آورد. او حالا یکی از برجسته ترین و محترم ترین ستاره های هالیوودی است.

در شش سالگی، مادربزرگش مرد و او به شمال بازگردانده شد تا نزد مادرش که حالا از پدر دائم الخمرش جدا شده بود، زندگی کند. در دوران نوجوانی، فریمن زمان زیادی از اوقات فراغتش را به دیدن فیلم هایی می گذراند که برای دیدنشان پول توجیبی هایش را کنار گذاشته بود و بدین ترتیب نسبت به بازیگرانی همچون گری کوپر، اسپنسر تریسی و سیدنی پوآتیه علاقه و حس تحسین زیادی پیدا کرده بود.
ورود فریمن به دنیای بازیگری کاملاً شانسی و تصادفی بود. وقتی هنوز در مقطع راهنمایی تحصیل می کرد، بخاطر کشیدن صندلی از زیر پای دختری که دوستش داشت، تنبیه شد و مجازاتش این بود که در مسابقه تئاتر مدرسه شرکت کند. بر خلاف آنچه مسئولین مدرسه انتظارش را داشتند، این پسر 12 ساله روی صحنه ثابت کرد که بازیگری در ذات اوست و در این درس بهترین نمره ها را کسب کرد.
با آنکه از بازیگری لذت فراوانی می برد، ولی پرواز و به خصوص فکر اینکه یک جنگنده را به پرواز دربیاورد، بیش از هر چیزی او را به هیجان می آورد. به همین دلیل بود که پس از دبیرستان، در سال 1955 بورس نیمه کامل تحصیل در رشته تئاتر را رد کرد و به نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا ملحق شد. ولی ارتش خیلی از آن چیزی که تصورش را می کرد دور بود. بجای آنکه در آسمان ها مانور بدهد، او را به فعالیت زمینی به عنوان مکانیک و تکنیسین رادار گماشتند. همان زمان بود که فهمید اصلاً دلش نمی خواهد از آن بالا مردم روی زمین را هدف تیربار جنگنده قرار دهد.
بعدها در مصاحبه با یک مجله گفت: «من به یه درک ناگهانی رسیدم و اون این بود که من عاشق این کار نبودم، بلکه عاشق ایده و تصور اون بودم.» در سال 1959، مورگان از نیروی هوایی جدا شد و شانسش را در غرب امتحان کرد و به هالیوود رفت تا ببیند که آیا می تواند در حرفه بازیگری موفق شود یا خیر. زندگی به عنوان بازیگر چندان سهل و آسان نبود. در کلاس های بازیگری شرکت می کرد و برای پیدا کردن کار به هر دری می زد. اوایل دهه شصت بود که دوباره اسباب کشی کرد و این بار به نیویورک سیتی رفت، شهری که در آن کارهای روزانه بی اهمیتی انجام می داد و شب ها را به تست بازیگری می گذراند.
در سال 1967 یعنی همان سالی که با جینت ادیر بردشاو ازدواج کرد، با به دست آوردن نقشی در نمایش تماماً آفریقایی-آمریکایی «سلام دالی» در برادوی با هنرنمایی پرل بیلی، فریمن به موفقیت رسید. همان زمان ها بود که فریمن در نمایش «عشاق سیاه پوست» که نمایشی خارج از برادوی بود نیز بازی کرد.

