ماجرای پیش بینی پیروزی ترامپ در سریال سیمپسون ها سال 2000

  • ۱۲:۱۸

با توجه به اینکه دونالد ترامپ برنده رقابت ریاست جمهوری آمریکا شده است، در ادامه به بررسی سریال هایی می پردازیم که هر یک به نوعی اتفاقاتی را در آینده پیش بینی کرده بودند که پیروزی ترامپ هم یکی از آنها بوده است!

مورد شماره یک: کمپین ریاست جمهوری دونالد ترامپ
 
سریال: «سیمپسون ها»
 
اپیزود: «Bart to the Future»
 
تاریخ پخش: نوزدهم مارس سال ۲۰۰۰
 
پیش بینی سریال های تلویزیونی از آینده !

موفقیت کمپین ریاست جمهوری میزبان برنامه های تلویزیونی واقع گرا و سرمایه گذار صنعت املاک یعنی دونالد ترامپ خیلی ها را متعجب کرد. اما بعضی از هواداران سریال «سیمپسون ها» به سرعت به یاد آوردند که در اپیزود «بارت به سمت آینده» فلش فورواردی از سال ۲۰۳۰ به نمایش درمی آید که در آن لیسا سیمپسون به تازگی رییس جمهور شده و مجبور می شود به سرعت راهی برای درست کردن اقتصاد آمریکا پیدا کند چون مدتی قبل ترامپ رییس جمهور شده بوده و باعث شده کشور کاملا ورشکسته شود.

با این حال، ایده ریاست جمهوری ترامپ کاملا اختراع تیم نویسندگی «سیمپسون ها» نبوده است. ترامپ در سال ۲۰۰۰ کمپینی به راه انداخت تا به نامزد ریاست جمهوری حزب اصلاحات تبدیل شود، اما وقتی مرحله اول کمپین ها آغاز شد کناره گیری کرد. با توجه به زمان بندی ماجرا، احتمالا وقتی نویسندگان این اپیزود را می نوشتند این مسئله هم در ذهن شان بوده است.

کسانی که باور دارند «سیمپسون ها» پیشگوی تمام اتفاقات انتخاباتی است، باید به این نکته توجه کنند که لیسا سال ۲۰۳۰ رییس جمهور می شود که سال انتخابات نیست و خودش را به عنوان «نخستین رییس جمهور زن ایالات متحده» معرفی می کند.



مطالب مرتبط با موضوع  


"سیمپسون ها" نام سریالی آمریکایی در سبک طنز (سایت ویکیپدیا واژه هزل را به کار برده که من نمی پسندم!) و ماجرایی ست که به شکل تثبیت شده اش، تا به حال و از 17 آگوست 1989، 21 فصل، شامل 453 قسمت از آن پخش شده و از این حیث طولانی ترین سریال تاریخ نیز لقب گرفته است!

در ادامه به بررسی نسبتاً موشکافانه در مورد این سریال خواهم پرداخت و با واکاوی ابعاد مختلف این سریال، آن را از زوایای مختلف (و با استفاده از اطلاعات کلی و عکس های سایت ویکیپدیا) مورد نقد و بررسی قرار می دهم. امید که مورد قبول واقع شود.

 


خلاصه: خلاصه ای در کار نیست! سیمپسون ها به صورت قسمت های مجزّا و معمولاً بدون دنباله ارائه می شود. اما به طور کلی، موضوع آن درباره خانواده ای آمریکائی از طبقه کارگر است که سعی می شود نماینده طیف وسیعی از جامعه آمریکا باشد. افراد این خانواده عبارتند از:

