- پنجشنبه ۱۴ بهمن ۹۵
- ۱۳:۴۵
فیلم کرم پور ملغمهای است مانند همین غذایی که در فیلم سرو می شود؛ کشک بادمجان با اسطوخدوس! یک اجرای تئاتری بین دو بازیگر. دیالوگ پشت دیالوگ. سر تا ته فیلم باید شاهد گفتگوی بی سر و ته همین دو نفر باشیم. آن هم با دیالوگهایی که کوچکترین جذابیتی ندارند. خیال پردازی های دخترکی که ظاهرا قرار است حضوی معماگونه داشته باشد. تقابل زمختی مردانه و لطفات زنانه. دیوِ خستهی ناامید از همهچیز و فرشته نجاتی که مثل مرغ بهشتی سر میرسد و سرنوشت او را تغییر میدهد.


سوفی و دیوانه (مهدی کرمپور):
چرا باید شکلگیری رابطه عجیب مردی در آستانه خودکشی و دختری که ظاهراً شاد و شنگول از کانادا به ایران برگشته را بپذیریم؟ آن دختر کجای فیلم تأثیری بر شخصیت مرد میگذارد که از نظر منطقی باورپذیر است؟ چطور مرد به دختر اعتماد میکند؟ ریش مسخره رضا یزدانی را کجای دل خود بگذاریم؟ این دیگر چه ساختاری است که فیلم میتواند دقیقه 10 به پایان برسد و از آن طرف 270 دقیقه به طول بیانجامد و در هیچ کدام از این دو حالت تفاوتی در فیلم ایجاد نشود؟ چرا فیلمسازان ایرانی نمایش «امید به زندگی» را با لوسبازی، بازیهای بسیار اغراقآمیز یا نمایش فضولی در کار دیگران به بهانه تلاش برای بهبود اوضاع دیگران (در سوفی و دیوانه هر سه مورد حضور پررنگی دارند) اشتباه میگیرند؟ شخصیت همسایه (با بازی محمدرضا شریفینیا) دقیقاً چه کاره است؟ اگر وارد ماجرا نمیشد چه چیزی از فیلم کم میشد؟ آیا تلقی فیلمساز از «رنگی بودن زندگی»، شلوار احمقانه شخصیت زن فیلم است؟ اگر کارگردان متوجه این قضیه نیست، پس طراح لباس چه کاره است؟ پیچهای داستانی انتهای سوفی و دیوانه چه ربطی به بقیه فیلم دارند و چرا اساساً به طور کامل در تضاد با فضا و حال و هوای بقیه فیلم به نظر میرسند؟ حتی اگر فرض کنیم که فیلمنامهنویسان سوفی و دیوانه اول ایده این پیچهای داستانی را داشتهاند و بعد برای آن دکمه یک کت دوختهاند، باز هم نباید با فیلمی چنین آشفته و پایانی چنین در تضاد با باقی لحظات فیلم روبهرو میبودیم. چرا بهآفرید غفاریان به جای کشف جدیدی برای سینمای ایران در نهایت یکی از بدترین بازیهای یک دهه اخیر جشنواره فجر را به نام خود به ثبت میرساند؟ شاید عجیب به نظر برسد. اما هیچ کدام از این سؤالها (و کلی پرسش دیگر که در طول فیلم در ذهن تماشاگر شکل میگیرد) در تازهترین ساخته مهدی کرمپور – که سابقه ساخت چند فیلم قابل تأمل را دارد – اهمیت چندانی ندارند. چون اوضاع فیلم خرابتر از این حرفهاست که قرار باشد چنین مسائلی ذهن ما را مشغول کنند. سوفی و دیوانه، حاصل یک توهم بزرگ است: توهم این که با چرخاندن دو نفر در خیابانها و تزریق انواع و اقسام ایدههای بیربط به جایجای فیلم میتوان فیلمی در مورد زندگی ساخت. به قول آن شخصیت معروف تلویزیونی: «شما جیب ما را نزن...»