علیرغم هنرنمایی روی صحنه تئاتر که برایش نامزدی جایزه تونی در اواخر دهه هفتاد را به همراه داشت، گویی فریمن نمی توانست نقشی در یکی از فیلم هایی که دوست داشت را بدست بیاورد. وقتی برنامه «شرکت الکتریکی» در سال 1976 لغو شد، حرفه او به نقطه ای بحرانی رسیده بود و زندگی شخصی اش هم دچار تلاطم و آشفتگی شده بود. مدتها قبل از آنکه این برنامه به پایان برسد، می دانست که زندگی مشترکش به بن بست رسیده و عادت نوشیدن نیز کم کم آغاز شده بود و در نهایت مورگان و جینت در سال 1979 متارکه کردند.
یک سال پس از جدایی، با به دست آوردن نقش یک زندانی دیوانه در فیلم «بروبیکر» رابرت ردفورد، کمی امیدوار شد. ولی جریان منظم فیلم هایی که دوست داشت در آنها بازی کند هرگز تحقق نیافت و مجبور شد دوباره به تلویزیون برگردد و دو سال آزگار را در سریال آبکی «دنیایی دیگر» بگذراند.
بقیه سال های این دهه نیز به همین ترتیب گذشتند و فریمن نقش هایی بازی کرد که برایش تاحدودی تحسین و مقبولیت آوردند، ولی آنقدر بزرگ نبودند که او را در لیست بازیگران درجه یک و مهم هالیوودی قرار دهند. در سال 1984 در فیلم «هری و پسرش» پل نیومن، نقش کوتاهی داشت و در مینی سریال تلویزیونی «قتل های کودکان آتلانتا» گویندگی کرد.
در سال 1987 بود که شانس فریمن برگشت و در فیلم «خیابان اسمارت» نقش فست بلک را بازی کرد که در عرصه سینما موفقیت بزرگی برایش محسوب می شد و حتی نامزدی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برایش به ارمغان آورد. پائولین کائل، منتقد فیلم، حتی تا آنجا پیش رفت که این سوال را پرسید: «آیا مورگان فریمن برجسته ترین بازیگر آمریکایی نیست؟» دو سال بعد فریمن تحسین و تمجید بسیاری کسب کرد و جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد و یک نامزدی اسکار دیگر را برای نقش راننده کله شق فیلم «رانندگی برای خانم دیزی» از آن خود کرد. در دهه نود دیگر او برای فیلم هایی با بودجه های سنگین انتخاب می شد و در همین دهه بود که در فیلم هایی افسانه ای و به یاد ماندنی همچون «رستگاری در شاوشنک» (1994)، «هفت» (1995) و «برخورد عمیق» (1998) هنرنمایی کرد.

وی درباره انتخاب نقش هایش می گوید: «دوست دارم تو نقش هایی که بازی می کنم تنوع باشه. هر چه نقش ها متنوع تر، بهتر. انگار من تو قالب آدم خوب و مثبت گیر افتادم و این در واقع ورای کنترل منه. ولی غیر از اون، یه قصه خوب و یک کاراکتر جالب چیزیه که دنبالشم.»
صدای متمایز و فصیح فریمن نیز برای گویندگی بسیار مناسب است. صدای او را می توانید در فیلم هایی فراموش نشدنی مانند «جنگ دنیاها» و مستند برنده اسکار «رژه پنگوئن ها» بشنوید. در سال 1997 وی با کمک شرکایش کمپانی فیلمسازی Revelations Entertainment را تأسیس کرد که شامل کمپانی توزیع فیلم آنلاین ClickStar نیز می شد.
با آنکه شکوفایی بازیگری فریمن خیلی دیرهنگام بود، ولی هرگز نسبت به این موضوع تلخی و ناراحتی به خود راه نداد. فریمن در این باره می گوید: «موفقیت زمانی پیش میاد که باید بیاد. من 30 ساله که تو این کارم و سابقه 30 ساله داشتن تو این کار چیز بدی نیست. اغلب به این فکر می کنم که شاید خیلی خوش شانس بودم که موفقیت زودهنگام در جوانی و در دهه هفتاد نداشتم. ممکن بود خیلی راحت تو اون دوره بسوزم.»
فریمن برند در حال توسعه خود را با اعمال نیکوکارانه همراه نموده و از آنجائیکه در دلتای میسیسیپی زندگی می کند، پس از وقوع توفان کاترینا کمک مالی زیادی به قربانیان این بلای طبیعی کرد. وی از طریق بنیاد راک ریور که خود آن را تأسیس کرده، میلیون ها دلار به برنامه های آموزشی و آکادمیک وقف کرده و بخشیده است. در سال 2004 نیز برای قربانیان گرینادا، وجوه مالی امدادی سازماندهی نمود.
انرژی او در حوزه ها دیگری نیز صرف می شود و در همین سال های اخیر بود که او پروانه خلبانی اش را نیز گرفت. در حالیکه زندگی شخصی اش در این سال ها آشفته و پرتلاطم بوده - او و همسر دومش میرنا در سال 2007 از هم جدا شدند و نزدیک بود در تصادف اتومبیل در چارلستون میسیسیپی کشته شود – ولی این بازیگر محبوب هرگز حتی نشانه ای از ناامیدی و کندی موفقیتش نشان نداده است.

مایک والاس که در سال 2006 با او مصاحبه کرد، گفته بود: «مورگان مردی بسیار خوش مشرب و دوست داشتنیه. اون خیلی فهمیده و مدبره و به هیچ وجه تلخ و نچسب نیست. اون هنوز هم در حال کاوش روی زندگیشه و این قابل تحسینه. من احترام فوق العاده زیادی برای مورگان فریمن قائلم.»