1- Homer:

homer

با صدای Dan Castellaneta که برای اجرای این صدا بارها نامزد دریافت جوایز مختلف شده و 4 بار برنده این جوایز شده است. نام این شخصیت، که پدر خانواده و از فصل چهارم به بعد، شخصیت محوری داستان هاست از نام پدر خالق اثر گرفته شده است. شخصیت هومر که در عین بد دهن بودن، شکم چرانی، تنبلی، زود عصبانی شدن، بی کفایتی، بد ترکیبی، مسئولیت ناپذیری و نادیده انگاری اش (برخی از این صفات در همین عکس او نیز مشهود است!)، به شدت و با علاقه ای شدید وابسته به خانواده اش نیز هست، دوست داشتنی از آب درآمده (!) و به یکی از اصلی ترین شخصیت های تاریخ معاصر آمریکا تبدیل شده است. گفته می شود که هومر نماد مردان آمریکاست! او به همراه همسرش (Marge) سه فرزند دارد که به ترتیب Bart ،Lisa و Maggie هستند. او در کارگاه اتمی شهر خیالی اسپرینگفیلد کار می کند (در نظر بگیرید چنین شخصیتی با عدم مسئولیت پذیری اش را در چنین جایگاه حساسی! و شاید نخستین طنز سریال همین مسئله باشد)، کاری که بنا به آرام سازی مردم شهرش و به عنوان رشوه سکوت در برابر اعلام آلوده سازی کارخانه به مردم دریافت کرده است (و این گناه او با او می ماند!). با وجود مشکلات کاری که همواره برای او رخ می دهد (و البته دلیل آن اکثراً تنبلی و بی کفایتی خود اوست!)، حس امیدواری که همواره القا می کند از جنبه هایی ست که باعث محبوبیت او می شود. در مواجهه با ناملایمات زندگی، او به مشروبات الکلی یا تفریحات اغلب ناسالم روی می آورد و در اکثر مواقع نیز ضربه می خورد (هر چند در نهایت به راه حل مناسبی نیز دست می یابد). مورد حسادت مهم زندگی او، همسایه اش؛ Flanders است. پدر این خانواده نقطه عکس هومر است؛ فردی وظیفه شناس، متوجه زندگی و نسبتاً مرفه. عصبانیت های هومر (که اغلب نیز بر سر پسر کوچکش پیاده می شود!) از موارد جالب توجه سریال است: انفجارات عصبی که به طرز وحشیانه و خنده داری اعمال می شوند و اغلب نیز خارج از اراده و کنترل او هستند!


گرچه خانواده در ضمیرشان او را باعث عقب ماندگی خانواده می دانند (مثل ماجرای فروختن تلویزیون برای مشاوره روانشناسی و کشیدن عکس او به عنوان کسی که او را مسبب تلخی هایشان می دانند و البته در آنجا بیشتر به خاطر فروختن تلویزیون بود!)، بارها به او ابراز علاقه می کنند و به خصوص همسر او، در اغلب مواقع همراه و پشتیبان اوست.

 او در اکثر قسمت ها نان آور اصلی خانواده است (به چه کسی اتکا کرده اند این خانواده!؟) و با وجود کارگر بودنش تجربه های مختلف و جالبی را در زندگی پشت سر می گذارد. واژه "!D'oh" او در لغت نامه آکسفورد و از سال 2001 وارد شده است! هومر توسط یک منتقد به "برترین مخلوق کمدی عصر جدید" ملقّب شده است و در رای گیری برنامه های تلویزیونی (شبکه 4 آمریکا) به عنوان  برترین شخصیت تمام دوران ها برگزیده شده و به همراه سایر اعضای خانواده اش ستاره ای را در گذرگاه مشاهیر هالیوود کسب کرده است. مت گرونینگ، خالق این شخصیت برای نشان دادن کم نشدن اعتبار این نام، نام فرزند خود را هومر گذاشت! شکل موی هومر بر روی یک گوش او شکل M است که اول نام مت می باشد.

اینکه چرا هومر در دل اکثر بینندگان می نشیند و با وجود همه حماقت ها و خودخواهی هایش محبوب است، به همذات پنداری با او باز می گردد. بسیاری از صفات درونی او در اغلب آدم هایی که می شناسیم پیدا می شوند. اغلب ما خواهان تنبلی و راحتی هستیم! زندگی را سخت می بینیم و برای خوشی تلاش می کنیم. در زندگی به کسانی حسادت می ورزیم و در عین حال دوست داریم متعهد به زندگی و عشق باشیم. شاید بنای همین به علاوه طول مدت پخش سریال است که هومر را محبوب ترین شخصیت تاریخ رسانه کرده است.

2- Marge:

marge

مارج (خلاصه مارگارت) همسر هومر است. زنی در نگاه اول با موهایی عجیب  که انگار جبران موهای نداشته هومر (و همچنین نماد عقل او) ست! انگار موی آن ها روئیده مغزی ست که در سر آن ها کاشته شده! طراحی او نیز با Matt Gronening بوده که نام مادر خود (Margaret) را برای او برگزیده. مدل موهای او ترکیبی از The Bride of Frankenstein و موهای مادر مت در دهه 60 است. در واقع آقای گرونینگ در این سریال دارد نمایی از خانواده خود را نشان می دهد. ویژگی های مارج در صبوری و منطقی بودن او بارز است و اصولاً چیزهایی را دارد که هومر فاقد آن هاست! به جز دو بار که درگیر روابطی خارج از خانواده و همسر خود می شود (و البته قبل از دیر شدن باز می گردد)، او نیز به خانواده خود وفادار است. اغلب اوقات او به خانه داری و نگهداری از بچه ها می گذرد، مگر گاهی که از خانه، روزمرگی و بی توجهی های کلافه کننده هومر خسته می شود و در پی تفریح بر می آید. در فهرست مادران نمونه آمریکایی در تلویزیون، او به عنوان یک الگو در بالای جدول جای گرفته است. Julie Kavner نیز برای اجرای صدای این شخصیت چندین بار برنده جوایز مختلف شده است.

چرا مارج نماد یک انسان نسبتاً ایده آل و هومر نماد یک انسان غیر ایده آل است؟ اصلاً این سوال را فراموش کنیم! ببینید در کل سریال و با وجود چنین تضاد غیر قابل گذشتی هرگز دوپارگی در سریال احساس نمی شود. البته در متون طنز دیگری مانند کارهای مهران مدیری یا لورل و هاردی نیز، وجود انسان هایی ظاهراً فهمیده در کنار انسان های گیج و نفهم برای نشان دادن تضاد یا سیاه و سپید و ...بارها به چشم خورده اما تفاوت کار سیمپسون ها در اینجاست که در کارهای مذکور، به وضوح مرزی میان دو نوع انسان دیده می شود اما در سیمپسون ها اینگونه نیست! شاید دلیل این امر، عدم همذات پنداری ما با شخصیت های نوع دیگر است که معمولاً در مورد شخصیت های منفی (و حتی مثبت!) این امر صورت نمی پذیرد اما در سیمپسون ها با هر دو شخصیت رابطه برقرار می کنیم. حال اینکه چرا در سیمپسون ها مردان خانواده اینقدر بی خیال و خرابکار به تصویر کشیده شده اند و زنان آن، با منطق و درستکار.. شاید ار واقعیت هم چندان دور نباشد! گرچه به تایید یکی از هموطنان مقیم آمریکا به واقعیت آن جامعه بسیار نزدیک است!

3- Bart:

                                            

بارت، پسر ده ساله، بعد از پدرش (که گویا به او رفته) با مزه ترین عضو خانواده است (اصولاً سایر اعضا به جز مگی که دست خودش هم نیست، چندان با مزه نیستند!). صدای او توسط Nancy Cartwright ادا می شود که مطابق معمول تمام دنیا از یک خانم برای ایفای نقش پسر بچه استفاده شده است و او برای این ایفای صدا صاحب چندین جایزه نیز شده است.  نام او بر خلاف سایر اعضای خانواده سیمپسون از اسامی خانواده Gronening گرفته نشده و در واقع تغییر یافته کلمه Brat (بچه بد اخلاق و لوس!) می باشد. او تک پسر خانواده است و در نتیجه که احتمال آن هم زیاد است! بچه ای موذی و نسبتاً مردم آزار از کار در آمده! گرچه شاید او یادآور خردسالی پدرش نیز باشد اما هوش او ظاهراً برتر از پدر است. این خود یک نکته اساسی سریال است که دختر را در ردیف و برتر از مادر و پسر را در ردیف و برتر از پدر به تصویر می کشد و از این طریق اهمیت رفتار والدین هم جنس را در آینده کودکان یادآور می شود. در دو فصل اول، بارت شخصیت نسبتاً محوری داستان هاست که این نقش او از فصول بعد به پدرش واگذار می شود (شاید برای موج اعتراضات به او!). در طول همان دو فصل ابتدایی پدیده "جنون بارتی" در آمریکا فراگیر شد و به همین سبب برخی کارشناسان درباره خطرات پخش چنین سریالی و بدآموزی های آن هشدار دادند و خواستار پایان آن شدند. جریان رواج T-Shirt های که روی آن ها نوشته شده بود: "من بارت سیمپسونم، تو چی هستی؟" منجر به ممنوع شدن این پیراهن ها در مدارس شد. مایکل جکشون که یکی از طرفداران بارت بوده، ترانه "Do teh Bartman" را نوشت که تبدیل به یکی از پر طرفدارترین ترانه های دهه 90 شد. مجله Time، بارت را یکی از 100 چهره مهم دنیا در قرن بیستم معرفی کرده است (نگران نباشید که چرا شما جزو آن ها نشده اید و یک شخصیت کارتونی شده! بارت یک ایده و شخصیت است و در نتیجه باید Groening را برنده این عنوان بیان کرد).

تیتراژ شروع هر قسمت با قسمت دیگر متفاوت است و این تفاوت هم به دو قسمت باز می گردد:1- شروع آن که با بارت آغاز می شود، او دارد روی تخته سبز جمله ای را به طور مکرّر می نویسد. این جمله شروع طنز آن قسمت نیز هست. این کار او در سریال عمدتاً برای جبران خطاهای او یا اشتباهاتش است که معلم از او می خواهد برای یادگیری راه درست، جمله ای را بارها بنویسد. این جملات به "Chalkborad gag" یا (شیرین کاری تخته ای) مشهور شده اند. از روی این نوشته ها می فهمیم بارت چه گفته یا چه کرده که اینگونه مجازات شده است (مثلاً می نویسد: "من نمی توانم انسان های مرده را ببینم" یا "من زنان برهنه را نقاشی نمی کنم" و ...). می توان گفت اولین آموزه سریال در همین جملات نهفته است که به نوعی درس اخلاقی مستقیم است اما در نهایت هوشمندی به انسان فراری از نصیحت بر نمی خورد. 2- صحنه ای که همه افراد خانواده به منزل می رسند و می خواهند روی کاناپه بنشینند و سریال سیمپسون ها را ببینند که هر بار با یک حادثه خاتمه می یابد. اصولاً ذهن خلاقی در پس پرده است که برای هر قسمت، حادثه ای متفاوت را در یک چهارچوب بسته تصور می کند! بارت در سریال به دفعات خواهان برهنه شدن است یا اصلآً برایش چنین موقعیتی پیش می آید. نشان بگیرید از برهنگی رایج در جوامع و نسل جوانی که با آن روبروست و پر از انگیزه های رفتن به چنین سمتی. صحنه برهنگی او در فیلم سیمپسون ها، از به یاد ماندنی ترین صحنه های سینماست؛ جایی که انواع و اقسام وسائل و موجودات و گیاهان جلوی دیده شدن منع شده ترین نقطه او را می گیرند اما به یک باره در جلوی یک بوته زار، تنها چیزی که دیده می شود همان نقطه است! این سکانس ها تداعی گر فیلم های غربی ست که در آن ها به انواع و اقسام از نشان دادن علنی اندام جنسی ابا می شود اما وقتی که پرده حیا کنار می رود نیز آنچنان بی حیایی می ورزند که نیا و نبین!! مادر او اما همواره مدافع اوست و معتقد است این جرقه درونی او چیز بدی نیست اما او را بد کرده! و او را دچار استعدادهای ذاتی قوی می پندارد (و البته غلط هم نیست اما استعدادهایی که تنها برای خرابکاری ساخته شده اند!). لیسا، خواهر او همواره به نوعی در رقابت با بارت به سر می برد و گاهاً تلاش می کند ثابت کند کودنی بارت از یک همستر هم بیشتر است! با این حال حس خانواده دوستی بارت همواره همراه اوست و به مانند یک برادر متعصب، اکثراً از خواهرش حمایت می کند و گاهاً از او به تعریف نیز می پردازد. با این همه او به کارهای خوب نیز می پردازد و در جایی که احسا ناخرسندی افراد از زندگی را می بیند سعی می کند به هر نحو ممکن او را خوشحال کند (مثلاً درباره معلمش در فصل اول). او، با وجود همه شیطنت هایش بدترین دانش آموز مدرسه و خارج مدرسه نیست و گاهی در مقام مقایسه او با دیگران می بینیم که گاهی مظلوم نیز هست! شکل سر بارت مانند پدرش کشیده است و این کاملاً با لیسا و مارج که سر نسبتاً گردی دارند در تضاد است. در واقع از شباهت های ظاهری برای نمایش شباهت های درونی افراد نیز استفاده شده است.  تیتراژ شروع سریال نیز گویای درونیات هر عضو خانواده است: زنگ کاری زده می شود یا کلاسی یا خریدی تمام می شود و همه به خانه می آیند تا سریال سیمپسون ها را ببینند؛ نماد اینکه همه برای یک هدف دور هم گرد می آیند. بله، چرا می گوییم یک هدف؟ مسلماً هر فردی هدفی از تشکیل خانواده و ماندن در جمع را دارد اما بر اساس نظر روانشناسان اصل هدف برقراری اجتماع ترس و نیاز است. بنابراین در بسیاری موارد کلّی با هم مشترکیم. اما نحوه آمدن هر کدام با دیگری فرق می کند: بارت که دارد جریمه مدرسه اش را ادا می کند و پس از به صدا در آمدن زنگ به سرعت و با اسکیت بورد خود به سرعت به سوی خانه می شتابد. اما در سر راه حواسش به هر تفریح و سر گرمی نیز هست و از آزار مردم نیز غفلت نمی کند! هومر، در حال کار در کارخانه غنی سازی اتمی، با خوردن زنگ تعطیلی به ناگاه اورانیوم خطرناک را رها می کند که در یقه پیراهنش می افتد و در خیابان مثل یک جسم مزاحم آن را به گوشه ای می افکند! لیسا، که به نماد واضح خود، در حال زدن ساز مخالف با دیگران است، چرا که عظیم می اندیشد و سبک سری و کوته بینی سایرین را ندارد و همین همرنگ جماعت نشدنش باعث طرد او از سوی سایرین می شود. مارج هم در حال خرید است، و گم کردن مگی نشان از حواس پرتی های جزئی او دارد. با این حال او در حال تامین نیاز های خانواده است. مگی نیز، که تنها در قسمت اول فکر می کنیم واقعاً دارد رانندگی می کند، سر از همه جا در می آورد! و البته اتفاقاتی که برای او می افتد ناشی از خیالات ما و بزرگنمایی به تصویر کشیده می شود، نه آنکه کودکان واقعاً قدرتی داشته باشند.

بارت از آن دسته نوجوانانی ست که نظیرشان را در همه کشورها می بینیم: فراری از درس و مدرسه، و اگر هم مدرسه می روند، ادامه روند بازیگوشی هایشان است برای تفریحی متفاوت! برای همین است که بارت می توانست در کلاس چهارم رفوزه شود (که به لطف استعداد خوبش در فراگیری موقعیتی تاریخ از آن می جهد) و دعایش به درگاه خداوند تنها برای بارش برف در روز امتحان است. او از آن دانش آموزانی ست که سعی می کند آخر کلاس بنشیند تا نبینند چه می کند و همواره راهی را می جوید برای ایجاد سرگرمی جدید و به تبع آن خنده..خنده ای که گاه در یک کار احمقانه باعث دردسر او و خانواده اش می شود (مثل بریدن سر مجسمه موسس شهر اسپرینگفیلد که برای مردمانش به مانند یک انسان روحانی و مقدس محترم است). بارت، نماد نسل امروز است، نسلی که از هویت انسانی اش به دور افتاده و همه چیز را در شوخی و تفریح می بیند. و البته او تا حدی قربانی لاابالی گری پدر خود نیز هست.

 ۴- Lisa:


صدای او با Yeardley Smith بوده که برای اجرای این نقش در سال 1992 صاحب Emmy award هم شده است. او دختر ٨ ساله و فرزند اول خانواده است. لیسا کودکس باهوش و مطالعه گری اساسی ست (در تیتراژ ابتدایی هم می بینیم که روی دوچرخه ای نشسته که در سبدش پر است از کتاب های رنگ و وارنگ) که به هنر نوازندگی جاز (ساکسیفون) و خوانندگی نیز توجه دارد! انسانی با قدرت منطق بالا که در هر کاری خوب و بدش را در نظر می گیرد و البته در مورد رفتار دیگران بسیار نظر می دهد و از جنبه روانشناسی، فلسفی و علمی مسائل را مورد تحلیل قرار می دهد. روح حساسی دارد و گاهاً مانند هر انسان فهیم دیگری که دردها را می بیند دچار افسردگی می شود (مثل قسمت Moaning Lisa در فصل اول). با این حال در مسائلی مثل دیدن کارتون های خنده دار و بی محتوا (مثل Itchy and Scratchy که یادآور همان تام و جری خودمان هستند و گاهاً حتی از آن ها نیز خشن تر و با مزه ترند!! یا Corey) با پدر و برادرش شریک می شود و برایش آموزه های بد این گونه نمایش ها اهمیتی ندارد!

با این حال کارهایی مثل گیاهخوار (از فصل هفتم) یا بودایی شدنش (قصل 13) از کارهایی ست که به مذاق ما چنداندرست و خوش نمی آید. او می تواند مایه خرد کردن اعصاب افرادی باشد که از منطق زیاد کلافه می شوند (همزادان بارت و هومر!) و البته در سریال بارها شاهد برخورد بین آن ها نیز هستیم. اصلاً لیسا گاهی احساس می کند که با این ضریب هوشی (156) و فهمش در خور این خانواده نیست. با این همه به دلیل مشارکت او در برخی کارهای تفریحی و لوس نبودنش، چندان از خانواده اش دور نمی افتد و شما هم از او بدتان نخواهد آمد! با وجود سخنان روانشناسانه و بشر (یا حیوان) دوستانه او، برخی قسمت ها که در آن نقش اصلی را به عهده داشته برنده جوایزی از سوی موسسات مختلف شده است.

5- Maggie:


مگی کوچکترین عضو خانواده است، در حدی که با حدود یک سال سن تازه دارد راه می رود و گه گاه هم به علت لباس نسبتاً بلندش زمین می خورد. پستانکی در دهان دارد که به ندرت از آن جدا می شود و عکس او در جای جای خانه آن ها به چشم می خورد. او تنها عضوی ست که -اغلب(!)- قادر به سخن گفتن نیست و بنابراین کمتر جلوه می کند. اوایل می پرسیدم هدف از حضور او در سریال چه بوده؟! اما به تدریج مشخص می شود که راحتی و آسان گیری دوران کودکی و همچنین تاثیر گذاری مشاهدات بر اعمالشان به خوبی در متن سریال به نمایش در می آید. او با وجود سن کمش در حرکاتی، در نبوغ، مشابه لیسا به نظر می رسد و کارهای عجیبی انجام می دهد که شاید جدا از اغراق در کار، با توجه به هوش فوق العاده کودکان امروز امری قابل باور به نظر برسد. با وجودی که او بارها باعث عصبانیت پدرش می شود، بارها او را از خطر می رهاند و نشان می دهد که وجود کودک در خانواده چقد می تواند -علاوه بر خرد کردن اعصاب پدر و مادر!- نجات بخش باشد.

کلّیات:

برخی مباحث

سریال سیمپسون ها معلق در زمان است! شخصیت هایش مسن نمی شوند و تنها از گذشته و آینده آن ها در قسمت هایی به صورت فلش بک یا فوروارد صحنه هایی می بینیم. سیمپسون ها در حقیقت سریالی روانشناختی با سبک طنز گونه و مفرّح است که با وجود اینکه ممکن است در طول یک قسمت حتی یک بار هم قاه قاه به آن نخندید اما همواره ته دلتان را با آن نیش و کنیه ها و اشاراتش قلقلک می دهد! بحث های روانشناسی مطرح شده در فیلم هم که اغلب بدون توجه خاص به یک نظریه (مثل فروید) و گاهاً در تقابل با آن ها مطرح می شود، جای خود را از همان قسمت اول (ویژه کریسمس) و با اشاره لیسا به بدگویی سایرین از والدین کودکان و اثری که این امر در روان آن ها می گذارد خود را نشان می دهد.

دلنشینی سیمپسون ها به یک دلیل کلّی تر دیگر نیز هست و آن اینکه اصلاً جمیع افراد این خانواده انگار قسمت های مختلف یک فرد هستند، گوشه ای از ذهن درگیر تنبلی ست و فرمان به راحت طلبی می دهد و گوشه ای به عصیان گری و گوشه ای دیگر منطقی ست و وابسته به علم و گوشه ای دیگر کودک درون ماست. برای همین است که کارهای تک تک اعضاء اعصاب شما را به هم نمی ریزد و همه شان را تا حدی دوست دارید. حتی گاهی دیدن هر یک از این گوشه ها دستی می شود برای گشودن عقده دل، که مثلاً اگر شیطنت تان کم شده، با دیدن بارت آرام بگیرید!

اخلاقیات مطرح شده در جریان قسمت ها، اکثراً غیر مستقیمند و حتی گاهی هومر است که از مراسم هالووین اظهار تنفر می کند (و ما را یاد وحشت ما از مراسم تغییر یافته چهارشنبه سوری/سوزی خودمان می اندازد) و یا نویسنده در مقام دفاع و احترام از آرمان ها و گذشتگانی که برای تو زحمت کشیده اند، ماجرای بریدن سر مجسمه موسس شهر را می گوید که باعث ابراز خشم همه ساکنین می شود و یا در مقام تغییر دادن نگاه شهوت آمیز به زنان کاباره ها بر می آید و مردان را به طرزی شگفت انگیز از چنین رابطه های خارج خانوادگی برحذر می دارد و یا در برابر خداوند، برآورده شدن دعای بارت را نشان می دهد و محبوب شدن نامزد فرمانداری را با خواندن دعای قبل از صرف غذا (اصولاً جامعه آمریکا جامعه مذهبی است).. به طور کلی، سیمپسون ها از اخلاقی ترین سریال هائیست که با نمایش و نفی بدی، خوبی می آموزد و از این حیث بسیار حائز اهمیت است. با وجود این نباید از کنار حس نسبی سکولار موجود در مجموع سریال گذشت و حسی که به بیننده در قبال زندگی القا می شود به طور کامل با اعتقادات دینی ما سازگاری ندارد. با این حال، مگر شب های برره دارد؟!! البته حرف در مورد این نیست که اگر سریال وطنی در راستای اهداف قرآنی نیست اشکالی بر موارد خارجی نیز وجود ندارد، بلکه به نظر من آن قدر نفع در دیدن این سریال هست که به اشکالاتش می ارزد و در مجموع دیدن این سریال را به همه افراد بالای 15 سال توصیه می کنم.

غیره:

"سیمپسون ها" جایزه های متعددی را از زمان شروع پخش کسب کرده است. در میان آن ها می توان به 25 جایزه Emmy، بیست و شش Annie awards . یک جایزه Peabodyاشاره کرد. مجله Time در سال 1999 آن را بهترین سریال تلویزیونی قرن بیستم معرفی کرد و در سال 2000 خانواده سیمپسون ستاره ای را در "گذرگاه مشاهیر هالیوود" کسب کرد. این سریال طولانی ترین سریال تاریخ بشر است!


😕
جالبع
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
مجله اینترنتی سیمرغ شهر اخبار بازیگران بیوگرافی بازیگران اخبارسینمای ایران اخبار سینمای جهان اخبار تلوزیون ایران اخبار تلوزیون جهان اخبار موسیقی ایران اخبار موسیقی جهان


مجله اینترنتی سیمرغ شهر حذف
اخبار روز حذف
اخبارسینما حذف
اخبار موسیقی حذف
اخبارتلویزیون حذف
اخبار فناوری مصالب طنز وسرگرمی حذف
بیو گرافی بازیگران حذف
اخبار داغ سلبریتی های ایرانیx
بیوگرافی بازیگران سینما و تلویزیون ایرانx
فرهنگ وهنر ایران
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پر بحث تر
نویسندگان
موضوعات
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan